مناسکی با یک الگوی تربیتی و فرهنگی عبادی
یادداشت |
■ علی قلی تبار
ذبح اسماعیل، دستور و امتحانی بود که از سوی خدا، در خواب به حضرت ابراهیم داده شد تا فرزندش اسماعیل را قربانی کند.
فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللهُ مِنَ الصّابِرِينَ [صافات - 102]
هنگامىكه با او به مقام سعى و كوشش [و حد رشد] رسيد، گفت: پسرم! من در خواب ديدم كه تو را ذبح مىكنم، پس بنگر رأى تو چيست؟
گفت: پدرم! هر چه دستور دارى اجرا كن، به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت.
از امام رضا روایت است، ابراهیم گفت: إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ و خداوند تعالی به پیامبرش فرمود: و ما آن رؤیایی را که به تو نشان دادیم، [فقط برای آزمایش مردم بود]. (إسراء/۶۰)
خداوند آنچه را به پیامبرش در عالم خواب نشان داد راست بود ... رؤیای پیامبران، وحی است.
تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۲، ص۶۶۰ متشابه القرآن، ج۱، ص۳۸/ البرهان
ابانبنعثمان از ابوبصیر نقل میکند امام باقر و امام صادق فرمودند: چون روز ترویه (سیرابکردن) فرا رسید، خداوند به او فرمان داد تا پسرش را سر ببرد. حال آنکه او خلق و خو و چهرۀ فرزندش را بسیار دوست می داشت و به او عادت کرده بود.
چون صبح شد، ابراهیم از مشعر رو بهسوی مِنی گذاشت و به مادر او گفت:
تو به زیارت خانۀ خدا برو و آن تازه جوان را نزد خود نگه داشت و گفت: پسرم! الاغ و چاقو را بیاور. میخواهم برای خداوند قربانیکنم.
چون سخن به این جا رسید، ابان از ابوبصیر پرسید: ابراهیم، الاغ و چاقو برای چه می خواست؟
ابوبصیر گفت: می خواست اسماعیل را با چاقو سر ببرد و سپس بر الاغ سوار کند و برای خاک سپاری آماده اش نماید.
امام فرمود: پسر، الاغ و چاقو را آورد و گفت: ای پدر! قربانی کجاست؟ ابراهیم گفت: پروردگارت میداند کجاست. ای پسرم! سوگند به خدا که تو آن قربانی هستی. خداوند مرا فرمان داده تا تو را سر ببرم، چه میگویی؟
گفت: پدرم! هرچه دستور داری، اجرا کن! به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافت. چون ابراهیم خواست سرش را ببرد، گفت: ای پدر! چهره ام را بپوشان و دست و پایم را ببند.
ابراهیم گفت: پسرم! دست و پایت را ببندم و سرت را ببرم؟ به خدا سوگند! هیچ روزی هر دوی این را با تو انجام نخواهم داد.
امام باقر فرمود: سپس پالان الاغ را بر زمین انداخت و او را بر آن خواباند و چاقویی تیز بر گلویش گذاشت؛
در آن دم، پیرمردی سر رسید و عرضکرد:
از این پسر چه می خواهی؟ فرمود: می خواهم سرش را ببرم. پیرمرد عرضکرد: سبحان الله، میخواهی تازه جوانی را که هیچ نافرمانی خدا نکرده، سر ببری؟ فرمود: آری، خداوند فرمان داده چنینکنم.
پیرمرد عرضکرد: چنین نیست، پروردگارت دوست ندارد تو چنین کاریکنی، بلکه این شیطان بوده که در خواب چنین فرمانی به تو داده است.
فرمود: وای بر تو! من این سخن را از همان کسی شنیدم که خود مرا به این جایگاه که می بینی رساند. نه، سوگند به خدا! دیگر با تو سخن نخواهم گفت.
آنگاه مصمّم شد تا فرزندش را سر ببرد. پیرمرد گفت: ای ابراهیم! تو پیشوای مردمان هستی و ایشان از تو پیروی می کنند. اگر فرزندت را سر ببری، همه، فرزندان خود را سر خواهند برید. دست بردار. امّا ابراهیم با او سخن نگفت.
ابوبصیر گوید: از امام باقر شنیدم که فرمود: ابراهیم، پسرش را در جَمره وُسطَی بر زمین خواباند و چاقویی تیز بر گلویش گذاشت، سپس سر به سوی آسمان بلند کرد و چاقو را به نیروی تمام کشید، امّا جبرئیل لبه چاقو را از روی گلوی پسر برگرداند. چون ابراهیم نگریست، لبه چاقو را برگشته دید. باز آن را از لبه برّنده اش گذاشت، امّا دوباره جبرئیل آن را به پشت برگرداند و چند بار چنین گذشت. ناگاه از جانب چپ مسجد خَیف ندا رسید:
ای ابراهیم! آن رؤیا را تحقق بخشیدی و به مأموریت خود عمل کردی! و جبرئیل، پسرش را از زیر دستانش بیرونکشید و گوسفندی از قلّه کوه ثَبیر فرود آورد و به زیر دستانش نهاد؛
در آن دم، پیرمرد پلید پدید آمد و نزد پیرزنی که در میان آن وادی به کعبه مینگریست، رفت و به او گفت: در مِنی پیرمردی را دیدم، او کیست؟ و اوصاف ابراهیم را برشمرد.
