نیایش عاشقانه و معنای زندگی
فرهنگی |
دکتر امیر عباس علی زمانی اواخر اردیبهشت ماه در بیست و هشتمین نشست گفتمان در موسسه فرهنگی میرداماد سخن گفت از آنجا که بسیاری از علاقمندان این مباحث از گلشن مهر خواسته بودند تا متن کامل این سخنرانی را منتشر کنیم با هماهنگی موسسه میرداماد ،متن در اختیار مخاطبان عزیز قرار می گیرد .
گه چرخ زنان همچون فلکم/ گه بال زنان همچون ملکم
چرخم پی حق رقصم پی حق/ من زان ویم نی مشترکم
چون دید مرا بخرید مرا/ آن کان نمک زان بانمکم
شیر است یقین در بیشه جان/ بدرید یقین انبان شکم
خدا را شاکرم که بعد از دو سال کرونا دوباره خدمت شما عزیزان رسیدم. واقعا دوران خیلی سخت و دشواری بود.
چون سر آمد دولت شبهای وصل
بگذرد ایام هجران نیز هم
خوشبختانه این ایام هجران هم تمام شد و باید خدا را شکر کنیم که الان اینجا کنار هم هستیم. مولانا همیشه یک تعبیری دارد که انسان تا یک چیزی را از دست ندهد، قدر آن را نمی داند.
ای حیات عاشقان در مردگی/ دل نیابی جز که در دلبردگی
بحثی که امروز به امید خدا می خواهم خدمت شما ارائه بدهم راجع به نیایش عاشقانه است.
آیا عاشق هم نیایش می کند یا نه؟ آیا نیایش عاشقانه متفاوت است یا نه؟
آیا نیایش ما نیایش عاشقانه است یا نه؟ آیا درصدی و گاهی ما نیایش عاشقانه می کنیم یا نه؟
و نیایش عاشقانه چه فرقی دارد با نیایش عامیانه و نیایش کاسب کارانه، نیایش منفعت طلبانه. تفاوت آن در چیست و در معنای زندگی چه نقشی دارد و ما چه کار کنیم که نیایش ما یک نیایش عاشقانه باشد؟ و کسانی که نیایش آنها واقعا عاشقانه هست، چگونه به اینجا رسیدند و زندگی آنها چقدر فرق دارد؟ و این نیایش در زندگی آنها چه تاثیری دارد و زندگی در نیایش آنها چه تاثیری دارد؟
عمر خوش در قرب جان پروردنست/ عمر زاغ از بهر سرگین خوردنست
جور دوران و هر آن رنجی که هست/ سهلتر از بعد حق و غفلتست
به هر حال ما غرق در زندگی هر روزه هستیم و تعارفی هم نداریم. من که دم از عشق می زنم هم، مثل شما هستم. حتما شما از من بهتر هستید. ما هم دنبال این هستیم که ارتقا پیدا کنیم. مثلا استادیار هست، استاد تمام شود، حقوقش افزایش پیدا کند، ترفیع بگیرد. بالاخره ما هم، زن و بچه داریم.
در شلوغی های دوران مشروطه از آقایی پرسیده بودند شما طرفدار مشروطه هستید یا استبداد؟ گفت ببخشید من زن و بچه دارم! یعنی جوابی داد که خیلی معنی دارد. غرق در زندگی هر روزه هستیم. زندگی هر روزه یعنی زندگی که ما با بدن مان در آن هستیم. ما موجوداتی جسمانی، روحانی هستیم. بدن داریم. بدن ما مکان می خواهد، ما احتیاج به غذا و استراحت داریم. ما احتیاج به نیازهایی داریم به موجب اینکه موجوداتی جسمانی هستیم و غریزه داریم به معنای دیگر، حیوان هستیم.
ارسطو به طور کامل فهمیده بود که ما در درجه اول حیوان هستیم از ماده حی گرفته شده و متفکر هم هستی.
