صفحه کودک و نوجوان
کودک و نوجوان |
سعدی بخوانیم
آزاده حسینی
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی
به صد دفتر نشاید گفت حسب الحال مشتاقی
یکی از بیت های کاربردی سعدی در مکالمه که احتمالا بارها در پایان مراسم و برنامه های رسمی شنیده باشید. نخستین بیت غزلی مُلَمّع از سعدی. ملمع نوعی آرایه ادبی است که در آن شاعر بخشی یا بیتی از شعر را به زبان دیگر بگوید. در ابتدای دیوان و برخی غزل های حافظ نیز شعرهای فارسی-عربی و یا ترکی داریم که در آن آرایه ملمع به کار رفته است. امروزه در موسیقی پاپ هم گاهی شعرهای دوزبانه می شنویم. حالا یکبار دیگر این بیت را بخوانیم: هر چند که این دفتر (نوشته ها و شعر) به پایان رسید؛ اما حکایت و ماجرا (داستان عشق و اشتیاق) همچنان ادامه دارد و پایدار است. زیرا حسب حال یعنی گزارش و شرح حال انسان مشتاق را در صدها دفتر هم نمی توان گفت و هر چه بگوییم باز کم است. در اینجا عدد صد با مفهوم «بسیار» آمده است. معمولا در پایان مراسم فرهنگی و هنری که مجری می خواهد به اشتیاق حاضرین و پربار بودن برنامه اشاره کند، از این بیت بهره می برد. یعنی افسوس که وقت به پایان رسیده و حرف های ما هنوز تمام نشده و باید خداحافظی کنیم.
یده پریا مجاورعقیلی. پایه نهم
روزی روزگاری دختری که اسمش مارلنه بو، در خانواده ای پر جمعیت و ناتوان بدنیا می آید که ۱۱ نفر بودند. او بزرگتر میشد و کارهایش سخت تر میشد. هر یک از اعضای خانواده باید برای تأمین غذا و پوشاکشان کار میکردند. مارلنه در مزرعه ای کار میکرد. بسیار هم برای درس هایش تلاش میکرد تا بعداً به جای بسیار عالی برسد. شب شده بود، مارلنه در حین درس خواندن، داشت فکر میکرد انسان هایی که در زندگی ناتوانند و توان زندگیشان را ندارند، در آینده جایگاه خوبی ندارند، ولی اینطور نیست. خواهرش ماری به او گفت: کسایی هستند مانند شاعران، فیلسوفان، ریاضی دانان، پزشکان و یا معلمان که قبلاً توان زندگیشان را نداشتند ولی در زندگی آینده خود به این مقام رسیدند. البته آینده خوب به راحتی سهم تو نمیشود. باید امید داشته باشی، اگر امید نداشته باشی، فکرت درگیر انرژی منفی میشود و به جایی نخواهی رسید. آیا میدانی در کنار امید چه چیزی را باید داشته باشی؟! تلاش! باید برای هدفت تلاش کنی! ماری به مارلنه گفت: خواهر برای رسیدن به هدفت زخم میخوری، ولی با تلاش به هدفت و آن چیزی که دوستش داری میرسی و وقتی به هدفت میرسی از خودت هزاران بار تشکر میکنی و خوشحال میشوی!
سیده نیایش حسینی
قطره باران
باز دوباره باران
قطره قطره چکید
بر بام خانه
قطره ی باران
بر گیاه شاد
شده روانه
دوباره هر جا
آواز باران
شده ترانه
قطره مهربون
مهرسانا غریب. شش ساله
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. یه پسر بود که آب زیاد مصرف میکرد. هرچی مامانش میگفت، گوش نمی داد. یه شب که خواب بود، قطره مهربون اومد به خوابش و بهش گفت: وقتی آب اسراف میکنی ما قطره ها ناراحت میشیم، چون با اسراف یواش یواش تموم میشیم. پسر از خواب بیدار شد و دیگه در مصرف آب اسراف نکرد.
