شب در روز روشن


یادداشت |

آزاده حسینی _ فیلمی فرمالیستی و سیاه و سفید که در آن سفید و سیاه مدام جای خود را به یکدیگر می دهند و مکمل هم می شوند. دانه ها، نخ تسبیح و ترجیع بند «دروغ آقا! دروغ محضه»! همراه با موسیقی مکرر فیلم که هر از گاهی می شنویم؛ نقطه اشتراک این دو منظر است و مانند اندکی سیاهی در سفید در دایره یین و یانگ و بالعکس عمل می کند. به حقیقت روشنایی روز نزدیک می شویم و حس می کنیم ماجرا روشن است، اما ناگهان تاریکی شک از هاله های خاکستری انکار خود نمایی می کند. درست در لحظه ی اطمینان، تردید پا پیش می گذارد و جای آن را می گیرد. از هر جای فیلم که نگاه کنیم، می تواند آغاز، پایان یا ادامه باشد. در این فیلم مستند هر فرد از زاویه نگاه خود گزارشی متفاوت از یک ماجرای واحد می دهد. ماجرایی در یک شب بارانی که حتی باران هم مطلق نیست، گاه هست و گاه نه. آن لحظه از شب که باران نباشد احتمال آتش زدن کت وجود دارد. یعنی همین که باران کم و زیاد می شود، درصد تردید و یقین نیز جابجا می شود؛ اما پرسش بعدی این است که کدام کت؟! آیا اصلا کتی در کار بوده که وقتی باران کم می شود، احتمال باور و پی بردن به حقیقیت ماجرا زیاد شود؟

حتی نام امام زاده هم از زبان افراد متفاوت، هر بار نام دیگری است. ناگهان متوجه می شویم که قطار اصلا مسافربری نبوده و مسافری وجود نداشت و باز تردید که شاید عده ای به صورت غیر قانونی از قطار باری برای تردد استفاده کرده اند و این سوال به وجود می آید که شاید اصلا کودک حماسه سازی هم در کار نبوده؛ هنوز تردید جان کاملی نگرفته که در دقیقه های بیست و هشت به بعد با چهره و کلام کودک مواجه می شویم. همچنان موتیف تکراری دست و تسبیح و صدایی که پیوسته می گوید: «دروغه محضه آقا! دروغ محض»! دست هایی با دانه تسبیح که می گویند، همیشه دستی در کار است و تازه اواخر فیلم چهره اش را می بیینم و با قاطعیت می گوید: «دروغ محضه آقا» و کسی نمی تواند در شبی که باران مانند سیل از آسمان می آید، کبریت روشن کند، چه رسد به اینکه کتش را آتش بزند!  و صدایی که در پایان فیلم، نامه ای اداری را با صدای بلند می خواند و پیشنهاد می دهد که با توجه به حساسیت باران شب حادثه، نام حماسه روستازاده گرگانی به «آن شب که بارون اومد»، تغییر کند! گزارشی در مورد شب که در روز مورد بررسی است. در فیلم از باران صحبت می شود و نمایی چندانی از باران نداریم. اما پس از رونمایی از چهره دست و تسبیح، مردی را می بینیم که از میان آب های گل آلود با دسته ای از ماهیان مرده عبور می کند و مشتریانی که ماهی ها را برانداز می کنند. شاید میان این ماجرا افرادی از آب گل آلود ماهی گرفته اند و حالا این ماهی ها مشتریانی هم دارند. مشتریانی که هر کدام از زاویه های مختلف به یک رویداد واحد نگاه می کنند و حتی در مورد میزان بارش باران از آسمانی بالای سرشان اتفاق نظر ندارند و شاید اعتقادشان به امام زاده نیز متفاوت باشد.

