جشن پیروزی آب و آرش
یاددداشت اول |
■ با مسوولیت سردبیر
امروز سیزدهم تیر ماه روز جشن تیرگان در ایران باستان است. بنابر افسانه ها، این روز در میان ایرانیان باستان روز پیروزی خداوندگار آب بر اهریمن خشکی است و بر این اساس مردم ایران این روز را در کنار رودخانه ها جشن می گرفته اند و بر روی هم آب می پاشاندند و ... در کنار بزرگداشت پیروزی خداوندگار آب بر خشکی جشن تیرگان، روز تعیین مرز ایران در پرتاپ تیر بدست توانای آرش کمانگیر نیز هست. ایرانیان و تورانیان پس از جنگهای بسیار بر سر تعیین مرز، تن به داوری بازوان آرش می سپارند و آرش نیز با تمام جان و توان، تیر خود را از بلندای دماوند پرتاب می کند. تیر پس از ساعتها در کناره جیحون به زمین می نشیند و مرز ایران زمین را تعیین می کند و به مردم ایران خاک و آرامش و آبادی تقدیم می کند.این دو رویداد افسانه ای بخشی از هویت سرزمینی ما ایرانیان است که اینک در برخی از نقاط کشورمان آن را جشن می گیرند و آن را ارج می گذارند. در دوره ما نیز شاعر خوب معاصر، سیاوش کسرایی در منظومه ای حماسی و زیبا، داستان کمان کشیدن آرش را به رشته کلام در آورده است و کوشیده است با قدرت و صلابت، افسانه آرش را برای شهروندان امروز ایران دوباره خوانی کند و جالبتر آنکه همین منظومه را جناب شهرام ناظری با آهنگسازی پژمان طاهری موزیسین توانای گرگانی به اجرا در آورده است. اینک که به هر دلیل حال و روزمان اجازه جشن گرفتن تعیین افسانه ای مرز ایران پاک و پیروزی خداوند آب بر خشکی را نمی دهد، بد نیست شعر حماسی آرش کمانگیر را تورقی بکنیم و آن را در جمع خویشان و دوستان بخوانیم و یا اگر ممکن نبود، گوش به صدای قدرتمند استاد ناظری بسپاریم تا تسلای خاطری باشد.
بخش هایی از منظومه آرش کمانگیر اثر سیاوش کسرایی را می خوانیم.
برف می بارد؛
برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
کوهها خاموش،
دره ها دلتنگ؛
راهها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
برنمیشد گر زبام کلبهها دودی،
یا که سوسوی چراغی گر پیامیمان نمیآورد،
ردپاها گرنمیافتاد روی جادهها لغزان،
ما چه میکردیم در کولاک دل آشفتهی دمسرد؟
سر برون آوردن گل از درون برف؛
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب؛
بوی خاک عطر باران خورده در کهسار؛
خواب گندمزار در چشمهی مهتاب؛
آمدن،رفتن،دویدن؛
عشق وزیدن؛
در غم انسان نشستن ؛
پابه پای شادمانیهای مردم پای کوبیدن؛
کار کردن،کارکردن؛
آرمیدن؛
چشم انداز بیابانهای خشک و تشنه را دیدن؛
جرعههایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن؛
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن؛
همنفس با بلبلان کوهی ِ آواره خواندن؛
در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن؛
و رهانیدن،
لشکر ایرانیان در اضطرابی سخت دردآور،
دودو و سه سه به پچپچ گرد یکدیگر؛
کودکان بربام؛
دختران بنشسته بر روزن،
مادران غمگین کنار در
کم کمک در اوج آمد پچپچ خفته
خلق، چون بحری برآشفته،
به جوش آمد؛
خروشان شد؛
به موج افتاد؛
بّرش بگرفت و مردی چون صدف
از سینه بیرون داد
منم آرش،
- چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن -
منم آرش، سپاهی مردی آزاده،
به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را
اینک آماده
مجوییدم نسب،
فرزند رنج و کار؛
گریزان چون شهاب از شب،
چو صبح آمادهی دیدار
مبارک باد آن جامه که اندر رزم پوشندش؛
گوارا باد آن باده که اندر فتح نوشندش
شما را باده و جامه
گوارا و مبارک باد!
پس آنگه سر به سوی آسمان برکرد،
به آهنگی دگر گفتار دیگر کرد:
« درود، ای واپسین صبح، ای سحر بدرود!
که با آرش تو را این آخرین دیدار خواهد بود
به صبح راستین سوگند!
به پنهان آفتاب مهربار پاک ْبین سوگند!
که آرش جان خود در تیر خواهد کرد،
پس آنگه، بی درنگی خواهدش افکند
زمین میداند این را، آسمانها نیز،
که تن بی عیب و جان پاک است
نه نیرنگی به کار من، نه افسونی؛
نه ترسی در سرم، نه در دلم باک است
شامگاهان،
راه جویانی که میجستند آرش را به روی قلّهها، پی گیر،
باز گردیدند،
بی نشان از پیکر آرش،
با کمان و ترکشی بی تیر
آری، آری، جان خود در تیر کرد آرش
کار صدها صدهزار تیغهی شمشیر کرد آرش
تیر آرش را سوارانی که میراندند بر جیحون،
به دیگر نیمروزی از پی آن روز،
نشسته بر تناور ْساقِ گردویی فرو دیدند
و آنجا را، از آن پس،
مرز ایرانشهر و توران بازنامیدند