ای برادر تو همان اندیشه ای/ مابقی خود استخوان و ریشه ای
ما غرق در زندگی هر روزه هستیم. نیازهای جزئی، عادت ها، نگاه دیگری، عرف و ... .
خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو
بعضی ها تا آخر در این زندگی هر روزی می مانند. در تعبیر اگزیستانسیالیست ها، ذکر و خیر کرده اند. می گویند every live day عالم و زندگی هر روزی. مثلا کسی که در بازار است، می گوید کیلویی چند، متری چند؟ یعنی چند براش مهم است. آنهایی که در سیاست هستند، همه چیز را با سیاست و آنهایی که در فوتبال هستند، همه چیز را با نگاه فوتبالی می بینند. هرکسی در همان عالمی که قرار گرفته [در همان عالم می سنجد.]
قرآن تعبیر زیبایی دارد: ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الْأَمَلُ ، أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ و الانفس و ....
به هر حال ما غرق در این زندگی هر روزه هستیم. نیایش های ما هم، متناسب با عالم ماست. اولین نکته ای که می خواهم بگویم این است که به تعداد آدم ها، ما وجود نیایش داریم. به تعداد آدم ها، تصویر از خدا داریم و به تعداد آدم ها تصویر از رابطه با خدا داریم.
عالَم هر کسی، علایق او، درگیری و سوالات و رنج های اوست. یکی عالَمش، یک گاو است. در یک روستا (من هم بچه روستایی هستم و تا آخر خواهم ماند)، یک بنده خدایی که گاوش مرده بود و همه داشتند بخاطر نبودن باران و علوفه و غیره گاوهایشان را می فروختند، زار زار گریه می کرد. انگار که پسرش مرده است. اینطور افراد وقتی نیایش می کنند، انگار برای گاوش نیایش می کند. تعارف هم ندارد. فیلمی اول انقلاب نشان دادند، گاو بود. شنیدم امام خمینی چند بار آن را دیده بود. وقتی گاوش را می برند، جنون پیدا می کند. هرکسی عالَم اش هرچیز هست، همه اش همین است. تعلل و تعلق خاطر و نیایش اش، هم همان است. نیایش یکی این است که، خدایا به من فلان چیز را بده، دیگری چیز دیگری و دیگری چیز دیگر. مولانا جلال الدین تعبیری دارد در آن دیالوگی که خداوند با ابلیس دارد. آنجا هم دعا می کند خدایا به من مهلت بده. وقتی که حاضر نمی شود به آدم سجده کند و منیت و خودیت دارد. البته بعضی از عرفا گفته اند که او عاشق محض بوده چون غیر خدا را نمی خواسته سجده کند. حالا این خلاف ظاهر قرآن است. دعا می کند خدایا به من مهلت بده و عمر مرا زیاد کن. همه ی ما اینطوری هستیم. می گوییم خدایا عمر بیشتر به ما بده، هیچگاه نمی گوییم خدایا عمر خوش به ما بده. مولانا خیلی زیبا این را تفسیر می کند.
از خدا غیر خدا را خواستن/ ظن افزونیست و کلی کاستن
جالب است که دعا می کند، نیایش می کند، ولی نیایش برای فریب بندگان! خدایا به من مهلت بده که بیشتر سیاه تر شوم، گناه بیشتری بکنم.
