صفحه شعر و ادبیات نوجوان


کودک و نوجوان |

در تاثیر تربیت

 

یسری شهواری، کلاس سوم

 

روزی روزگاری مردی در حال انجام کارهای روزمره‌اش بود، چشمانش درد گرفت. به جای آنکه پیش چشم پزشک برود به دامپزشک مراجعه کرد تا چشمش را درمان کند. دامپزشک داروی مخصوص حیوانات را در چشمان آقا ریخت. چند روز گذشت و او کور شد. از دامپزشک شکایت کرد. قاضی گفت: اشتباه از تو بوده او مقصر نیست. از این حکایت نتیجه می‌گیریم که ما برای حل مشکلاتمان باید به کسی که اطلاعات کافی دارد مراجعه کنیم وگرنه خودمان سبک مغز و کم اندیشه هستیم و ضرر می‌کنیم. هر کس آزمون و خطایی را پس نداده و بی تجربه است، اگر کار بزرگی را به او بدهیم پشیمان می‌شویم که چرا این کار را کردیم؛ و از نظر بزرگان و دانشمندان هرچند که پشیمان شویم فایده ای ندارد اگر درست فکر می‌کردیم کار به این مهمی را به آدم بی تجربه نمی‌دادیم. هرچند که حصیرباف هم بافنده است اما از عهده ی بافتن حریر که خیلی ظریف است، برنمی‌آید.

در تاثیر تربیت

 

دلارام دوستی کلاس چهارم . 10 ساله

 

بازنویسی حکایت 2_یه روز یه دانشمندی بود که به پسرای خودش میگه: ای عزیزای دل من! فن یا هنری یاد بگیرید که فقط داشتن پول وثروت مهم نیست و ‌همیشگی نیست، چون روزی تمام میشه ونمیتونین همیشه همراه خودتون ببرید. چون خطرناکه و ممکنه توی یک مسافرت، همه ی ثروتتون رو یکدفعه بدزدند و یا اگر حتی ثروت خود را به دست کسی امانت بدهید که برای شما نگه دارد، بدون آنکه متوجه بشین ذره ذره از روی آن برمیداره وپول هاتون تموم میشه و بدبخت میشین. اما اگر هنری بلد باشین؛ هرگز از بین نمیره چون هنر مثل یک چشمه ای جوشان هست و جاری میشه و روز به روز هم به داشته هایت اضافه می‌شود و آخرش هم مشهور می شوید. و کسی که هنرمند هست اگر همه چیزش رو از دست بده هیچ ناراحتی نداره چون که هنر توی دل آدم هست و میتونه همیشه ازش استفاده کنه و باعث بزرگی او می‌شه و هر کجا که بره همه به او احترام میذارن و در بالاترین جایگاه قرارمیگیره. خیلی سخته که اگه در راحتی و آسایش و ناز ونعمت بودی، به مقام پایین برسی و هرکسی به تو دستور بده و اگر اتفاقی در جایی بیفتد همه به هر طرف فرار میکنند. مثل پسرای روستایی چون باهوش و زرنگ بودن برای کار پیش پادشاه میرن و وزیر میشن؛ ولی پسران نادان و تنبل وزیر برای گدایی به روستا میرن.

باب پنجم در عشق و جوانی

 

 

ریحانه کیاء. کلاس هشتم

بازنویسی حکایت هشتم_ یادم می آید در روز های گذشته من و دوستی مدت ها با هم همنشینی داشتیم که بعد از مدتی ناپدید شد. بعد از اینکه برگشت سرزنشم کرد و گفت: در این مدت کسی رو به دنبال من نفرستادی خبری از من بگیری؟! گفتم حیفم آمد که چشم پیک به جمال تو روشن بشه و من محروم باشم برای همین نفرستادم. یار قدیمی من بهش بگو که به زبان من رو توبه نده! تو میخوای من با زبان توبه کنم، من با شمشیر هم توبه نمی کنم. حسودیم میشه که کسی تو را نگاه کنه، اما باز میگم کسی از دیدن تو سیر نمیشه.