فاطمه زهرا قلندرایش
یک روزی به خیال خودم نشسته بودم، ناگهان قطره ای از ابرسیاه که چشمانش پر از اشک شده بود، بر روی زمینی افتاده بود. این ابر دلی پر از درد داشت. اشکهایش که از آب سیاه بود به پایین زمین بر روی برگها و گلهای باغچه می ریخت. این قطره ی کوچک ناراحت بود. وقتی پایین آمد با آنها درد و دل می کرد. داستان زندگی اش را برای آنها تعریف می کرد. گفت: ناراحت نباش و ما از شما قطره ی با ارزش پذیرایی میکنیم و شما را در دل خودمان جای می دهیم که برای ما قطره ی مفید و با ارزشی هستید.
مسیر موفقیت
آرنیکا رستگار
اول مسابقه گفتم: مگه میشه از این همه چیز خطرناک عبور کرد؟ ولی من میتونم! مسابقه شروع شد: وای! ولی من موفق میشم! وای چه تیغ دردناکی! وای نگفتن شیشه هم هست! وای کاکتوس وحشی! مهم نیست موفق میشم ..... پایان مسابقه.... گفتم: وای کاشکی از بلندگو اسم من رو بگن. صدای بلند گو درآمد: وای کاشکی من رو بگه! آقای شهری برنده شد. وای آخ جون.... برنده شدم ولی از دید دیگران مسیر راحتی را طی کرده بودم ولی این طور هم نبود.
تلاش های بی وقفه
فاطمه زهرا زرگری. پایه دوازدهم
هیچ انسانی بیهوده به موفقیت دست نیافت. امروز قبل از آنکه داستان را برایتان بازگو کنم، میخواهم بگویم برای رسیدن به اهداف باید کلی صبر و تلاش و پشتکار پیشه کرد. گاه پیش میآید راهی که قرار است برای مدتی طولانی برویم با یک تلاش جرقه ای در زندگی خود بزنیم. هرچند سخت و دشوار. به یاد دارم اولین روزی که میخواستم چهره ای را طراحی کنم، تمام تلاشم را میکردم که بتوانم حداقل چیزی که میکشم شباهتی با انسان داشته باشد. قبول داشتم که آنقدر ممکن است خوب نباشد، اما یقین داشتم که ممکن است روزی خیلی زیباتر از حد تصور شود. البته هرچند حرف های اطرافیانم هم کم بر روی من اثر نگذاشته بود. به یاد دارم وقتی که با ذوق اولین نقاشی که همان ابرو با چشم بود را کشیدم به هرکه نشان میدادم با پوزخند میگفت آیا واقعا قبول میکنی که میخواهی نقاش شوی؟ و من با خجالت با آن گونه های قرمز نمیدانستم در جوابشان چه بگویم و تند تند تمام آن برگه ها را پاره میکردم تا بیش از این تحقیر نشوم. یا زمانی که میگفتند، این انسان است یا کاریکاتور؟ و همچنان من به کار خود ادامه دادم، هر چند سخت و هرچند سخت و هرچند سخت. راه های سختی در پیش رویم بود و بارها دیگر خسته شده بودم. نمیتوانستم آن را ادامه دهم، اما یک بار برای همیشه خودم را قانع کردم که نباید شکست بخوری. قطعا موفق میشوی و قطعا تحت تاثیر همین حرف قرار گرفتم و امروز به جرعت میتوانم بگویم در کنار یکی از بهترین دبیرهایی که مثل یک دوست کنارم بوده به نقاشی یا همان طراحی چهره ادامه می دهم. قطعا بعد از هر شکستی موفقیت های بزرگی پیش روی ما است.
