به عظمت شاهنامه پی بردم


گفت وگو |

گلشن مهر _ جناب استاد محمد جانفشان شاعر، داستان نویس و مشاور دبیرستانهای گرگان است. او سالهاست به تولید فرهنگی مشغول است و آرام به تلاش خود برای ارتقای فرهنگی جامعه ادامه می دهد. گفت و گوی ما با ایشان را بخوانید.

 

لطفا خودتان را معرفی کنید؟

محمد جانفشان هستم. متولد شهر قم. از 18 سالگی از قم بیرون آمدم، در سپاه دانش در یکی از روستاها موفق به ساخت یک دبستان شدم. جزو سپاهیان ممتاز کشور شدم. با دادن کنکور وارد دانشسرای عالی شدم. در دانشکده ابوریحان در رشته تعلیم و تربیت و با تخصص جامعه شناسی تحصیل کردم. از سال 1348 در مراکز سپاه دانش دختران و دانش سرای راهنمایی گرگان مشغول به تدریس شدم و در اواخر کار مشاوره را شروع کردم و بعد بازنشسته شدم و الان این 24 مین سال است که در دبیرستان خوارزمی کار مشاوره انجام میدهم.

 

در چه حوزه هایی فعالیت داشتید؟

در سه حوزه اصولا کار کردم: جامعه شناسی و تعلیم و تربیت و روان شناسی که تحصیلات من بوده و در این زمینه مقالات گوناگون نوشتم. کتاب روان شناسی مقدماتی دانشسراهای کشور و کتابهای دیگر در زمینه تعلیم و تربیت و در وب سایت من هم هست، می توانید مراجعه کنید. بعضی با همکاری دوستان به صورت مشترک بوده و بعضی هم کار انفرادی بوده است.زمینه دوم کار من ادبیات و شعر است. من از ششم ابتدایی اولین  شعرم را گفتم. گاهگاهی شعرهایی با سبک قدیم می گفتم و دوستان می دیدند تا اینکه به دانشکده که آمدم  با دکتر اسماعیل پویا آشنا شدم که استاد من و از شعرا بودند و گرایش به شعر نو پیدا کردم.  از آن زمان شروع کردم به گفتن شعر نو. در دوره دانشجویی مجله کتاب روستا و دانشجوها را منتشر می کردم و سردبیر بودم. این مجموعه ماندنی شد و در کتابخانه نگهداری می شود. بعد از فارغ التحصیلی به گرگان آمدم. در زمینه مطبوعات، جهان دانش را منتشر کردیم.  در دانشسرا و در دبیرستان خوارزمی، نامه خوارزمی را منتشر کردیم.

علاقه به کار مطبوعات و کار شعر و ادبیات جزو علاقه دوم من بود.  آن زمان که در سال 48 من به گرگان آمدم، مجله فردوسی خبرآمدن من را چاپ کردند. دیدم عده ای از شاعران این شهر از جمله پرویز کریمی که از شعرای خوب گرگان و کشور می باشند منتظر من هستند و با همکاری ایشان، کتاب اگر فرهاد می دانست را که مجموعه ای از شعرهای من است، چاپ کردم تا اینکه به چاپ دوم رسید، به نام در این فصل غمناک بودن و انتشارات .چاپ کرد و الان هم فکر می کنم، تمام شده باشد. این کتاب  گرگان فرستاده نشد ولی در سطح کشور پخش شد.

 

اولین شعری که گفتید خاطرتان هست؟

معلم خط ما نوشت فصل بهار است و تماشای گل. بعد گفت از روی این بنویسید. پای تخته با خط بسیار زیبایی که داشت من چون خیلی کنجکاو بودم گفتم قافیه بعدی چه می تونه باشه؟ گفت: مل. گفتم: مل یعنی چه؟ گفت: یعنی شراب. بعد نوشتم:

 موسم و گلگشت و زدم لب به مل

حالا در آن سن یازده دوازده سالگی آن هم در شهر قم. بعد آن را نشان مدیر داد و گفت: خیلی خوبه. وزن را رعایت کردی من تشویق شدم و دنباله اش در شعر دیگری گفتم.

 تا بتوانی به جهان علم جو              

 تا بشود از تو همین گفتگو

این اولین شعری بود که من در دبستان گفتم. تاثیر یک معلم خوب بود و تشویق مدیر مدرسه آقای عارف، که خدا رحمتش کند که حتی برای من شعر گفته بود. من گفته بودم:

دبستان سمیع الدوله را بین ...........................

