لا ملنگ معبد راشومون!
یادداشت |
علی درزی_ بعضی از شهرها را از سرِ شباهت یا زیبایی به یکدیگر نسبت میدهند؛ به لحاظ سینمایی هم، امامزاده (هاشم یا عبدلله یا سلیمان) لاملنگ را هم میتوان معبد راشومون سینمای ایران در نظر گرفت.گویا وزارت فرهنگ وقت برای کشف حقیقت دست به دامن دوربین مستندساز کاربلدش، کامران شیردل شده است تا بتواند پرده از این راز عجیب قهرمان روستای لاملنگ بردارد و گزارشی مکتوب در اختیار حکومت وقت قرار دهد.مستند قبل از شروع تیتراژ، تیغِ تیزِ نقدش را قبل از هر چیزی به سمت رسانه پرتاب میکند. دو روزنامهی وقت، کیهان و شمال ایران، که هر دو، سوگند وفاداری به حقیقت را خوردهاند؛ دو خبر متناقض را چاپ میکنند، حقیقت چیست؟طفلِ قهرمانی که از دل سیلابهای شمال پا به روی ریل گذاشته! و یا تداعی مالیخولیایی دهقان فداکار، در سرِ طفلی غیر معصوم!
اگر نام این تناقض را دروغ در برابر راستی نگذاریم، بیشک میتوان به بحث تفاوت واقعیت و حقیقت پرداخت.
کدام عضو فیل، در تاریکیِ شبِ بارانیِ روستای لاملنگ لمس شده؟
واقعیت چیست؟
قطاری در شب بارانی، قبل از وقوع فاجعه، از خرابی خط مطلع میشود و برمیگردد.
حقیقت چیست؟
چه کسی این اطلاع رسانی را انجام داده است؟ مامورین خط یا محمد اسماعیل نودهی؟!سوژه مستند خودش یکی از جالبترین انواع موضوعات است.گروه مستند سازی مامور میشوند تا مستندی از این واقعه بسازند و نظر خود را در مورد حقیقتِ اتفاقی که افتاده است را ارایه بدهند.
مستند با معرفی روستا آغاز میشود:
دیوانهای که در روستا به آشنا و غریبه میخندد بچههایی که شادمانه درس میخوانند و بازی میکنند، حتی مرغها نیز در حال ناز و کرشمهاند و همهی مردان روستا هم گپ میزنند، آنگونه که نشان داده میشود اهالی روستا به خوشی و خرمی روزگار میگذارنند و بعد از این معرفیها؛ مشکل اصلی که آیا طفل مدعی، قهرمانِ حماسهی آن شب بارانیست؟ بیان میشود.اما در لایههای زیرین این مستند سیوهشت دقیقهای چه میگذرد؟
اگر پدر مریض بود و شاید هم برادر در بیمارستان پیشش مانده! چرا خبری از مادر نبود؟ اصلا هیچ زنی در این مستند نبود! چرا قابی از خانهای که با هر بارش تندی در معرض برده شدن توسط سیل است را ندیدیم؟ پسرک بعد از گرفتن دو مُشتُلُق پنج تومانی، پیِ گرفتن مژدگانی بعدی میرود که به او میگویند: حق شما توسط کارگران خط پایمال شده!
آیا فقر در این خانواده بیداد نمیکند؟ جایی از مستند گفته میشود که هیچ یک از ساکنین خانه (نه خودش، نه پدر، نه برادر) کتی نداشته که طفل بخواهد در آن شب بارانی آن را آتش بزند!
اگر قطار را مظهر مدرنیته بدانیم، ورود این غول آهنی چه سودی برای روستاییان داشته؟کارگر خطی که از حقوق و سختی کارش میگوید! فانوسهای نفتی! کوچههای تا زانو به گِل نشسته! جایی که سرود صبحگاهی بچهها در بین سر و صدای شخم خوردن زمین توسط تراکتور (مظهر مدرنیته) محو میشود و ...
از دل این مدرنیته چه چیزی بیرون آمده؟
قهرمانی که سینهاش زرین میشود به نشان افتخار و مورد بذل و بخشش روزنامه کیهان و فرماندار وقت و غیره قرار میگیرد و از طرفی، توبیخ برای کارکنان و نگهبانان خط.
جوامع همیشه در هر دورانی محتاج به قهرمانند، آیا این حادثه ملعبهی حکومت است تا از دل روستا، روستا زادهای قهرمان بیرون بکشد تا حتی فیلمی هم از او ساخته شود تا بر روی پردهی سینما برود؟! (به استناد تیتر روزنامه)
این قهرمان سازی و آن نشان حلبی، چیزی غیر از مشروعیت به اوضاع روستاست؟ نه تنها این روستا، بلکه به همهی روستاها! و قهرمان پروری معلمان سپاه دانش!در تاریخ همیشه گفته میشود، بهترین قضاوت کنندگان خود مردم هستند! اما چه مردمی؟ مردمی که حتی بر سر اسم امامزادهشان هم به تفاهم نرسیدهاند؟کامران شیردل با سطح بالایی از هوش و ذکاوت، این موضوع مستند را به یکی از بُرّندهترین فیلمهای تاریخ ایران بدل کرده و البته با فن و کاربلدی که در تدوین به نمایش گذاشته، باعث شده ترکیب این هوش و فن، به راشومون سینمای ایران تبدیل شود. راشومونی که حتی به فیلم راشومون کوروساوا هم طعنه میزند، چرا که در آن فیلم، کودک نماد امید به آینده بود، ولی شیردل، کارکتر اصلیاش را طفل مینامد تا ما با احتمال اینکه او هم میتواند در پشت چهرهی کاریزماتیکش دروغ بگوید، طفل را هم غیر معصوم بدانیم.شیردل با عوض کردن نام واقعه به اون شب که بارون اومد، خودش را از قضاوت مبرّا میکند و این وظیفهی خطیر را به بیننده میسپارد و از همه مهمتر او حقیقت را در لایههایی پایینتر از راستگویی یا دروغگویی در محمد اسماعیل نودهی میکاود.