مهدیس قدرتی. پایه دهم. بندرگز
از دست دادن عزیز، به خودی خود جان و جگر میسوزاند، چه بسا قطره های باران هم سوگوار باشند و پر از اندوه. منشا که ابری دل چرکین و سیاه باشد، چیزی بهتر از این هم نصیب نخواهد شد. باران می بارید، روزی که همه گریان بودند و دل فسرده. آسمان هم دل خود را چلانده بود و چنان اشک میریخت گویا او هم عزیزی را از دست داده. بعد از سفارش حلوا و میکادو به خانه رفتم تا لباس هایم را که هفت روزی میشود از تنم در نیاورده ام عوض کنم. این خانه جای ماندن نیست دیگر. پر شده از سکوت هایی که جنس شیشه دارند و هر لحظه تکه ایی از شریان را در بدن قطع خواهند کرد. مگر یک آدم چند نفر میشود که با نبودش انگار هیچکس نیست؟! ماشین را روشن کردم و به سمت مزار حرکت کردم. گویا غم آسمان از غم من هم بزرگتر است. چنان فریاد میزند و اشکهایش را به شیشه های ماشین میزند که گویا این زمین مقصر و باعث و بانی است. قدم های غصه دارم را بر روی سنگفرش های مزار مهر و موم میکنم. صدای شیون ها بیشتر دل آدم را چنگ میزند. بر روی سنگی سفت و سرد نشستم. همانطور که وقتی در بستر بودی کنار تو مینشستم. سنگ ها را لمس میکنم، همانگونه که دست های تو را لمس میکردم و همانگونه ایی آن را در آغوش میفشارم و گریه میکنم که در آغوش تو اشک میریختم. آخر این جسم سنگی چه میداند درد چیست؟ مشکل چیست؟ جای خالی و دلتنگی چیست؟ چه میداند نداشتن تکیه گاه چیست؟از کجا قرار است بفهمد یک عمر با افتخار به داشتن کوهی استوار و کوهی از حمایت زندگی کردن چیست؟!
چه میداند نداشتن پدر چیست! دستی بر صورت کشیده و چشمه های روان از چشمم را پاک میکنم. میخواهم بمانم، اما پاهایم توانی برای ایستادن ندارند.گلویم هم کمی میسوزد. داغداری و سوگواری همین است. به داخل ماشین میروم و می نشینم. دستم را روی سرم میگذارم و به جمعیتی که پراکنده میشوند، نگاه میکنم. فکر می کنم به اینکه چه زود همه چیز دوباره عادی خواهد شد. به اینکه قطره های باران امروز، چه پایان خوشی را گمان می کردند و حال چه پایان غم انگیزی نصیبشان شد.
سارا مقصودلو. یازدهم ریاضی. گرگان
تنها چیزی که همیشه باعث سر پا ماندنم بود. تنها انگیزه ی من برای رسیدن به موفقیت. موفقیتی که حاصل پنج سال تلاش بی وقفه ی من بود و امید تنها مسئله ای بود که به من برای ادامه زندگی و ادامه ی این مسیر انگیزه میداد. امید به خانواده، امید به زندگی که در انتظارم است و غیره. وقتی خود را در قله ی موفقیت دیدم، فورا مورد قضاوت قرار گرفتم. مورد قضاوت تمام انسانهایی که میگفتند، نمیتوانی و من توانستم. مورد قضاوت انسان هایی که فقط ظاهر را دیدند و از درون مسیری که طی کردم کاملا ناآگاه و بی خبر بودند. البته این خوب است، زیرا به من میفهماند که در مسیر درستی ایستاده ام و ارزش آنهمه سختی را داشت. من آرزو کردم، تلاش کردم و به دست آوردم، چیزی را که رویای دیگران است و این است فرق میان آرزو و رویا. آرزو چیزی است که اگر تلاش کنی به آن دست می یابی و رویا، دست نیافتنی است. برای آرزوهایت بجنگ، قبل از آنکه تبدیل به رویا شوند.
