کارخانه قهرمان سازی
یادداشت |
سالار کارگر_ نگاهی به مستند اون شب که بارون اومد 1347 ساخته کامران شیردل
در یک شب توفانی خط آهن به شهر به گرگان دچار حادثه میشود. یک قطار بی اطلاع از این خرابی به سمت گرگان حرکت میکند اما قبل از رسیدن به محل خرابی خط، کودکی به اسم روستا زاده گرگانی که در مدرسه داستان دهقان فداکار را مطالعه کرده بود، کت خود را آتش زده و قطار را نگهمیدارد و دویست مسافر نجات میابند.
داستان ساده و حوصله سربری باید باشد.اما این موضوع فیلم نیست.یگ گروه مستند وقتی به محل حادثه میروند و با افراد مختلف مصاحبه میکنند، متوجه میشوند داستان با آنچه رسانه رسمی منتشر کرده متفاوت است. عجیب نیست که فیلم تا سال 53 توقیف بود و بعد از نمایش در جشنواره فیلم تهران دوباره توقیف شد. کامران شیردل در سال 1347 قبل از فراگیری رسانه به شکل فعلی، قبل از شبکه های اجتماعی و اینترنت و فضای مجازی...به موضوعی میپردازد که بعد از گذشت54 سال نه تنها کمرنگ نشده، بلکه پر رنگتر و ملموس تر شده. آن زمان وقتی از حقیقت در متن رسانهایی مختلف حرف زده میشد، خیلی انتزاعی بود. اینکه رسانه دروغ می گوید یا نه. اما الان شکی نیست که حقیقت در رسانه ها متفاوت است. حقیقتی که به نفع ما باشد، گفته میشود!
وقتی گروه مستند سازی به دنبال حقیقت ماجرا میگردند، متوجه میشوند هیچ چیز متقن نیست. متوجه میشوند، اصلا قطار مسافری نبوده که جان دویست مسافر نجات داده شود و ملزومات ارتش را جابجا میکرده. قطار باری بوده! متوجه میشوند، باران آنقدر شدید بوده که امکان نداشته کتِ خیسِ آب کودک، آتش بگیرد. متوجه میشوند؛ مسئولان خط آهن قطار را قبل از وقوع حادثه از خطر مطلع و قطار باری را متوقف کرده اند ولی از هیچ کدام از این حقایق نمیشود مطمئن بود چرا که اقوال دیگری هم هست که خبر رسمی را تأیید میکنند. حتی کسی بر نام امامزادهایی که در منطقه قرار دارد هم توافق ندارد. امامزاده هاشم یا سلیمان؟ اما چه اهمیتی دارد که حقیقت کدام است؟ مهم این است که منفعت در کدام روایت است؟ قدرت آن را حقیقت میداند. یک زمان روزنامه کیهان؛ یک زمان خبرگزاری فارس. خبرگزاری خارجی هم حقیقت را همینطور میسازد. در دنیای رسانه قدرت ملاک صحت است نه حقیقت. شیطان و فرشته، قهرمان و شریر صرفاً اینگونه نمایش داده میشوند و ساخته میشوند.
این تشدد آرا فرم فیلم حماسه روستازاده گرگان یا همان اون شب که بارون اومد را شکل میدهد. از تیتراژ که عکس کامران شیردل روی تصویر جا به جا میشود و دو تصویر متفاوت از یک شخص(دو قرائت متفاوت از یک واقعه)جای خود را به یکدیگر میدهد و مشخص نیست کدام یک درست است. سپس تصویر ثابت میشود و داستان را از زبان افراد مختلف میشنویم. بعد از این که هر داستان تمام میشود، یک صدا پخش میشود: دروغ محضه آقاجان! این دروغ ها در انتهای فیلم دوباره منجر به تشدد تصاویر (مثل تصویر تیتراژ ابتدای فیلم) میشوند و یک سوژه بارها از زوایای مختلف دیده میشود، اما کدام زاویه حقیقت است؟(یه واقعه از زوایای مختلف قرائت میشد اما کدام یک حقیقت است؟ در انتها فیلمساز در این دروغ ها غرق،گیج و سرگردان میشود. به چه کسی میشود اعتماد داشت؟ تصاویر در انتهای فیلم روی هم میآیند و میروند و صداها هم دیگران را خفه میکنند تا مجالی برای دروغ یا راستهای خودشان پیدا کنند. این وضعیت چیزی جز گمگشتگی و سرگیجه برای مخاطب رسانه نخواهند داشت.