عمر بیشم ده که تا پستر روم/ مهلم افزون کن که تا کمتر شوم
تا که لعنت را نشانه او بود/ بد کسی باشد که لعنتجو بود
عمر خوش در قرب جان پروردنست/ عمر زاغ از بهر سرگین خوردنست
زاغ از همه بیشتر عمر می کند. دعای امیرالمومنین همین است. معلوم هست که بعضی از دعاها، جز از زبان ائمه صادر نشده است:
يَا إِلهِى وَسَيِّدِى وَمَوْلاىَ وَرَبِّى، صَبَرْتُ عَلَى عَذابِكَ، فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِراقِكَ، وَهَبْنِى صَبَرْتُ عَلى حَرِّ نَارِكَ، فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلَى كَرامَتِكَ أَمْ كَيْفَ أَسْكُنُ فِى النَّارِ وَرَجائِى عَفْوُكَ
به نظر من حتی دعای سلمان با ابوذر فرق می کند. سلمان یک چیزهایی می دانست که ابوذر نمی دانست. آن چیزهایی که سلمان می دانست و باور داشت، عالم سلمان بود. «منا اهل البیت» تعبیر از سلمان است. کسی که از فارس رفته و از فرهنگ دیگری رفته ولی به چه مقامی می رسد! دعای آدم ها متناسب با عالم آنهاست.
دعای کفش گر متناسب با کفشگر و دعای کوزه گر متناسب با کوزه گر است. اگر بخواهیم جایگاه مولانا جلال الدین را بفهمیم باید دعاهایش را بفهمیم. واقعا آدم اگر دعاهای مثنوی و غزلیات شمس را در بیاورد، غوغاست.
کسانی که غرق در زندگی هر روزی هستند، دعاهای شان هم هر روزی ست. یعنی دوباره دعا می کنند «شی ء» را از خدا. چیز می خواهند، خیلی عجیب است. مثل این است که شما بروی پیش عشقت و از عشقت شخص دیگری را بخواهی! از خدا غیر خدا را خواستن. مثل اینکه رفتید پیش عشق تان، دیدار و ملاقات حاصل شده، دارید با او حرف میزنید ولی چی از او میخواهید. می گویید مثلا اگه می شود یک کم پول به من بده، اگه می توانی یک غذایی به من بده. اگه تو عاشقی، باید بدانی که سخن گفتن با معشوق، بالاترین توفیق توست. اگر راست می گویی باید این را بخواهی، حضور او را بخواهی، دیدار او را بخواهی. ما دو نوع نیایش داریم: همه ما دعا و عبادت می کنیم. یک عبادت برایه است یه نیایش برایه است. یعنی نیایش ابزاره. مثلا دعا می کنم پولدار بشوم، دعا می کنم که بچه دار شوم. دعا برای داشتن نه برای بودن. من از این دعا تعبیر میکنم به دعای ابزاری. بد هم نیست، فکر نکنید این کم مقامی است. واقعا عیب ندارد آدم از اینجا شروع بکند. خیلی ها از همین جا شروع می کنند. نمی خواهم بگویم این بد است. در مقایسه با آن کس که هیچ چیز نمی خواهد خیلی مقام بالاتری هست. حتی همان ظاهرش. نمازی که میخوانیم، روزه ای که تو روایت امام هست بعضی ها فقط گرسنگی و تشنگی می کشند، همان تشنگی و گرسنگی خیلی بهتر از روزه نگرفتن هست، چون باز یک تمرینی هست. بالاخره این نزدیک تر هست به اینکه به پله ی بالاتر برود. یعنی در مرتبه ی شریعت هست ولی هنوز وارد طریقت و حقیقت نشده است.
این نوع نیایش، نیایشی هست که ما را دوباره برمی گرداند به دنیای هر روز. دقت می کنید یعنی حتی اگر من دعا می کنم، در دعای خودم، هنوز در آن عالمم، هنوز در سیاستم، در بازارم، هنوز دارم جنس رد و بدل می کنم. مثلا یکی پزشک هست، ساخت و ساز هم دارد یا کار و سکه است، همه کاره هستیم.
عبادت ما هم حالت دلالی هست. البته به یک معنا اولیاء دلال اند منتها دلال خدا هستند. آمدند ما را ببرند به سوی خدا، دلال دل هستند. نیایش عامیانه، نیایش کاسب کارانه، عبادت کاسب کارانه. این عالم ما رو بالاتر نمی برد، بد نیست، من نمیخواهم بگویم این بد است ولی شما هنوز زندانی هستید، هنوز در آن عالم هستید، یعنی دوباره دعا می کنید در آن سطح حرکت کنید.