گفت: او شوهر من است. پیرمرد گفت: آن پسری که همراه داشت که بود؟ و اوصاف پسرش را برشمرد، گفت: او پسر من است.
پیرمرد گفت: من او را دیدم که پسرت را بر زمین خواباند و چاقویی برداشت تا سر او را ببرد. گفت: هرگز، ابراهیم مهربانترین کسی است که دیده ام. چگونه ممکن است سر پسر خود را ببرد»؟
پیرمرد گفت: به پروردگار آسمان ها و زمین و این خانه سوگند! او را دیدم که پسرت را خواباند و چاقویی برداشت تا سر او را ببرد. گفت: برای چه؟ پیرمرد گفت: گمان می کرد که پروردگارش به او چنین فرمان داده است. گفت: پس به جاست که از پروردگارش فرمان برد.
چون پیرزن مناسک خود به پایان رساند، ترسید که مبادا درباره فرزندش امری نازل شده باشد. پس چنانکه گویی کنون پیش چشم من است، در آن وادی پا به دویدن گذاشت و دست بر سر نهاد و گفت: پروردگارا! از من به خاطر آن چه با مادر اسماعیل کردم، درگذر.
وقتی ساره به ابراهیم رسید و از آنچه گذشت باخبر شد، رو به پسرش کرد و او را نگریست، چون بر گلویش جای خراش چاقو را بدید، دل نگران شد و ناخوش گشت و دردی در تنش آغاز شد که سرانجام از آن جان سپرد.
معاویهًْبنعمّار نقل میکند امام صادق فرمود: جبرئیل هنگام ظهر روز ترویه (روز هشتم ذیالحجّه) نزد ابراهیم آمد و گفت: ای ابراهیم برای خود و خانوادهات آب بیاور.
این در حالی است که بین مکه و عرفات آبی یافت نمیشود که آن روز به همین علّت ترویه نامیده شد. پس او را برد و به سرزمین منی رساند و نمازهای ظهر و عصر و مغرب و عشاء و صبح را با او خواند تا اینکه وقتی خورشید طلوع کرد به سمت عرفات رفت و در منطقه نمره که مرکز عرفات بود سکونت داد به هنگام ظهر خارج شد و غسل کرد و نماز ظهر و عصر را با یک اذان و دو اقامه به جا آورد و در جایگاه مسجدی که در عرفات بود نماز خواند. درحالیکه در آنجا سنگهای سفیدی وجود داشت آنها را در مسجدی که بنا کرد، داخل نمود و سپس از آنجا گذشت و به موقف رفت.
سُئِلَ الصَّادِقُ: أَیْنَ أَرَادَ إِبْرَاهِیمُ أَنْ یَذْبَحَ ابْنَهُ فَقَالَ عَلَی الْجَمْرَهًِْ الْوُسْطَی از امام صادق پرسیده شد: «ابراهیم در کجا اراده کرد که پسرش را ذبح کند»؟ فرمود: «در جمرۀ وسطی.
فِی عِلَلِ ابْنِسِنَانٍ عَنِ الرِّضَا الْعِلَّهًُْ الَّتِی مِنْ أَجْلِهَا سُمِّیَتْ مِنًی مِنًی أَنَّ جَبْرَئِیلَ قَالَ هُنَاکَ لِإِبْرَاهِیمَ تَمَنَّ عَلَی رَبِّکَ مَا شِئْتَ فَتَمَنَّی إِبْرَاهِیمُ فِی نَفْسِهِ أَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ مَکَانَ ابْنِهِ إِسْمَاعِیلَ کَبْشاً یَأْمُرُهُ بِذَبْحِهِ فِدَاءً لَهُ فَأُعْطِیَ مُنَاه.
امام رضا برای محمدبنسنان چنین مرقوم فرمود: علّت اینکه منی را منی میگویند، این است که جبرئیل در منی به حضرت ابراهیم گفت: ای ابراهیم! آنچه میخواهی از پروردگارت تمنّا کن»!
ابراهیم در ضمیرش تمنّا نمود که خداوند متعال به جای فرزندش اسماعیل قوچی را قرار دهد و امر به ذبحش نماید و به این ترتیب قوچ قدیهی اسماعیل باشد، خداوند قادر آرزوی او را بر آورد و همانطوریکه خواسته بود، انجام داد.
