چالشِ فرایندهای واژگانی
یادداشت |
■ عباس فرهادی
۱- همه میدانیم که گاهی واژگان در طی زمان و زبان، دچارِ تحولاتِ واجی مثل نوشتاری(مثلِ قاتی)،خوانشی(مثلِ نامَه) و حتی مصداقی(مثلِ یخچال) میشوند،اما این دگرگونیهای طبیعی وقتی ما را دچار چالش میکند که ذهنِ عادت کرده به صورت و سیرتِ امروزشان برای ارتباط برقرار کردن با کاربردِ دیروزشان در متون کهن بههم میریزد و یا گول میخورد.
۲- همین داستان باعث شده،خیلی از اشعار و جملاتِ معروفِ گذشته را چیزی جدا یا متفاوت از قصدِ مولفش برداشت کنیم و البته این موضوع کمی جدا از بحثِ تاویلِ متن است، تا حدّی که گاهی آگاهانِ به اصالتِ متونِ کهن حرص بخورند از استفاهی سهویِ رسانهها از این آثار مهم.
۳- اگر به خیلیها بگویند که واژهی " خیلی" (دستهی اسبها) در این نوشتهی زیبای سعدی:
"اندک اندک خیلی شود و قطره قطره سیلی گردد"
و یا این مصرع با توجه به مترادفِ "صحرا" (=پیکنیک)و " تماشا"(=گردش و جیجو) :
"هرکس به تماشایی رفتند به صحرایی"
یا منظور از واژهی "هنر" (=فنّ شکار) در مصرعِ فردوسی:
"هنر نیز ز ایرانیان است و بس"
یا "پتیاره"(=مخالف،آسیب)
"همه پیش فرمانش بیچارهاند
که با شورش و جنگ و پتیارهاند"
حتی:
"مرا بدتر از مرگ، پتیاره نیست"
یا وقتی حافظ "غلط کردن "(=اشتباه کردن) را میآورد:
"ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم"
یا وقتی مولانا از واژهی "کثیف" (=ستبر و متضاد لطیف) استفاده میکند:
صبغةاﷲ! نامِ آن رنگِ لطیف
لعنةاﷲ! بوی آن رنگِ کثیف
که در مصرعِ سوزنی بیشتر معنای این واژه تابلوست:
"گر ملیحی یا قبیحی، وَر لطیفی یا کثیف"
و یک تریلی مثال دیگر که میتوان با مراجعه به لغتِ فُرس آورد که معنایی متفاوت با امروز دارد.
۴- این داستان وقتی شطرنجی میشود که مولف خواسته یا ناخواسته واژگانی را ایهام و استخدام و کنایه و استعاره و درکل مَجازی هم بیاورد:مانند کلماتِ
"بوی(=بوی خوش/آرزو)
مُدام(=پیوسته/نوشیدن)
قلبِ سیاه(=دلِ بیوفا/پولِ تقلبی)
،محقّق(=حتمی/نام خط)،
شکسته(=شکست خورده/خُردهپول)
درست(=سالم/پولِ درشت)
مفرّح(=شادیآور/معجونِ سکرآور)
فتوح(=گشایش/هدیهی نذری)
برآید(=طلوع/کاربلدی) و ..
که حافظ در مهندسی واژگان خیلی رندتر از بقیه است.
"کسی که حُسن و خَطِ دوست در نظر دارد
محقّق است که او حاصلِ بصر دارد
ز زهدِ خشک، ملولم کجاست بادهی ناب؟
که بویِ باده، مدامم دماغ تر دارد"
و:
"بکن معاملهای، وین دلِ شکسته بخر
که با شکستگی ارزَد به صد هزار درست"
۵- حالا کار وقتی از چالش به چاله میافتد که واژگانی چنان گم شدهباشند که ذهنِ ما آنها را با کلماتِ جناسشان اشتباه بگیرد،مانندِ
واژهی " تَنگ"(=بار،مجاز از بسیار) در مصرعِ مولوی:
"تنگ شکر را مانَد این، سودای سر را مانَد این"
یا قبلاً هم در اشتباهخوانی خوانندگان به ترکیبِ اضافیِ " باغِ کاران" (=نام باغی)در اصفهان پرداختم. وقتی حافظ میگوید:
"زندهرودِِ باغِ کاران یاد باد!"
و حتی گاهی کاربرد تاریخیِ بافتِ دستوری جملات چنان برای ذهنِ امروزین خندهدار میشود که یا آن آثار کمتر استفاده میشود و یا عوضش میکنند: مانندِ استفاده از کلمهی امروز مُردهی " کَون"(=هستی،جهان) و نیز کاربرد دستوریِ کهنِ این حرفِ "را"(=در معنی حروف اضافه مثل "به" برای قسم و خطاب و ...) :
حافظ:
"بیا که وقتشناسان، دو کَون بفروشند"
و:
"بیدلی در همه احوال، خدا با او بود
او نمیدیدش و از دور، خدا را میکرد"
و:
دل میرود زِ دستم صاحبدلان، خدا را!"
۶-پایانِ این یادداشت را با واژهی زیبای " خموشانه" به بجای اصطلاحِ نچسبِ "حقالسکوتِ" امروزی از حضرت مولانا به پایان میبرم:
"نی خَمُش کن که خَموشانه بباید دادن
پاسبان را چو به شب ما سوی کاشانه شویم"