هنر و جامعه


یادداشت |

■  دکتر مصطفی مختاباد

جریان اساسی خلاقیت و استعلا که منجر به شکل گیری امر ایده و یا خلاقیت هنری می شود به تعبیر ارسطو محاکاه است. در این فرایند دو جهان ذهن و عین همزمان باهم در هم می آمیزند تا مولودی بنام اثر هنری خلق شود. این فرایند ترکیبی بی شک کولاژی از  جهان نگری های متفاوتی چون معرفت شناسی، پدیدار شناسی، زیباشناسی و با حتی جامعه شناسانه می باشد. ارسطو پویسیس را ذهنیتی برگرفته از واقعیت یا  میمیسم از آن میداند که هنرمند باید در واسطه گری خلافه مابین دو جهان ذهن و عین پیوند ایجاد نماید.این عیارسنجی هنرمندانه موجب می گردد تا هنر با جامعه و حیات و زیست مادی، معنوی و زیباشناختی آن نسبتی متوازن برقرار کند، پیوندی هنرمندانه که یک سویه نیست بلکه در آن سو جامعه نیز  به نقد و داوری اثر هنری می نشیند. در چنین فراگردی اگر زبان هنر بنا به هر دلیلی دچار انتزاع محض و یا عینیتی بدون روح پویسیس گردد اثر هنری بی تردید دچار نوعی عینیت انتزاعی می گردد، چون هنرمند با اثر هنری در شناخت مابین عینیت و ذهنیت جامعه دچار گمگشتکی و کژ فهمی می گردد. این تعارض اثر هنری با جامعه یا همان عینیت انتزاعی، بدون شک ریشه در ساختار آن  جامعه دارد. اگر جامعه ای به آن توسعه طبیعی هنری دست نیابد که هر هنر در کنار رشد درونزای شخصی زیباشناسانه پیوندی با هنرهای دیگر  و جامعه داشته باشد بطور طبیعی شرایطی پایدار برای رشد جریان هنری وجود ندارد تا آن دوخت همگانی همه هنرها با هم و با جامعه ایجاد گردد، اتمسفری که به شکوفایی همزمان جامعه و هنرها منجر می گردد، عملی  دیالکتیکی آنهم از نوع مثبت که هر یک از هنرها به سهم خود باید از آن برخوردار باشند، طوریکه در یک فرایند پایدار حتی می تواند به بک اپیستیمه یا ساختار دانایی هنری منجر گردد، در غیر آنصورت هر هنر در زیست بوم خود چنان  مجمع الجزایر جدا افتاده ای خواهد گردید که بدون ارتباط با دیگر هنرها چون کاشت گیاهی غیر کویری در کویر می ماند که محتوم به خشکیدن است. انتزاع هنری هنرها از هم جریانی ناساز با روح خلاقیت جمعی و هم افزایی هنرها است،  در آنصورت هنرمندان، ذهنیت هنری جامعه، مخاطب، نقد، نظریه و گفتمان هنری نیز در انتزاع قرار می گیرند چون‌از هم جدا افتاده اند، وضعیتی پرابلماتیک و یا غامض کل، که هر هنری را بناچار  تبدیل به گونه ای آپاراتوس جداگانه می گردد، ساختار یا نظام دستگاهی غیر طبیعی و ناهمخوان با جامعه و زمانه که پایدار نخواهد ماند. قصه، اودیسه و تاریخ جوان و پر  ماجرای هنرهای مدرن در ایران نیز آپاراتوسی دارد که نیاز به نقد جامع و بازنگرانه دارد، تا آنچه که امروز بنام جریان عمومی هنر مدرن در کشور ما شمرده می شود با بازکاوی اصولی پدیدارشناسانه عیار واقعی هنری آنها بازشکافت گردد. بی شک با یک نگاه گذرای تاریخی بر جریان شکل گیری و تکامل و تحول هنرهای مدرن در ایران در می یابیم، بدلیل آنکه این هنرها همانند سینما، تئاتر، معماری مدرن، نقاشی، مجسمه سازی، موسیقی و…در مبدا پدیده ای مهاجرتی بودند که از نظام مندی صرف الیت برخوردار گشتند، در حالیکه برای ریشه دار شدن هر هنری باید آن هنر در بستر و بطن جامعه رویش و رشد نماید، هنرهای مدرن در ایران اینگونه با جامعه پیوند نخورند. بسیاری از اولین دیده وران هنرهای مدرن در ایران به شیفتگان این هنرها پیشنهاد می نمایند که در خلق آثار هنری خود سعی نماید موضوعاتی را مورد توجه قرار دهند که ساختار الیت جامعه با آن همخوانی داشته باشند. بیشتر هنرمندان آن روز جامعه ایرانی به این توصیه پایبندی نشان ندادند، روش و نگاهی که رمز پایداری هنر در حوزه خلاقیت و نگاه پویسیسی است ولی این آنومی انتزاع سازی همچنان تا به امروز با حوزه خلاقیت و آفرینشگری هنرهای مدرن ما همراه است، با این تجربه زیسته نزدیک به دو قرنی هنر مدرن در زیست زیباشناسانه جامعه ایرانی، تنها راه برای پایداری و ایجاد ساختار حیات مدار جامعه آگاه در هنرهای مدرن ما، همانا گریز از انتزاع هنری و اجتماعی و حرکت در فرایند محاکاه واقعی است.

 

■  استاد دانشگاه