نکته: در این واقعه، توجه به این نکته، مهم است و آن این که آیا سرنوشت و مقدرات الهی، قابل تغییر یا "بدائ" هستند؟"بَداء" اصطلاحی در کلام شیعه است که بهمعنای آشکار شدن امری از ناحیه خداوند برخلاف آنچه مورد انتظار بندگان بوده است. در بداء خداوند در واقع آن چه مورد انتظار بوده را محو و امری جدید را اثبات میکند در حالی که به هر دو حادثه آگاه است.
بداء در قرآن به صور و اشکال و مواضع و مواقع مختلف، آمده است.واژه «بداء» در آیات مختلف قرآن ذکر شده[سوره زمر، آیات۴۷و۴۸؛ سوره طه، آیه ۱۲۱؛ سوره یوسف، آیه ۳۵.]
اما آنچه به عنوان بداء در افعال الهی مطرح می شود، با الفاظ دیگری در قرآن مورد توجه قرار گرفته است:
تغییر سرنوشت انسانها بر اساس خواست و مشیّت آنها: «إِنَّ اللَّهَ لا یغَیرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یغَیرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»؛[خداوند سرنوشت هيچ قوم(و ملّتى) را تغيير نمىدهد مگر آنكه آنان آنچه را در خودشان است تغيير دهند.][سوره رعد، آیه۱۱.]؛
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یکُ مُغَیراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتَّی یغَیرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ».[اين، بخاطر آن است كه خداوند، هيچ نعمتى را كه به گروهى داده تغيير نمىدهد جز آنكه آنها خودشان را تغيير دهند؛ و خداوند، شنوا و داناست.][سوره انفال، آیه ۵۳.]
برطرف شدن عذاب از قوم یونس بر اثر تضرع و دعای آنان: «فَلَوْ لا کانَتْ قَرْیةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إیمانُها إِلاَّ قَوْمَ یونُسَ لَمَّا آمَنُوا کَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْی فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلی حینٍ».[پس چرا باید از هیچ شهری در وقتی که ایمانشان سود میبخشد ایمان نیاورند (و تا زمان معاینه عذاب لجاجت کنند) و تنها قوم یونس باشند که چون ایمان آوردند ما عذاب ذلت را در دنیا از آنها برداشتیم و تا زمانی معین (که وقت مرگ طبیعی بود) آنها را متمتّع و بهرهمند گردانیدیم.][سوره یونس، آیه ۹۸.]
تغییر فرمان الهی به ابراهیم در مورد ذبح اسماعیل: «فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْی قالَ یا بُنَی إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَری قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرینَ ... *وَ فَدَیناهُ بِذِبْحٍ عَظیمٍ». [هنگامی که با او به مقام سعی و کوشش رسید، گفت: «پسرم! من در خواب دیدم که تو را ذبح میکنم، نظر تو چیست؟» گفت «پدرم! هر چه دستور داری اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافت!» *... و بر او (گوسفندی فرستاده و) ذبح بزرگی فدا ساختیم.][سوره صافّات، آیات ۱۰۲ و ۱۰۷.]
دعوت نوح از قومش برای استتغفار و تغییر وضعیت زیستی و مالی و خانوداگی و اخروی: «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً».[به آنها گفتم: «از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است... تا بارانهاى پربركت آسمان را پى در پى بر شما فرستد، و شما را با اموال و فرزندان فراوان كمك كند و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد! چرا شما براى خدا عظمت قائل نيستيد؟!][سوره نوح، آیات۱۰-۱۳.]
حرام ساختن ورود بنیاسرائیل به سرزمین مقدس به مدت ۴۰ سال در پی مخالفت آنان با فرمان ورود در آن: «یا قَومِ ادخُلوا الاَرضَ المُقَدَّسَة... قالَ فَاِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیهِم اَربَعینَ سَنَةً».[اى قوم! به سرزمين مقدّسى كه خداوند براى شما مقرّر داشته، وارد شويد ... خداوند(به موسى) فرمود: اين سرزمين(مقدس)، تا چهل سال بر آنها ممنوع است.][سوره مائده، آیات ۲۱ و ۲۶.]
اضافه شدن ۱۰ شب به میقات ۳۰ شبِ موسی و پایان یافتن آن در ۴۰ شب: «و واعَدنا موسی ثَلاثینَ لَیلَةً واَتمَمناها بِعَشر...».[و ما با موسى، سى شب وعده گذاشتيم؛ سپس آن را با ده شب(ديگر) تكميل نموديم.][سوره اعراف، آیه ۱۴۲.]