دعا می کنید بیشتر داشته باشید، البته گاهی وقت ها دعا می کنید رقیبت از بین برود، دعا می کنید سر به تن فلانی نباشد. این دعا به معنای جزیی هست. یعنی این دعا پر پرواز نیست، ما داریم در سطح حرکت می کنیم. البته خداوند از آنجایی که فیاض هست و فیاض علی الاطلاق هست و مهربان است، در قرآن می گوید: حتی آنهایی که تلاش می کنند برای این دنیا، ما هم به آنها میدهیم. یعنی قاعده این است ولی یک دعایی ما داریم یک نیایشی داریم که دیگر ابزاری نیست. به قول غربی ها می گویند ما 2 نوع ارزش داریم: ارزش ابزاری و ارزش غیر ابزاری.
ارزش ابزاری؛ مثلا لیوان ارزش ابزاری دارد که من با آن آب بخورم. ماشین ارزش ابزاری دارد، کسی که قدرت طی الارض داشته باشد نیازی به ماشین ندارد. پول ارزش ابزاری دارد ولی به عنوان مثال، تفکر و سلامت ارزش ذاتی دارد.
این نوع دعا و نیایش را، من نیایش هر روزی می گویم. متناسب با عالم هر روزی است. یعنی ما دوباره بر میگردیم به همان عالم. خدای ما هم کسی هست که این عالم را برای ما تعمیر میکند. خدا آن کسی هست که به من گاو می دهد، گاو من را خوب می کند. آن کسی هست که پول من را بیشتر می کند، حساب بانکی من را زیاد می کند. ولی نوعی نیایش داریم که در آن، نیایش برای من نیست. اصلا دیگریادت میرود چه چیزی میخواهی و چه چیزی نمیخواهی. حتما دیدید در یک لحظاتی آدم همه چیز را فراموش میکند و می خواهد فقط حرف بزند، میخواهد فقط ببیند. آنهایی که تجربه عشق داشتند، کسی که عاشق هست، آن چیزی که برایش مهم است، دیدار معشوق و خود معشوق هست. او نمی آید از معشوق چیز دیگری بخواهد. در این نوع نیایش خود نیایش هدف است، نه اینکه نیایش ابزار باشد. البته ممکن است یک ارزش ذاتی مقدمه برای یک ارزش ذاتی دیگر باشد. مثلا سلامت، ارزش ذاتی است. ورزش می کنیم برای سلامتی، غذای درست می خوریم برای سلامتی. سلامت ارزش ذاتیه ولی خود سلامت هم دوباره مقدمه ای هست که ما می خواهیم سالم باشیم، بفهمیم، دوست داشته باشیم. میخواهیم کاری انجام بدهیم، رنج دیگری را کم بکنیم. می خواهیم به سوی خدا پرواز کنیم. دوباره آنها می شوند ارزش های والاتر. در نیایش عاشقانه، ما از زندگی هر روزی میخواهیم فراتر برویم. حتما شما این نوع نیایش را در یک لحظاتی داشتید. ویژگی نیایش عاشقانه اینه که عالم نیایش گر عوض و زیر و رو می شود.
گریه بدم/ خنده شدم/ مرده بدم/ زنده شدم/ دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم.
