بدبخت ملتی که به قهرمان احتیاج دارد!
یادداشت |
علی فریدونی_ مستند با نشان دادن چاپ های گسترده روزنامه و تیترهایی در مورد حماسه روستازاده گرگانی آغاز میشود که اشارهای است مستقیم به نقش رسانه در قهرمان سازی. در همان ابتدای مستند، صداهایی که سر تیتر روزنامه ها را میخوانند به آن لحنی کمدی میدهند تا نحوه برخورد شیردل را با موضوع به ما نشان دهند. تصاویری که مستند از روستای لاملنگ نشان میدهد و با لحنی کمدی از مردم آن و روستایشان، هوشمندانه فقر منطقه را نشان میدهد، آنهم با جملاتی چون: معماری سنتی در روستا و صنایع دستی در لاملنگ!!
اولین کسی که خبر حماسه روستازاده گرگانی را در شهر به صورت گسترده پخش کرده است، نماینده کیهان در آنجاست، کیهانی که صدای رسمی حکومت بوده است و اینکه مشخص شود ماجرا دروغ بوده است، برای سیستم آزار دهنده است.
نفر بعدی که میگوید روایت درست بوده است، فرماندار است که نماینده رسمی و سیاسی حکومت است که با آسمون ریسمون بافتن و لفظ قلم حرف زدن علیرغم وجود داشتن شواهدی بر علیه این روایت سعی در تایید اشتباه خود دارد و نه پذیرش خطای خود که البته این اتفاقی آشنا برای ماست.
و همین دو مورد برای توقیف چندین ساله مستند کافی است!
دلایل کارمندان راه آهن برای رد کردن روایت رسمی کاملا قانع کننده است. از مسافری نبودن قطار گرفته تا آتش نگرفتن کت در آن هوای بارانی و البته فاصله بسیار دور محل تخریب شده تا آن جایی که پسرک سوار قطار شده است. حتی کمکم متوجه میشویم که این لوکوموتیوران بوده است که به پسر لطف کرده است و او را در آن هوای طوفانی سوار قطار کرده است. احتمالا این داستان از یک دروغ دانش آموز به معلمش آغاز شده است که دلیل دیر آمدنش به کلاس را کمکش به قطار خوانده است و بعد معلم آن را به مقامات بالاتر منتقل کرده است و آنها هم که عاشق قهرمان سازی به آن پر و بال داده اند.
زمینه سازی این دروغ را هم شیردل به خوبی با خواندن داستان دهقان فداکار در کلاس نشان میدهد. اسامی مختلفی که اهالی روستا بر امامزاده محل شون گذاشته اند به کامران شیردل کمک میکند تا مفهومی را که میخواهد برساند، راحت تر منتقل کند و آن چیزی نیست جز اینکه برای هر اتفاقی باید به دنبال چند روایت گشت.
در اواخر مستند بالاخره محمد اسماعیل نودهی (روستا زاده گرگانی) را میبینیم که کلمات را حفظ کرده است و با لحنی کتابی از حماسه اش میگوید و مونتاژ حرف های او روی حرکات او در نجات دادن قطار و مسافرینش (در حالی که هیچ قطاری بر روی ریل نیست و تصاویر روی دور تند قرار دارند) طنزی هوشمندانه دارد و نشان میدهد که مولف با کدام روایت است.
در پایان مستند مدیر روزنامه شمال ایران که اولین نفری بوده است که این دروغ را فاش کرده است، میگوید که متاسفانه همچین قهرمانی نداشتهایم و این جمله برای من "برشت" را به خاطر میآورد که در پایان نمایشنامه زندگی گالیله اش نوشته است بدبخت ملتی که به قهرمان احتیاج دارد!