نسخ در شرایع و احکام الهی در دوره های مختلف: «ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ».[و هر حكمى را نسخ كنيم، و يا نسخ آن را به تأخير اندازيم، بهتر از آن، يا همانند آن را میآوريم. آيا نمیدانستى كه خداوند بر هر چيز توانا است؟!][سوره بقره، آیه۱۰۶.]
ادامه دارد...
بداء و تغییر در علم و قضا و قدر خدا
برخی از اندیشمندان امامیه با تفکیک علم الهی به علم ذاتی که ازلی و ابدی و تغییرناپذیر است و علم فعلی که عین فعل و حادث و تغییرپذیر است،[جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ۱۳۸۸ش، ج ۷، ص۳۵۸- ۳۶۱.] تاکید میکنند بَداء در علم ذاتی خدا رخ نمیدهد بلکه «بداء به معناى آشکار شدن و ظهور امری از خدا برخلاف آن چیزی که در وهله نخست، به نظر میرسید؛ پس بداء عبارت است از محو امر نخست و اثبات امر دوم و خداى سبحان عالم به هر دو است».[عطباطبایی، المیزان، ۱۳۹۳ق، ج۱۱، ص۳۸۱.] به تعبیر امام صادق(ع): «... بدایی برای خدا رخ نمیدهد، مگر اینکه در علم خدا بوده است. برای خدا از روی جهل، بَداء رخ نمیدهد.»[عیاشی، التفسیر، ج ۲، ص۲۱۸.]
عالمان شیعه -برخلاف برخی از متفکران که بداء را با قضا و قدر ناسازگار میدانند[ اشعری، ص۱۱، ۵۵ و ۱۲۰؛ ایجی، ص۳۸۸ و ۴۱۲]- در دفاع از سازگاری این دو آموزه با یکدیگر، قضا و قدر را به سه دسته کلی تقسیم میکنند:
قضا و قدر حتمی که فقط خدا از آن آگاه است و از آن با تعابیری همچون لوح محفوظ، علم مخزون و ام الکتاب یاد میشود: چون وقوع بَداء در این قسم مستلزم تغییر در علم خداوند است و چنین چیزی محال است، بَداء در این قسم ممکن نیست و واقع نمیشود. قضا و قدری که خداوند به ملائکه و انبیا و اولیایش خبر وقوع حتمی آن را داده است: از آنجا که خدا، خود و ملائکه و فرستادگانش را تکذیب نمیکند، بداء در این قسم نیز ممکن نیست و واقع نمیشود.
قضا و قدر غیر حتمی که خداوند در آن وقوع چیزی و یا عدم آن را تقدیر میکند ولی تحقّقش را به مشیت خویش معلّق میسازد: بداء در این قسم ممکن است و واقع میشود.[خویی، البیان، ص۳۸۸-۳۸۷.]
از سخنان معصومین(ع) نیز استفاده میشود که با توجه به آیه شریفه «یمْحُو اللَّهُ ما یشاء وَ یثْبتُ وَ وَ عِنْدَه ام الْکِتابِ»[سوره رعد، آیه۳۹.] نزد خداوند دو کتاب وجود دارد: کتاب «محو و اثبات» که نوشتههایش به اراده خدا تغییرپذیر است و تغییر سرنوشت در اثر دعا و صدقه و سایر اعمال نیک، از اخبار همین کتاب است. کتابی دیگر نیز به نام «کتاب محفوظ» یا «ام الکتاب» که ثابت و تغییرناپذیر است و دعا و سایر اعمال نیک در محتوای آن تأثیری ندارد. سرنوشت وقتی از کتاب اول عبور کرده و در کتاب دوم تثبیت شود، غیر قابل تغییر است؛ ازاین رو از ائمه(ع) نقل شده است که «چگونه میتوانیم با وجود آیه محو و اثبات، از آینده به طور قطعی خبر دهیم».[طباطبایی، المیزان، ۱۳۹۳ق، ج۱۱، ص۳۷۹-۳۸۲.]
بنابر آنچه در منابع آمده مهمترین اثر اعتقاد به بَداء، اثبات قدرت مطلق خداست؛ همچنین با اعتقاد به بَداء، تفاوتهای بین علم خالق و مخلوق –حتی انبیا و اوصیا - ظاهر میشود؛ چرا که احتمال وقوع بَداء از طرف خداوند، در آن چه پیامبر و ائمه(ع) به آن علم دارتد نیز وجود دارد.از بُعد انسانشناسی نیز اعتقاد به بَداء موجب نفی جبرگرایی و ایجاد روحیه تلاش میشود چرا که اعتقاد به تغییر پذیری سرنوشت، انسان را به سوی خدا متوجه کرده و وی را به استجابت دعا امیدوار و از ارتکاب گناه باز میدارد.[خویی، البیان، ۱۴۰۱ق، ص۳۹۲-۳۹۱.]
ادامه دارد ...