اسما نصیری پور- پایه دهم
همه ی ما آدم ها مهره هایی هستیم در یک صفحه ی شطرنجی که با یک هدفی خاص، به سوی یک مسیر معین قدم بر می داریم. گاهی پلکانی و گاهی مستقیم، گاه عمودی و گاه افقی. ما آدم ها همان اعداد و ارقامی هستیم که در قدر مطلق زندگی هر چقدر هم با سختی و فشار بالا، باز هم مثبت تر و با انگیزه تر به سپری کردن روزها ادامه می دهیم. خیلی روزهایی که ممکن است، رادیکالی از آب در بیایند. خیلی اوقات مسیر بازی قفل می شود، نیاز به یک ترفند یا یک میانبر خوب دارید. خیلی اوقات هم شاید وسط راه ببازید. این باخت به معنای تسلیم شدن نیست، بلکه نشان گر تجربه، کسب موفقیت و برخاستن برای شروع یک بازی جدید است. مسیر موفقیت یکنواخت نیست، چرا که مسیری است پر از گل؛ اما توجه کنید گل همیشه با روی گُلیِ خود ظاهر نخواهد شد. خیلی اوقات گول ظاهر را می خورید و با وجود خارهای گل، تمام توجه تان به درد و خار بزرگتری مثل کاکتوس است که از آن فراری هستین. پاهایتان از همان خارهای ریز گلی زخمی خواهد شد که خودتان آن را در باغچه ی حیاط زندگیتان کاشتید. مسیری که از آن یاد می کنیم نه شبیه جاده هراز تهران ـ مشهد است، نه شبیه پله های خانه ی ویلایی مادربزرگ هایمان. راهی که می توان از آن موفق تر، پخته تر، قوی تر و با انگیزه تر از قبل ادامه داد. تعریف خیلی از ما آدم ها از رسیدن به موفقیت و کسب تجربه، شکست خوردن و شروع دوباره است، اما باید توجه کرد که هر شروعی نیاز به اراده قوی دارد و هر اراده هم نیاز به پذیرش دارد. پذیرش شکست و اشتباهی که دچار آن شده اید شما را تا نیمی از راه موفقیت همراهی خواهد کرد. در این مسیر بارها و بارها دلتنگ جغد خواهید شد، با اینکه قاصدک کنارتان رقصان رقصان دلبری می کند و شما زیبایی جغد را بیشتر به چشم می بینید. در این مسیر شما هزاران بار ممکن است اشتباه انتخاب کنید و عاقبت در حسرت همان قاصدک بمانید. پس برای داشتن آینده بهتر در انتهای این مسیر و هدف، اکنون خود را تباه نکنید از طرفی برای داشتن حال خوب الان، آینده تان را خراب نکنید. ما در روز خیلی جاها می رویم، خیلی کارها انجام می دهیم، با خیلی ها هم صحبت می شویم و به خیال خودمون روز مفیدی را گذارنده ایم؛ اما بیایید کمی فکر کنید، آیا گوشه ای از کوچه های فرعی مسیر زندگیتان به کدام یک از آن ها ختم می شوند؟ آیا اصلا ارزش دارد لحظات زندگیتان را صرفشان بکنید؟ آیا مجبورید که افرادی را در زندگیتان تحمل کنید؟ بیایید فکر کنید هنوز هم آنقدر آدم خوب وجود دارد که به شما کمک کنند. هنوز هم اندیشه های مثبت و انگیزه وجود دارد که لازم نباشد گوش هایتان را از افکار منفی دیگران خسته و مغزتان را پر کنید. شما تنها باید شجاعت داشته باشید؛ شجاعت تغییر کردن و مصمم بودن در این مسیری که خودتان انتخاب کردید؛ هیچ شیر دوشیده ای بی زحمت نبوده و هیچ شیر فروخته شده قطعا بی مزد و سود نبوده است. پس تلاش کنید، به جای راحتی خیال عادت کنید! سختی بکشید تا مزه ی موفقیت را بعدا با آسودگی خاطره بچشید. سعی کنید مانند بازی مارها در گوشی های قدیمی دکمه ای که حسابی هم طرفدار داشت، با هر مرحله جدید بلندتر و به اصطلاح با تجربه تر شوید، حتی با اینکه این بلندی ممکن است راه را برایتان دشوارتر و تنگ تر بکند. در نتیجه مسیرتان را گاهی روی پل شیشه ای تنظیم کنید تا با تمام خطرناک بودنش شما را هوشیار تر بسازد. آگاه باشید برنده ی این مسابقه هر چقدر سخت خودتان خواهید بود. این شمایید که می خواهید پوشش مناسب شغل خود را انتخاب کنید و به دنبال سوئیچ ماشین مورد علاقه خود در کیفتان باشید. هیچ چیز نشدنی نیست. کافیست آن را با تمام سختی هایش قبول کنید، تصمیم بگیرید و اجرا کنید. روزی خواهد رسید که جای میخچه های خشک شده ی پاهایتان، جز قلقلکی ناچیز چیز دیگری نباشد. چشمان خسته از مطالعه تان عمیق تر می خندد و این شما هستید که شادمانه برای موفقیت جدید خود جشن می گیرید.
