صفحه ادبیات کودک


کودک و نوجوان |

سعدی بخوانیم

آزاده حسینی

 

هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم

نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

هزار در اینجا به تلاش بسیار اشاره دارد و لزوما منظور شاعر تعداد دفعات نیست. بسیار تلاش و کوشش کردم تا بتوانم راز عشق را بپوشانم و برملا نشود. اما همانطور که آب بر اثر حرارت به جوش می آید، عشق نیز مانند آتش تمام وجود مرا در برگرفته و هیجان و اشتیاق بسیار مرا نمایان ساخته است. یعنی سر عشق پوشیدنی و قابل انکار نیست. در ادامه ی این غزل زیبا، سعدی می فرماید از ابتدا حواسم بود که دل به کسی نسپارم و عاشق و دلداده ی کسی نشوم، اما وقتی چشمم به زیبایی رخسار یار افتاد حواسم پرت شد و صبر و آرامشم رفت. این غزل را پیدا کنید و به طور کامل بخوانید و با صدای خواننده محبوب ایران بشنوید.

 

 

قطره ی باران و چتر

 

آدرینا فغانی. سوم دبستان

 

یکی بود، یکی نبود؛ یه دختر زیبایی به نام پریا بود که خیلی دوست داشت زودتر هوا سرد بشه تا یک چتر خوشگل و گوگولی بخره. چون مامانش قول داده بود وقتی هوا سرد شد براش بخره. یک ماهی گذشت تا هوا سرد و بارانی شد. بعد اولین بارانی که اومد، پریا گفت: «مامان میشه برام یه چتر شفاف و روش برگ های سبز داره بخری»؟ مامان گفت: «حتما، بدو برو لباست رو بپوش»! بعد که پریا آماده شد به همراه مامانش برای خرید چتر رفت. مادر چتر را خرید و پریا خیلی دوستش داشت؛ وقتی به خانه رسیدند پریا از مادرش خواست تا چند لحظه ایی در حیاط بماند. پریا وقتی توی حیاط بود از خدا خواست: «میشه الان بارانت رو بفرستی چون من میخواهم چترم را استفاده کنم». بعد از ده دقیقه که پریا با چترش توی حیاط خوابش برده بود با صدای خنده ای که میگفتند: «پریا خانم بلند شو»! بیدار شد، به اطراف نگاه کرد و دنبال صدا  می گشت. گفت: «کی بود! کسی منو صدا زد»! یکهو دید سه تا قطره باران از چتر آویزان شدند و گفتند: «ما بخاطر تو این همه راه اومدیم که تو چترت را استفاده کنی»! پریا خدا را صدا زد و گفت: «خدایا ازت ممنونم». پریا با خوشحالی میپرید و قطره ها میگفتند آروم، چترت رو تکون نده وگرنه ما می افتیم. پریا گفت: «باشه». پریا آن شب رو با خوشحالی خوابید.

 

 

 نیلوفرهای غمگین

 

دلارام دوستی. پایه چهارم. تهران

 

