سعدی و کمند خوبرویان
یادداشت |
■ آزاده حسینی
در اشعار سعدی،کلمات با انگیزه ی عشق، تجربه ی زیستن در کنار یکدیگر را به لطف همدستند.
در هر هنرمندی به فراخور حالتی که از او و بر او می رود، میل به تغییر تصور دنیاست و سعدی فرهیخته ای است که میل به سهیم کردن دنیا در تجربه ی ارزشمند نوعی «شاد-جهان بینی» در آثارش بسیار روشن است که احساس می کرده نباید از آن گذشت. تغییر تصور مردم از جهان پیرامون و نیل به ایده آل مشخصی که در آرمان صاحب هنر در تلاش و تجلی است. متن زندگی خود را از آن دریچه که شادی هست، می نویسد. هستیِ پیش گویی ناپذیر عشق به جاودانگی یا هر آنچه که مفاهیم جاودانگی را در بر می گیرد تا معمولی ترین دقیقه ی زندگی همواره تجربه ای از «شگفت» باشد.
آن اندازه خردمند که مختصر مجال به درد و رنج می دهد. استاد سخن است پس می تواند چنان قلم رنجه نماید و جهنمی بیافریند که آتش از مغولان قرن هفت تا مغولیت هفتاد قرن دیگر زبانه کشد، اما از چشم های او «عشرت خوش است و بر طرف جوی خوش تر است»
« وه که آتش در جهان زد عشق شورانگیز من چون من اندر آتش افتادم جهانی گو مباش»
همه از عشق است، از یار...یار...«آستین کشته ی غیرت شود اندر ره عشق». آنقدر پایبند قضای عشق است که اختیاری ندارد در این امر. شیوه ی عشق، اختیار اهل ادب نیست».
بی دسترسی به یاری که طاقت انتظارش را ندارد، غمش ثروتی است که با آن، اندوه زمانه را خوار می داند. لیکن آن نقش عشق که او می بیند نه همه کس را اندازه ی ادراک است نه گفتنی ست مگر با همدرد، دردی که «هیچش طبیب نیست» حتی به خاکی که در رهگذار اوست رشک می برد اما آزاد، گنجی که بر سلطان ها با شمشیر هم میسر نمی شود.
عشق او از کانون هستی اش بر می خیزد و با کانون هستیِ جهانی فرا فردی، اما در عبارتِ «تو...»و «او...» به گفت و گو می آید هر چند به کنج تنهایی و «ز گفتگوی عوام احتراز»می کرده، از هجر و صبر، پای گریز و بند و چه شب دراز به بنیاد می رسد و آنقدر درکِ نشاط را تجربه می کند که در شکست رکود «جهان شب است» و عشق سعدی: «خورشید عالم آرای»، دوست که همواره «ستم» می کند و باز «سرو نازنین» است؛ «دریچه ای ز بهشت» هرچند از شوق حکایت به زبان می آید، شرط کرده است که از دوست شکایت نکند. همیشه از او دور است و به صبر در پنهانیِ احوال عشق می کوشد و باور دارد نزدیک او «به هر جا که هست خوش جایی است».
سعدی در شعرهایش سکون ندارد و همیشه در حرکت و با وزنی فعال و پر جنب و جوش می سراید. مثل زندگانی اش که بسیار در سفر می گذشت. زندگی را شناخته است. در بسیاری عقاید داریم «آنهایی که زندگی را شناخته اند به مرگ به عنوان ملاقاتی با خدا نگاه می کنند» و او با مرگ به یگانگی و وحدت رسیده است از این روست که همچنان در موسیقیِ ترکیب واژه هایش می شود زیست... ناز عشق می کشد... ناز یار.
همواره در حرکت، در جست و جو به عشق نمی رسد و فغان و درد و گواهی اش «سرشک روان بر رخ زرد » کلام از جور می گوید، دل رفتن و دل خوردن، دیده خون شدن، جان ضعیف و هیهات... دستش به دوست نمی رسد و همچنان قدر زندگی را می داند: «چندان که زنده ام سر من و آستان دوست» . می داند به هر صورتی «جان» سپردنی است پس این درد و دوری که از آن سخن می گوید تحمل می کند و می خواهد هم در این آستان بمیرد و می گوید: «بر جور روزگار بباید تحملی».
پذیرش هستی چنانچه هست و تا آنجا که بتوانیم با تلاشمان هماهنگِ حرکت جهان باشیم. هیچ چیز دنیا چندان که ما را قبول افتد همزمان برای همه قشنگ و به سامان نیست اما جدال برای نابودیِ آنچه که قبولِ کس نیست و شاید اوج آرزوی دیگر کسان است؛ زوال شادی خویش است. زیرا همواره از سوی دیگر آنچه به تمامی انسان قبول دارد شاید کسان دیگر با آن به جدال برخیزند.
«پذیرفتن» اما جریان دیگری است. نبردی با «رکود» زیرا وزن کلمات جهان در حرکت است و رودخانه ها میان دو منشأ در تکرار آوایی شاد رشد می کنند.
سعدی در سه غین قرن هفت (غوغای غارت مغول) در پذیرش وزن های شادی است؛ غم هجر و داغ یار، مطمئن ترین نوعِ هستی بر «زمین» که ثابت شده کروی شکل است؛ متحرک ترین حجم هندسی که عیب هایی هم دارد و ناهموار می نماید و سعدی را چه کار ؟!
بوسکالیا می گوید : «وقت گرانبهای خود را صرف این پرسش نکنید که چرا جهان بهتر از این نیست» سعدی هم اتلاف وقت نمی کند و تنها می کوشد که چگونه می تواند جهان را بهتر کند. او آنقدر مست می شود تا ببرد «بار غم یار» و «هر که سودای تو دارد چه غم از هر که جهانش»؟
تعهد این صاحب هنر به عشق است، به شادی، به یار «عهد ما با تو نه عهدی که تغیر بپذیرد/ بوستانی ست که هرگز نزند بادِ خزانش» و اینچنین است که از خزان و زمستان های تاریخ ، همواره بهار جاودانش با نسیم از مرزهای جغرافیا عبور می کند و از روی اسکناس ها، تا جمعیتی بحث کنند که آیا «بنی آدم اعضای یکدیگرند» یا فقط «اعضای یک پیکرند». اطمینان او به جاودانگی است که می سراید:
«هفت کشور نمی کنند امروز بی مقالات سعدی انجمنی»
«شنیده ام که مقالات سعدی شیراز همی برند به عالم چو نافه ی ختنی»