آتنا رادپور. پایه سوم ابتدایی. تهران
شب بود و هوا به شدت سرد شده بود. میان قطره ها هم همه ای بود و خیلی ها که کم تجربه بودند، نگران به نظر می رسیدند و قطرات درشت تر و پیرتر با آسودگی خیال در حال آماده شدن بودند. همه از هم خداحافظی کردیم و به امید دوباره دیدن یکدیگر در آسمان در دل ابری دیگر. من از آسمان فرود آمدم. جوان بودم و تازه کار. کمی اضطراب داشتم، نمی دانستم این بار به کجا می روم. دوستانم را در مسیر سفر می دیدم که با خوشحالی به سمت دریا می روند. دلم هری ریخت و به یاد شعری از سعدی بزرگ افتادم: یکی قطره باران ز ابری چکید/ خجل شد چو پهنای دریا بدید. واقعا از خجالت نمی توانستم سرم را بالا بیاورم و در همان خیال بودم که به دریا رسیدم. سلام کردم. انگار دریا متوجه خجالتم شد؛ پرسید: چرا خجالت میکشی؟ گفتم: شما بزرگید و پهناور و من قطره ای بیش نیستم. لبخندی زد و گفت: قطره ای اما ماندگار و مفید. نقش خودت در عالم هستی را کم نبین بیا که دوستانت منتظرت هستند.
متولد چه ماهی هستید؟ یک شهریوری مغرور یا یک آبانی مغرور؟ واقعا چه فرق می کند، متولد چه ماهی باشیم؟ بدیهی است که هر فردی روز و ماه تولدش را دوست داشته باشد. اما این ها دلیلی بر افتخار نیست. اینکه گاهی برای تفریح خصوصیات متولدین هر ماه را با دوستان بخوانیم و بخندیم و به ویژگی های شخصیتی خود فکر کنیم، در حد یک تفریح زود گذر خوب است؛ ولی قرار نیست بر اساس آن روش های زندگی و مسیر هدفمان را تعیین کنیم. مثلا یک شهریوری مغرور چه کاری در جهان می تواند انجام دهد که یک فروردینی مغرور نمی تواند انجام دهد؟! اصلا چرا صفت دوست داشتنی بیشتر ماه ها، مغرور است؟ شاید شباهت های ما آدم ها بیشتر از تفاوت های ما باشد. خواسته های انسان برای رسیدن به اهدافش چیست؟آرامش، هیجان، سکوت، خانواده، سلامتی، توانمندی مالی، سفر، حال خوش، کدام؟ فهرستی از ده دوست و همکلاسی آماده کنید و شباهت های رفتاری خود را بنویسید.
لیا میرسیدعبیری. پایه هفتم
روزی روزگاری در جنگل سر سبز و قشنگ، گل های خیلی زیبایی وجود داشت. خورشید از پشت کوه ها نمایان شد. تمام گل ها سرحال بودند و از طبیعت و صدای گنجشک و صدای دارکوب ها لذت میبردند. همیشه پروانه روی گل ها مینشست و او هم از طبیعت که خداوند برای ما گذاشته است، لذت میبرد. پروانه درحالیکه به خورشید نگاه میکرد، یهو چشمش به یک گلی افتاد. گلی پژمرده و ناراحت! پروانه رفت پیش او و گفت: سلام! گل با ناراحتی گفت: سلام! پروانه گفت: چرا ناراحت هستی. گل نگاهی به پروانه کرد و گفت: نگاه کن تمام گل ها خوش حال هستند. با هم حرف میزنند، ولی من همیشه افسرده ام، ناراحتم، آن ها هیچ سختی و ناراحتی ندارند. پروانه نگاهی به بقیه گل ها کرد و گفت: از کجا میدانی که آنها هیچ سختی و ناراحتی ندارند. همانطور که آنها از حال تو خبر ندارند، تو هم از حال آنها خبر نداری! گل گفت: پس چرا خوش حال هستند و لبخند میزنند؟ پروانه خندید و گفت: نیاز نیست که هر وقت ناراحت هستیم همه بفهمند و بُروز بدهیم. آنها قوی هستند و دارند با سختی هایشان میجنگند. گل نگاهی به دوست هایش کرد و گفت: دیدی آنها قوی تر از من هستند ولی من نمیتوانم قوی باشم. پروانه گفت: چرا که نتوانی مثل آنها باشی! تو فقط یکبار عمر میکنی پس زندگی کن و لذت ببر. هر سختی داشتی ناراحت نباش باز هم بخند بازی کن شادی کن!