در گوشه ای از این شهر دختری بنام دلربا بود که علاقه ی زیادی به کتاب خواندن داشت. او برادری داشت به نام راستین. راستین هم خیلی مطالعه میکرد. او یک قلم جادویی داشت و با دلربا همیشه وارد شهر قصه ها می شدند و مشکلات آنها را حل می کردند. این برادر و خواهر یک کتابخانه ی بزرگ داشتند. چون همیشه برای هر کار خوبی که انجام میدادند به مادرشان میگفتند: «به عنوان جایزه برای ما کتاب بخر». یک روز که آنها برای خرید کتاب رفتند در کتاب فروشی چشمشون به کتاب «نیلوفرهای غمگین» افتاد؛ آن دو با تعجب به یکدیگر نگاه کردند و تصمیم گرفتند که این کتاب را بخرند و ببینند که چرا نیلوفرها غمگین هستند؟ آن دو کتاب را خریدند و با خوشحالی به سمت خانه حرکت کردند. وقتی که به خانه رسیدند، به طرف کتاب خانه ی اتاقشان رفتند و دلربا شروع به خواندن کتاب کرد: «در سرزمین نیلوفرها طوفانی به پا شد و همه چیز در حال خراب شدن بود. دلربا به راستین گفت: «قلم جادویی ات را بیار و ما رو به سرزمین نیلوفرها ببر»! راستین قلمش را به سمت کتاب آورد و هر دو وارد سرزمین نیلوفرها شدند. آنجا سنجاقکی را دیدند که بالش زخمی شده بود. آنها بال سنجاقک و با قلم موی راستین درمان کردند و سنجاقک از آنها تشکرکرد. سنجاقک از آنها خواست تا به کمک دوستانش بروند که در مرداب دچار مشکل شدند. دلربا از سنجاقک پرسید: «تو میدانی که مرداب نیلوفرها کجاست»؟ سنجاقک گفت: «بله من میدونم اگه بخواهید من شما رو به سمت مرداب نیلوفرها میبرم» و دلربا سوار بر سنجاقک شد و سنجاقک آنها را راهنمایی میکرد. و از آن ها خواست تا گربه کوچولوهایی که درحال غرق شدن بودند را نجات بدهند. راستین با قلم جادویی اش سوار بر ماهی بزرگی شد و در مرداب همه ی حیواناتی که گرفتار شده بودند را نجات داد و همه ی نیلوفرها از آرامش دوباره خوشحال شدند. دلربا هم که سوار بر سنجاقک بود ادامه ی ماجراهای سرزمین نیلوفر را برایش میخواند ‌و داستان را با هم به خوبی وخوشی به پایان رساندند. آنها بعد از یک روز تلاش خسته شدند و هر دو تصمیم گرفتند که به خانه برگردند و خیلی خوشحال بودند که دیگر نیلوفرها غمگین نیستند و شهرشان در آرامش قرارگرفت.

 

ریحانه کیاء . پایه هشتم

 

کلمه ای کوتاه اما پر مفهوم شاید هم پردرد. موفقیت ساده به دست نمی آید. در مسیر موفقیت پستی و بلندی های زیادی است. انسان های موفق سختی های زیادی کشیده اند؛ اما آدم ها فقط قسمت های خوب را می بینند. زمان سختی ها، تنهایی ها، کنار کشیدن ها و گریه ها را کسی نمی بیند. اما انسان های موفق بعد از بارها شکست دوباره می ایستند و ادامه می دهند. کسی نمی تواند آن ها را از  هدفشان دور کند. من ۶ سال هست که برای زندگی و موفق شدن تلاش می کنم و الان به اندازه ی دختری ۱۴ ساله انسانی موفق هستم و به خودم افتخار می کنم. سختی های زیادی در این راه بود اما پا پس نکشیدم، ادامه دادم. موفقیت از نگاه هر کس متفاوت است. بعضی ها موفقیت را در درس، ثروت، شغل مناسب و ... می دانند. ولی ارکان اصلی موفقیت تلاش و کوشش است. با تلاش کردن می توان موفق شد و زندگی خوبی ساخت اما می توان تلاش نکرد و چشممان به دست دیگران باشد. شما کدام راه را انتخاب می کنید؟ زندگی راحت یا سخت؟

 

سحر حسن زاده نوری. پایه نهم

 

ساعت نزدیک ۱ظهر بود با من تماسی گرفته شد و از من دعوت شد تا به جشنواره ای به عنوان نویسنده بروم  و سخنرانی کنم و کتابم را معرفی کنم. صبح روز بعد که به محل اجرا رفتم واقعیتش خیلی استرس داشتم، بعد چند دقیقه ای نوبت به سخنرانی من رسید. بعد از سلام  و احوال پرسی، شروع کردم و رازهای موفقیتم در این راه را برای حضار گفتم. نکته ای که به آن توجه میکنم، سحرخیزی ام است و سخت کوش بودنم. بارها درخواست کمک کردم، بارها شکست خوردم و تلاش مداوم برای پیشرفت داشتم. موفقیت هایتان مربوط به تلاش های خودتان میشود اما افراد زیادی همین کارها را میکنند و موفقیتی که من بدست آورده ام نصیبشان  نمیشود. ولی من میخواهم دلیلش را بدانید، که چرا کسی که میتواند کتاب بنویسد، من هستم درحالی که افراد دیگری هم تلاش  کردند تا دقیقا همین کار را انجام دهند، اما موفق نشدند؟ جواب این است، که زمانی که آنها به دنبال رویاهایشان رفتند و به مانع برخوردند خیلی زود از رویاهایشان دست برداشتند. من موفق شدم چون کلمه نه را شنیدم اما به عنوان جواب قبول نکردم. من  موفق شدم، چون هرگز باور نداشتم که رویاهای من توسط  فرد دیگری به سرانجامش  میرسد. اگر جایی به مانع برخوردید و نه شنیدید، هیچگاه ناامید نشوید و به راهتان ادامه دهید تا موفق شوید.