باب چهارم در فواید خاموشی

ویانا روح افزایی. 10 ساله

بازنویسی حکایت شماره ۷ _در جمعی نشسته بودم و به حرف بزرگان جمع گوش میکردم در همان جمع بزرگی می گفت  هرگز کسی را ندیدم که بیاید بگوید من جاهل یا نادان هستم. اما بعضی از موارد که خودش نادانی خود را گویا می کند اما خبر ندارد. وقتی که کسی در حال گفت وگو و صحبت باشد، شخصی هنوز حرف های دیگری تمام نشد میان حرف او می آید و صحبت میکند با این کار خود نشان میدهد که نادان و جاهل است. کسی که صاحب عقل و هوش باشد، در میان صحبت دیگران حرف نمی زند، میگذارد صحبت تمام شود بعد لب به سخن باز میکند.

 

 

آزاده حسینی

 

 

اینجا همیشه ستون حافظ بخوانیم داشتیم، اما حالا با توجه به فرا رسیدن اردیبهشت و روز بزرگداشت سعدی، سلام و عرض ادبی داشته باشیم خدمت یکی از سروران سخن پارسی سعدی گرامی. در یکی از غزل های منتسب به حافظ می خوانیم که «استاد سخن سعدی است پیش همه کس...» میبینیم که حافظ شاعر قرن هشتم نیز ارادتی دارد به سعدی قرن هفتم. حافظ سخن ها و کتاب های پیش از خود را مطالعه کرده که این چنین پیروزمندانه بر قله های ادبیات پارسی ایستاده است. حالا ما هم بیاییم از سخن های سعدی بخوانیم و بشنویم؛ ببینیم حافظ چه خوانده که به چنین مقامی رسیده است. بسیاری از آهنگسازان و خوانندگان دنیای آواز و موسیقی، از شعرهای سعدی در آثار خود بهره برده اند. شعرهایی که سراسر عشق است، شور و هیجان زندگی در آن جریان دارد و انسان را به شادی دعوت می کند. از سال 1381 روز اول اردیبهشت به نام سعدی اختصاص یافته است. آرامگاه ایشان نیز مانند حافظ در شیراز است. سعدی جهانگرد بود و علاقه بسیار به سفر داشت، بر خلاف حافظ که تمایل چندانی به سفر نداشت و به اندازه سعدی اهل گشت و گذار نبود. در کتاب گلستان سعدی دیباچه ای زیبا را پیش رو داریم که سعدی می فرماید: «منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و....» شاید بیشتر ایرانی ها بخش هایی از آن را حفظ باشند. شما هم لطفا بخوانید. این سخن میراث ماست. سرمایه ارزشمندی است که یک عمر شعور، دانش و نشاط را برایمان هدیه می آورد.

 

 

یکم اردیبهشت روز بزرگداشت سعدی است. شاعر غزل های دلنشین، نویسنده کتاب گلستان و استادی که حکایت های کوتاه و زیبا را در کتاب بوستان به صورت نظم در آورده است. او سال ها پیش و در قرن هفت زندگی می کرد. بیان شیرین پارسی اش در کتاب گلستان کمی با جمله بندی های امروزه متفاوت است و گاهی نویسنده های معاصر این نوع کتاب ها را با زبان ساده تر و امروزی تر، دوباره می نویسند تا خواندنش برای همگان آسان تر باشد. به این کار «بازنویسی» می گویند که نیاز به مطالعه و تخصص دارد. حالا به مناسبت روز بزرگداشت سعدی، با تعدادی از دوستان کودک و نوجوان گلشن مهری، بخش هایی از گلستان و بوستان را با هم خواندیم و شنیدیم و یک برنامه مفصل هم در رادیو گلستان داشتیم. در دوره سعدی خوانی دوستان به قدر همت خود به روخوانی، حفظ و بازنویسی سخنان سعدی پرداختند. اینجا در این صفحه، اولین تجربه بازنویسی کودکان و نوجوانان گلشن مهری را با هم می خوانیم. به همه دوستان شرکت کننده هدیه و لوح تقدیر از طرف روزنامه گلشن مهر تقدیم خواهد شد.