در نیایش عاشقانه، نیایش برای حضور معشوق است. با حضور معشوق شما عوض می شوید و جان تازه و دیدار تازه ای پیدا می کنید. یحبهم یحبونهم ... . در واقع اینجا یک جور ضیافت هست. شما وقتی مهمان عشقت باشی، آدم تلاش می کند که به مهمانی برود، کوشش می کند که او را راه بدهند، درست است ولی وقتی وارد مهمانی شدی، هنگامی که مهمان عشقت شدی، خانه ی معشوق برایت مهم است، آیا غذای معشوق برات مهمه؟ یا مبل هایش برایت مهم است یا خود حضور معشوق؟ اگر آنها ارزشی هم دارند به خاطر آن عشق است و نیایش عاشقانه، این طوری هست. در واقع در نیایش عاشقانه، غایت آن ارتباط است. در نیایش عامیانه یا نیایش کاسب کارانه، نیایش ابزار است. در اینجا نیایش، بخشی از عشق هست بلکه خود عشق است. عشق ورزی، معاشقه است، بنابراین شما خسته نمی شوید، زمان و مکان را نمی فهمید و ویژگی اش هم این است. زیارت عاشقانه، نیایش عاشقانه، قرآن خواندن عاشقانه، انفاق عاشقانه، بعد از آن کار، شما غرق در شادی می شوید. لذا می بینید کسی می گوید نماز خواندم، راحت شدم. یعنی احساس می کند این یک بار هست، یعنی این بار مثل این است که برود اداره چندساعت باشد و برگردد. ولی اینجا دقیقا مثل معاشقه است. یعنی واقعا آدم نمی فهمد کی شروع کرده و کی تمام شد، آن وقت حال آدم عوض می شود. مثلا همین دعایی که موقع تحویل سال می خوانیم «حول حالنا الی احسن الحال» آن تحول، محصول نیایش است. یعنی از یک دنیایی، وارد دنیای دیگری می شویم.
مولانا می گفت: یک بنده خدایی هر شب دعا می کرد، ولی خبری نمی شد، بعد شیطان آمد به خوابش. البته شیطان تو وجود انسان هست و از جنبه های منفی وجود انسان هست. ببینید نگاه مولانا به دعا چجوری هست. بعضی ها مثلا خودم دیدم، هم استاد دانشگاه و هم شاگرد می گوید فلانی تو این همه روزه گرفتی، نماز خواندی، چی گیرت آمده؟ باور کن دیدم بعضی ها سال ها روزه گرفتند و رها کردند، نماز خواندن و رها کردند، چی گیرت آمده؟! ببخشید مثلا یک متر بودم بر اثر نماز باید 2 متر می شدم، 100 سال عمر من باید 500 سال می شد.
مولانا سخن دیگری را خیلی زیبا مطرح می کند
مي نيايد يک جواب از پيش تخت/ چند الله مي زني با روي سخت
او شکسته دل شد و بنهاد سر
ديد در خواب او خضر را در خضر
همین آقایی که هر شب الله می گفت، دلش شکست. خضر البته نماینده آن به اصطلاح خضر وجود هست به قول علاء الدوله سمنانی.
در قرآن کلمه خضر نیامده ولی توی آن داستانی که دو نفر با هم مواجه شدن، می گویند حضرت موسی و خضر هستند، نماد انسان کامل هست.
تمام نکته همین است. گفت آن الله تو لبیک ماست. ببینید لبیک چیه؟ لبیک یک حس است. آن درد، عطش، طلب و جان دعاخوان هست.
گفت آن الله تو لبیک ماست
و آن نیاز و درد و سوزت پیک ماست
حیلهها و چارهجوییهای تو
جذب ما بود و گشاد این پای تو
ترس و عشق تو کمند لطف ماست
زیر هر یا رب تو لبیکهاست
جان جاهل زین دعا جز دور نیست
زانک یا رب گفتنش دستور نیست
خود این یا رب لبیک هست. این در واقع همان نیایش عاشقانه است. به تعبیر امیرالمومنین می گوید من را به جهنم هم ببری آنجا هم با تو حرف میزنم. آنجا هم می گویم عاشقتم.