اگر ترتیب سکانس های فیلم را تغییر دهیم یا حتی از انتها به آغاز تماشا کنیم، باز هم همین فیلم به دست می آید و فرم روایت یکسان است. اما پرسش همچنان باقی است و تردید جنبه های تازه تری می یابد. در جستجو به هیچ و چند پرسش دیگر می رسیم و در نهایت اینکه خیالمان راحت است، آسیبی به کسی یا بار یا قطار نرسیده و همه چیز سالم است و شاید در این مدت پل هم بازسازی شود و کارمندی بازخواست نشود و خدا را شکر که بدتر از این نشد. اما بدتر از آب گل آلود و ماهی مرده چیست؟ باران از آسمان می آید و مصائب از زمین، از حرف، از نگاه. فرم معنادار روایت تصویر، ما را به نگاهی عمیق تر در ماجرا وا می دارد و سفر به پشت ظاهر اشیا آغاز می شود. آنسوی قطار، آنسوی پل، آنسوی پیاده رفتن روستازاده در شب بارانی و نام امام زاده؛ از هر جهت تاکید بر فرم است و محتوا بر مبنای تردید و یقین نوسان دارد. نوعی سیستم حرکتی که در ارتباط مستقیم با مونتاژ فیلم شکل می گیرد و دایره هایی تو در تو با اصرار بر ساختگی بودن و دروغ محض پیوسته مهر تایید بر تردید می زنند. فرم توانسته محتوا را به درستی ارائه دهد و مضمون روایت را با بسط و وحدت منتقل کند.

تکرار تصویر دیوانه ای که به آشنا و غریبه می خندد، بیننده را با محتوا همراه تر می کند. در کادر مصاحبه با روزنامه نگاران که در فضای بسته هستند، پنجره مشاهده می شود. پنجره هایی بسته که به منزله دریچه ای از فضای کوچک تر به فضای بیرون و باز، گاهی با پرده سراسر پوشیده و گاهی بدون پرده و فقط شیشه است با نمای بیرون که نمایی از تابلوی خودش است و یا تابلوی اعلانات که به هر حال روزنامه ها نیز از نگاه خود رویدادها را روایت می کنند و معمولا در این نوع شرح روایت ابتدا نگاهی به خود و اعلانات مطبوع در جهت خط مشی و آرمان های ذینفع را دارند و از پنجره ای تعریف شده و چهارچوبی معین به گزارش و تفسیر رویدادها و حوادث می پردازند. گزارش های مردمی در فضای باز و نمای روستا همراه با به نمایش گذاشتن رفت و آمدها و جریان نیمه راکد زندگی در روستاست. بچه هایی که در کلاس درس، از ریزعلی خواجوی می خوانند و الگو برداری اش در زندگی واقعی تا حدودی چالش برانگیز به نظر می رسد. در گفتگو با معلم مدرسه، از زاویه بیرون پنجره به درون فیلم برداری شده و معلم در آستانه پنجره در حالی که نیم بدنش داخل است و سر و یک دست و پا به سمت بیرون صحبت می کند و نشانه اش بر صحت ماجرا، تاخیر دانش آموز در تاریخ فردای بعد از شب روایت است. بعد از نمای گفتگو با معلم، حالا دانش آموز حماسه ساز مورد نظر را می بینیم که در فضای باز و کنار پرچینی از شاخه های باریک و بریده ی درختان ایستاده است. با کت و شلوار و  مدال طلای بدلی که به لباسش نصب شده است؛ همان مدالی که روزنامه کیهان در موردش گفته بود به عنوان تشویق همراه با پنج تومان به پسر اهدا شد.

کارگردان این فیلم کامران شیردل، به عنوان یکی از پیشگامان سینمای مستند ایران، مخاطب را هم به بازی می گیرد و بیننده نیز در صدد پاسخ به پرسش بر می آید؛ مانند آنها که ماجرا را ندیده اند و بر اساس شنیده ها نتیجه گیری می کنند. گویی خود نیز یکی از شخصیت های فیلم است که اگر حالا از من بپرسند با توجه به شنیده هایم چه پاسخ خواهم داد؟! دو نیمه پر و خالی لیوان از زاویه دید آدم های مختلف در جغرافیایی تقریبا یکسان بارها مورد بررسی قرار می گیرد. آیا شجاعت همچنان قابل ستایش است و یا نه دروغ محض است؛ ساختگی است؟ حقیقت رویدادها از کجا روشن می شود؟ از دهان روزنامه ها که هر کدام آنسوی پنجره ای منفرد دور از پل ها و آدم ها ماجرا را روایت می کنند و از نگاهشان باران شدید، کم و زیاد می شود؟

یا از دهان آدم ها که در کنار هم می نشینند و روی پل ها راه می روند و از مسیر آب های گل آلود عبور می کنند و در جستوی مشتری برای ماهیان مرده خود هستند. مشتریانی که نگاه، سکوت، بررسی، قضاوت و تکذیب می کنند. در تاریخ همیشه یک نفر هست که دل به دریا می زند و پیراهن به آتش می کشد و برای نجات جان همنوع از جان مایه می گذارد چه باران کم باشد چه زیاد.