 

 

باب هفتم در تاثیر تربیت

کوثر سادات کاظمی. پایه دهم انسانی

 

بازنویسی حکایت ۱۸_بچه‌ پولداری را دیدم بر سر مزار پدرش نشسته و با بچه فقیری گفتگو می کند که: سنگ قبر پدرم سنگین است و آن را سنگ مرمر کردیم و خشت فیروزه ای در آن به کار بردیم. قبر پدر تو شبیه چیه؟ دو تا خشت گذاشتید روی هم و دو مشت هم خاک روی آن پاشیدید؟ بچه فقیر حرفش را شنید و گفت: تا پدر تو زیر آن سنگهای سنگین و زیاد تکانی به خودش بدهد پدر من به بهشت رسیده است. خر که بار کمتری روی آن بگذارند بدون شک بهتر رفتار میکند. مرد فقیر که بار ستمی که از سر نیازمندی بر دوش کشید و زحمت کشید؛ وقتی بمیرد قطعا سبکبار از این دنیا میرود و آن کسی که در آسایش و راحتی زندگی کرد وقتی بمیرد شکی نیست که سخت و دشوار است. به هر حال فرد زندانی که آزاد شود و از بند رهایی پیدا کند بهتر از امیر و بزرگی است که گرفتار شود.

 

 

باب هفتم در تاثیرتربیت

فاطمه زهرا قلندرایش

بازنویسی حکایت شماره14_مردی بود که چشم درد داشت و از درد ناله میزد. رفت پیش دامپزشک و دامپزشک دارویی که برای حیوانات استفاده می‌کردند در چشمش ریخت و چشمش بعد ریختن قطره نابینا شد و چشمش کور شد. جایی رو نمیدید و آن مرد رفت و شکایت کرد که دامپزشک اینکارو کرد و چشمم را کور کرده. قاضی دادگاه به مریض گفت: خودت مقصری که اگه پیش دامپزشک نمی رفتی این اتفاق نمی افتاد. تو خودتو حیوان فرض کردی اگه انسان بودی به دامپزشک مراجعه نمیکردی! آن مرد به اشتباهش فکرکرد و ناراحت وغمگین شد که دیگر از این کارها نکند و برای دیگران درس عبرت بشه که هر کس رو بهر کاری ساختند.

باب اول در سیرت پادشاهان

 

 

 

سوگند امیرانی_۸ ساله از تهران کلاس دوم

 

بازنویسی حکایت ۳۶_دو برادر بودند که یکی در دربار پادشاه خدمت می کرد و دیگری برای خودش کار می کرد. خلاصه، آن برادری که در دربار خدمت می کرد به برادرش گفت: تو چرا مثل من در دربار، نزد پادشاه خدمت نمی کنی؟ تا از سختی کار کردن، آن هم کار سخت و دشوار همچون آهنگری راحت شوی! و اما برادر دیگر که برای خودش کار می کرد به برادرش گفت: تو چرا مثل من به زور بازوی خود تکیه نمی کنی و حاضری به خاطر مقداری پول بیشتر خودت را ذلیل و خوار کنی! که عاقلان گفته اند: نانی که با زحمت و زور بازوی خود بدست بیاوری بهتر از این هست که به کمرم شمشیر زرین خدمت کردن ببندم و برای دیگران کار بکنم.

 

 

 

باب دوم در اخلاق درویشان

 

حلما رسولی _کلاس دوم ابتدایی

 

بازنویسی حکایت ۲۱_در روزگار قدیم لقمان دانایی بود که خیلی مودب بود، یک روز یه نفر ازش پرسید شما چجوری آنقدر مودب و با شخصیت شدی؟ لقمان گفت: از بی ادب ها، ادب یاد گرفتم. اون شخص گفت: چطوری؟ گفت: هر چی اونا کارهای زشت و ناپسند انجام می دادند، من اون کارها رو انجام نمیدادم و پرهیز میکردم. سخنی که از روی مسخرگی گفته بشه آدمی که باهوش باشه از داخلش یک نکته و پند پیدا میکنه. آدمی که نادان باشه صد تا کتابم براش بخونی ازش استفاده نمیکنه.

 

 

 

خانه تکانی

شهرام رفیعی. زنجان

 

هوهوی باد بهار

از طرف کوهسار

آمد و با خنده داد

مژده ی فصل بهار

بلبل از این ذوق و شوق

بر سر آواز زد

فاخته با او نشست

با دهنش ساز زد

ابر، دلش باز شد

خنده به رویش چکید

از تن زیبای او

شُرشُرِ باران رسید

رخت و لباس سفید

بر تن سوسن نشست

روی تن نرم او

قطره ی شبنم  شکست

از ته دل چشمه ها

سر خوش و خندان شدند

تا که به جوش آمدند

سیل خروشان شدند

زاغچه فریاد کرد:

آمده شادی به دشت

خانه تکانی کنید

فصل زمستان گذشت