امام علی (عليه السلام) فرمودند: إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ، وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ، وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الاَْحْرَارِ.«گروهى خدا را از روى رغبت و ميل (به بهشت) پرستش كردند، اين عبادت تاجران است و عدّه اى از روى ترس او را پرستيدند و اين عبادت بردگان است و جمعى ديگر خدا را براى شكر نعمت ها (و اين كه شايسته عبادت است) پرستيدند. اين عبادت آزادگان است»
از حضرت می پرسند تو خدا را دیدی؟ که باهاش حرف می زنی؟ جمله ای می گوید که هیچ کس غیر از امیرالمومنین این جمله را نمی تواند بگوید. می گوید: «انی لم اعبد ربا لم اره؛خدایی را که نبینم بندگی اش نمی کنم» اگر نمی دیدم که عبادتش نمی کردم.
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم/
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
این حضور و زیبایی در نیایش عاشقانه است. اصلا از عشق چی میخواهی؟ جان عاشق، وقتی شما جانت به عشق شیرین می شود، بازی را بردی. وقتی جانت عوض شد، حالت و دنیایت عوض می شود. همین اخیرا یکی برایم صحبت کرد، می گفت: یکی از این متخصص ها درآمدش آن قدر بالا هست، زمین، خانه، باغ، ویلا و سفر خارجه و ... ولی آمده سراغم می گوید حالم بد هست و همه آنهایی هم که با من سفر می آیند حال شان همینطور هست. می گویند حال مان بد هست و خسته ایم، چی کار کنیم؟ گفت من به او گفتم تو حالت خوب نمی شود.
نیایش پرواز است. برای مولانا جلال الدین قبل و بعد از دیدار با شمس اتفاق افتاده است. مدرس بود، معلم بود، فقیه بود.
گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی/ جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم
گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری
شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم
ظاهرا نقل می کنند شمس رفت در نمازش هم شرکت کرد. حالا البته این تعبیر نمادین هست که وسط نماز رها کرد بیرون آمد گفت تا زمانی که با خدا حرف می زد من باهاش بودم! بعد خود مولانا می گوید: خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش/ بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
خود این مسیر مهم است. در اینجا شما نیایش نمی کنید که چیزی بگیرید، نیایش می کنید که یک چیزی بدید. آدم با معشوق کاسبی نمی کند. اینجا می گویید من را از من بگیر! حالا تعبیرهای مولانا را برای تان بخوانم.
دست گیر از دست ما ما را بخر/ پرده را بردار و پردهی ما مدر
باز خر ما را از این نفس پلید/ کاردش تا استخوان ما رسید
از چو ما بیچارگان این بند سخت
کی گشاید ای شه بیتاج و تخت
این چنین قفل گران را ای ودود
کی تواند جز که فضل تو گشود
ما ز خود سوی که گردانیم سر/ چون تویی از ما به ما نزدیکتر
این دعا هم بخشش و تعلیم تست/ گر نه در گلخن گلستان از چه رست
در میان خون و روده فهم و عقل/ جز ز اکرام تو نتوان کرد نقل
از دو پارهی پیه این نور روان/ موج نورش میزند بر آسمان
گوشت پاره که زبان آمد از او/ میرود سیلاب حکمت همچو جو
سوی سوراخی که نامش گوشهاست/ تا بباغ جان که میوهاش هوشهاست
می گوید من را از دست خودم خلاص کن. رهایی، نجات، آزادی از آن زندگی هر روزی. تا زمانی که شما در آن بازی هستید همیشه احساس می کنید جا مانده اید. رقابت هست و دست بالا دست وجود دارد، هم در قدرت هم در پول و هم در سیاست.
نیایش عاشقانه آدم را سبک می کند. وقتی شروع به نیایش عاشقانه می کنید، سبک می شوید. حتما این تجربه را داشتید. گاهی وقت ها خداوند یک سیلی هایی را به آدم می زند. یعنی گاهی وقت ها از وادی بلا، شما را می آورد در وادی عشق. او اگر بخواهد، می داند چطور شما را تور بزند. تو فقط باید بگویی من را بخواه. در داستان عشق، ما چی می خواهیم؟ ارتباط. کشته مرده یک تماس او، یک لبخند او هستیم یا یک نگاه او. این نگاه و این لبخند و این ارتباط، حال ما را عوض می کند.