 

 

 

کوثر سادات کاظمی. پایه دهم انسانی

 

همه ما دوست داریم که در زندگی موفق باشیم؛ از کوچک گرفته تا بزرگ، دختر تا پسر، برای رسیدن به هدف و مقصودشان تلاش می‌کنند. یک دانش آموز همیشه دوست دارد نمره خوبی در درس هایش بگیرد، یک کارمند دوست دارد رییسش همیشه از او راضی باشد و همه ما به نوعی می‌خواهیم به موفقیت دست پیدا کنیم؛ حالا در هر زمینه‌ای میتواند باشد.کاری، درسی، هنری و از نظر خیلی از بزرگترها درس خواندن کاری ندارد و کار آسانی است اما هیچ فکر کرده اید یک دانش آموز در ایام امتحانات روزهای پراسترسی را تجربه می کند و شاید بعضی از شب ‌ها تا دیر وقت درس میخوانَد. مسیر موفقیت راحت نیست یعنی موفقیت همینجوری بدست نمی آید. حتما خیلی از ما شنیدیم که اطرافیان می گویند: «شنیدی فلانی پزشکی تهران قبول شد حتما باباش تو دانشگاه آشنا داشته»، یا: «فلانی توی شرکت استخدام شد حتما پارتی داشته»!موفقیت نه تنها با پارتی بلکه با پول هم بدست نمی آید. بلکه فقط بستگی به تلاش و پشتکار فرد دارد. ما در مسیر موفقیت زمین می خوریم، شکست را تجربه می کنیم، نا امید می‌شویم، پشت همه روزهای خوب و موفقیت ها روزهای سختی وجود دارد که ما با وجود آنها برای هدفمان تلاش کردیم. مسیر موفقیت هیچ وقت هموار نیست. پر از سختی و مشکلات و ناهمواری های زیاد هست این ما هستیم که با تلاش راه را برای خودمان هموارتر می کنیم.

 

 

دختر فقیر و دختر پولدار

 

یسری شهواری. پایه سوم دبستان

 

من همسایه‌ای داشتم به نام لیسا. خیلی پولداره .ما دو تا در یک مدرسه بودیم. او همیشه به بقیه با یک لبخند گنده می گوید هیچکس به پول داری من نیست. یک روز که روز دانش آموز بود معلم برای ما کادوهای زیبایی خرید ولی برای من یک کادو اضافه خریده بود و آن کادو یک کیف خوشگل بود. معلم با صدای بلند گفت: «ماریا من برای تو یک کادو اضافه خریدم، چون در بین نمرات تو حتی یک درس نبود که نمره خوبی نگرفته باشی. بنابراین من برای تو یه کادو اضافه خریدم». لیسا انگار حسودیش شده بود، بلند شد و با صدای بلند گفت ما در یک ساختمان خیلی شیک زندگی می‌کنیم. اما ماریا خیلی فقیر است و در زیرزمین خانه ما زندگی می‌کند، خانه آنها بسیار کوچک و تاریک و تنگ است. مادرش خدمتکار خانه‌ هاست. من خیلی ناراحت شدم و قلبم شکست و گریه کردم. سال بعد من در امتحانات تیزهوشان قبول شدم ولی لیسا با اینکه معلم خصوصی داشت، قبول نشد و دیگر همکلاسی لیسا نبودم.  همیشه درس ‌هایم خوب بود و یک عالمه لوح‌ تقدیر داشتم. سال‌ها گذشت و دانشگاه قبول شدم ،در حالیکه لیسا قبول نشد. لیسا به من نامه نوشت و از من معذرت خواهی کرد. به من گفت با من دوست می‌شوی؟ قول می‌دهم دوست خوبی برای تو باشم. مادرم مریض است و خیلی دوست دارد من دانشگاه قبول شوم من می‌خواهم او را خوشحال کنم. لطفاً به من کمک کن، من هر چیزی که برای مادرم بخرم خوشحال نمی‌شود دلش می خواهد دانشگاه قبول شوم. من قبول کردم و به او در درس ‌هایش کمک کردم. لیسا دانشگاه قبول شد و گفت من فهمیدم که فقط ثروتمند بودن مهم نیست، تلاش کردن و درس خواندن مهمتر است. الان طوری با هم دوست شده ‌ایم که نمی‌شود ما را از هم جدا کرد.