عمر خوش در قرب جان پروردنست/ عمر زاغ از بهر سرگین خوردنست
عمر بیشم ده که تا گه میخورم/ دایم اینم ده که بس بدگوهرم
فرد دعا می کند که خدایا به من طول عمر بده. طول عمر میخوای برای چی؟ تا حالا چه کار کردی؟ چه لحظه ی باشکوهی داشتم؟ چقدر از خودم گذشتم. چقدر دستگیری کردم. چقدر رنج دیگری را کم کردم. فقط نیایش عاشقانه این نیست که برویم در مکانی تسبیح دست مان بگیریم. در متن زندگی می شود نیایش داشت. وقتی داری دست بنده خدایی را می گیری و او را کمک میکنی می شود نیایش. وقتی معلم هستی یا وقتی حال کسی را خوب میکنی، شیرینی می دهی این نیایش است.
کار مردان روشنی و گرمی است
کار دونان حیله و بیشرمی است
زندگی آقای طباطبایی ذکر است، المیزان ذکر هست. یک آقایی قسم می خورد من از تهران رفتم قم به دیدار آقای طباطبایی. ایشان گفت برای چی آمدی. گفتم آمدم شما را ببینم. پرسید همین؟ گفتم بله. بنده خدا اشک هایش ریخت. گفت من کی هستم شما آمدید من را ببینید.
امام صادق عليه السلام فرمود: پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مانند بنده غذا مى خورد و مانند بنده مى نشست و مى دانست كه بنده است. در نیایش عاشقانه تعالی رخ می دهد و معنای زندگی در تعالی و فراتر رفتن هست. معنا در شکستن این زندگی هر روزی هست. یعنی شما تا زندانی این زندگی هر روزی هستید به سقف می خورید و دوباره برمی گردید. چیزی را میل می کنید، می روید، می رسید، می بینید، نشد. این مدل ماشین نشد، این دانشیاری نشد و ... . دوستی داشتم حالش بد بود، فکر می کرد با استاد تمامی حالش خوب می شود. بعد از آن گفتم فلانی حالت خوب شد؟ گفت این استاد تمامی به اندازه دو هفته خوب بود.
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم
قبول دارم در این معیشت ضعیفی که داریم، عوامل بیرونی خیلی تاثیر دارند. اگر کسی انکار کند، واقعیت ها را انکار کرده است. آدم شب می خوابد، صبح می بیند قیمت ها صد در صد افزایش داشته است. ولی یک داستان دیگه ای هم هست، مولتی میلیاردر، استاد تمام، آدم معروف، کسی که الان بنده و شما می گوییم ای کاش من مثل او باشم، شب و روز رسانه نشانش داده، سلبریتی بود، چه و چه بوده.
هشتاد سالش هست، الان جانش به آخر رسیده، جانش هنوز تلخ است. افسرده شده، خاموش و سرد هست، عبادت هم کرده عبادتش عاشقانه نبوده. این است که اگر ما زندگی معناداری می خواهیم باید این نوع نیایش ها رو داشته باشیم. کانون این نوع نیایش، دل است.
از خدا غیر خدا خواستن ظن افزونیست و کلی کاستن/خاصه عمری غرق در بیگانگی
در حضور شیر روبه شانگی عمر بیشم ده تا پس تر روم
ابلیس دعا میکنه میگه عمر بیشم ده که بیشتر گمراه کنم
عمر بیشم ده که تا پس تر روم
مهلم افزون کن که تا کمتر شوم
عمر خوش در قرب جان پروردنست
عمر زاغ از بهر سرگین خوردن است
ما ممکن است در نیایش عاشقانه به زبان هم بیاوریم ولی با همه وجود نیایش می کنیم، با همه وجود. در حالی که در نیایش کاسب کارانه زبان شما یک چیزی را دارد، می گوید.
مرحوم استاد مصباح نقل می کردند که با چشمان خودم دیدم آقای طباطبایی در سن 70 سالگی در قم دنبال خانه اجاره ای می گشت و این همان آدمی هست که قبل از اذان صبح، حافظ درس می داد! این همان آدمی هست که به اصطلاح چنان جان شیرین شده که توانسته کام همه را شیرین کند. چه فرهادها مرده در کوهها/ چه حلاجها رفته بر دارها/ چه دارد جهان جز دل و مهر یار/ مگر تودههایی ز پندارها
آن جان شیرین مهم است. با همه ی جان و با همه وجود، نیایش می کند. در حالی که در نیایش کاسب کارانه زبان ما نیایش می کند و ذهن و دل ما جای دیگری ست. شما وقتی با تمام وجود با کسی حرف می زنید، نمی فهمید اطراف چه خبر هست. کسی رفته بود ساحل زیبارویی را دیده بود و بعد عاشق شده بود. گفت من عاشق تو هستم و چنین و چنان. شروع کرده بود، گفته بود زیباتر از تو وجود ندارد. او گفت وجود دارد، خواهر من چنین و چنان ... . الان آن طرف هست، نگاه کن. وقتی صورتش را برگرداند دید کسی نیست. آن زیبارو گفت ببین تو عاشق نیستی دنبال یه عشق اروتیک (مثل بازار بورس) و دنبال جسم و به اصطلاح کاسبی هستی. در دین کاسب کارانه، حتی نگاه آدم ها به خدا هم کاسب کارانه هست. یعنی خدا اگر این کار را برایم کرد، خداست، نکرد نیست. من مهم هستم.
ناخوش او خوش بود در جان من
جان فدای یار دل رنجان من
عاشقم بر رنج خویش و درد خویش
بهر خشنودی شاه فرد خویش
قل ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین. همه اش می شود ذکر، می شود علی بن ابی طالب. حتی آن کسی هم که دشمنش هست، وقتی پیش معاویه می رود برای خودشیرینی می خواهد بر نفی علی حرف بزند، می گوید از کجا آمدی؟ می گوید از پیش سفیه ترین مردم! معاویه می گوید خاک بر سرت، علی بن ابی طالب فصیح ترین مردمان، سخنورترین مردمان، بخشنده ترین و شجاع ترین مردمان بوده است. عبدالفتاح عبدالمقصود مصری هم هست، می گوید: همین جور که معاویه این ها را می گفت اشک می ریخت و گفت: ما به خاطر منافع مان داریم با او می جنگیم. یعنی اینقدر زیباست.
خوشتر آن باشد که سر دلبران / گفته آید در حدیث دیگران.
یعنی هم خودش شیرین می شد، هم دیگری شیرین می شود. امیدوارم خدا انشاالله به ما این توفیق را بدهد که قدر این زنده بودن، زندگی و قدر این لحظات را بدانیم.
واقعا این حرف هایی هم که می زنم نه اینکه شما فکر کنید بنده واجد این حرف ها هستم، به هیچ وجه. من هم در طلبم. به اصطلاح آرزو دارم که می خواهم با حلوا حلوا کردن، دهن خودم هم شیرین بشود. نه اینکه شما فکر کنین بنده مثلا نیایشم عاشقانه است. نه، گاها این چیزی که از زبان آنها دارم میبینم، گزارش می کنم. ولی بسیار زیباست. البته اعتراف می کنم همه ما در لحظاتی این تجربه را داشتیم و تجربه شیرینی هست. گوهر دین همین است. آن ذکرش شیرین هست و اگر باشد معنا بخش است. معنا هم از کلمه، از این زندان از این بازی تکراری فراتر رفتن هست. اگر بتوانیم خودمان، خویش را درمان می کنیم. هیچ کس نمی تواند به ما کمک کند غیر از خودمان.