 

ترانه محمدی

 

پریوش دخترکی بود با موهای طلایی. سه تا خواهر بزرگتر و کوچکتر از خودش داشت. موهای خواهرهایش سیاه بود. حتی موهای دوستانش هم قهوه ای یا سیاه بود. چشم هایش هم عسلی رنگ بود. پریوش خودش را خاص می دانست و همیشه موقع حرف زدن، تکه ای از موهایش را در دست گرفته و ابروهایش را بالا برده و پشت چشم هایش را نازک کرده و پُز میداد. همبازی ها و دخترهای همسایه هم با لذت به او نگاه میکردند؛ اما کم کم از دستش خسته شده و از دورش پراکنده شدند. سالهای سال گذشت و او همچنان در موقعیت های مختلف به پز دادن ادامه می داد. بزرگ شد و ازدواج کرد. ‌بچه دار شد. تا اینکه یک روز در آینه، متوجه شد، چند تار موهایش سفید شده. خیلی ناراحت شد.‌ از آن به بعد موهای سفیدش را رنگ ‌میکرد، رنگ طلایی، اما چند روز بعد موهای سفید سرش، سَرک کشیده و بلند می شدند. با گذشت زمان و از دنیا رفتن خواهر کوچکترش، بیشتر موهایش سفید شدند. دیگر خبری از موهای طلایی نبود. حتی چشم هایش هم ضعیف شده و رنگ باخته و کمرنگ شده بودند. او در سنین بالاتر با عینک ته استکانی اش، متوجه شد که اخلاق خوب بهتر از ظاهر خوب است. حالا بیشتر مهربانی میکرد تا بیشتر دیده شود.

 

 

 

یادداشت

 

تا حالا چه اندازه به نیازهای خود فکر کرده ایم؟ نیاز ما به عنوان فردی در خانواده، به عنوان فردی در مدرسه و فردی در جامعه و مهم تر از همه نیاز ما در خلوت و سکوت! نیازهای حسی مانند آرامش و هیجان، حس شایسته بودن و دوست داشتنی بودن. نیاز به خوردن، پوشیدن، گردش و خواب. بله خواب! خوابیدن یکی از مهم ترین نیازهای انسان است. تا حالا فکر کرده اید که بدنتان به چند ساعت خواب در شبانه روز احتیاج دارد؟ چه میزان از خواب کافی و مفید است و چه میزان، نیازی است که به مرور ایجاد شده؟ شب برای خوابیدن است؛ اما فرا رسیدن تعطیلات بعد از امتحانات، ساعات خواب بسیاری از افراد را تغییر می دهد. بیاییم از همین امروز تصمیم بگیریم که میزان نیاز بدن خود به خواب را تشخیص دهیم و با یک برنامه ریزی خوب، حواسمان به لحظه های زندگی باشد.

 

دریای مهربانی و دوستی

 

اسرا سقائی. پایه دوم

 

 

دریایی که هر انسانی را متعجب می‌کند. مهربانی، همدلی، دوستی، عشق بین همه در جریان است. فارغ از انسان بودن یا ماهی بودن یا گربه بودن یا گل. در این دریای مهربانی ما گربه و ماهی در کنار هم هستند و دشمنی و نقشه ی بد نیست

. دریایی با موج آرام

 گل های زیبا در میان آن

 وجود انسان ها در میان گل ها و کنار ماهی ها

ماهی های زیبا و رنگی رنگی

گربه های ملوس دوست داشتنی

رنگ زیبای آبی دریا

 گل های قشنگ و زیبا

 گل های صورتی و قرمز خوشبو

 زنبورک سبز که به آرامی در پرواز است

 در این دریا عشق، محبت، دوستی و مهربانی وجود دارد. به امید چنین دنیا و دریای واقعی.