او هم در وزن شعر من برایم شعر گفته بود. مشاعره بین دانش آموز و مدیر مدرسه بود. تشویق می کرد. افت و خیز زیاد داشتم. گاهی چند سال شعر نگفتم و گاهی خودش لبریز شده است. شعر در معنای واقعی لحظاتی است که در ذهن انسان که مثل آبی که پشت یک سد جمع می شود و هر کسی یک جور آن سدش پر می شود و بر زبانش جاری می شود.

به نظر هایدگر ونیچه که می گویند شعر نوعی حقیقت است که فرد به آن می رسد و با واقعیت ممکن است فرق داشته باشد.

 بی نهایت تعریف شعر داریم. اصولا چیزی را نمی شود تعریف کرد. ممکن است ده تا صفت پنهان داشته باشد که شما ندیده باشید. صفات هیچ وقت به حقیقت یک گل نمی توانیم برسیم آن چه را می بینیم مثل گل ببوییم  و از منظره اش لذت ببریم.

 

کجا احساس کردید در توان شعری شما تاثیر گذاشته و به شما کمک کرده و یا جلوی شما را گرفته است؟

خودم اخلاقم این است که جوانها را تشویق می کنم، هرچندشعرشان درجه دو و سه باشد. چاپ کردن شعر جوانها خیلی تشویقشان می کند. یادم می آید خانم عکاس مشهور گرگانی، خانم مریم زندی، اولین بار پدرش برای او دوربین خرید و او رفت از سگ هایی که در بیابان در گوشه ای جمع شده بودند عکسی گرفت و فرستاد برای  مجله شکار و طبیعت  و این مجله هم عکس رو گذاشت روی جلد و رنگی چاپ کرد و چنان این دختر تشویق شد که کار عکاسی را شروع کرد و امروز یکی از بزرگترین عکاسان کشور است که نمایشگاه هایش در جهان برگزار می شود.

معلمان ما هر وقت دست گذاشتند روی کسی که تو پسر خوبی هستی و تو در آینده موفق میشی و دیدیم که در نهایت پیشرفت کرد و موفق شد. بعدها اما تحقیر و تنبیه بدترین چیز است هر چه می توانیم باید جوانها را تشویق کنیم که رشد کنند، بارور بشوند و میوه های خوبی بدهند.

 

شما با کدام یک از شعرای کشور معاشرت داشتید؟

با دکتر کوهی.  سه چهار سال استاد و مربی و دوست من بود به طوری که می آمد دانشکده ما تا غروب پیش ما  می ماند و راجع به شعر صحبت می کردیم و شعرم تحت تاثیر شعر کوهی است. در گرگان با پرویز کریمی و اورج علی محمد زاده و بچه هایی که آن زمان کار می کردند.

الان بینایی من مشکل دارد و رفت و آمد برایم بسیار مشکل است ولی بیشتر کارهایم  در استارباد چاپ می شود. مقالات من هم در حوزه های مختلف چاپ شده است. 

 

چه کارهایی از شما چاپ شده است؟

مجموعه های تربیتی که در وب سایت من هست و مجموعه شعر اگر فرهاد می دانست که در فصل دوم به نام در این فصل غمناک بودن چاپ شده بقیه نهاد خانواده و آداب شهروندی است چند سال هم اینجا درس داده می شد. لازم دیدم برای اینکه به بچه ها آداب معاشرت و حضور در کلاس و مدرسه را آموزش بدهم کتابی منتشر کنم.  این کتاب در وب سایت من هست و دانلودش در وب سایت من رایگان انجام می شود. پیشنهاد کردم که این را چاپ کنند و در مدارس درس بدهند. متاسفانه انجام نشد.  شایدم توجه نکنند.

 شعرهای من در بعضی فصل نامه ها و مجله فردوسی چاپ می شود 

عمرم به معلمی گذشته.  دانش اموزان من خیلی موفق شدند. هرجا مرا می بینند، یاد آن دوران می کنند. جملات من یادشان هست. سعی کردم با مهربانی و صمیمیت با بچه ها برخورد کنم. از کوچک کردن و تحقیر اونها خودداری کردم و به همین دلیل خاطرات خیلی خوبی دارم. راضی هستم از اینکه معلم شدم.

شما هم در شعرمدرن و هم در شعر کلاسیک دست دارید. الان شعرهایی منتشر می شود که معلوم نیست شعر هست یا نثر یا .... ......

شعرهایی که امروز چاپ می شود را گاهی به دوستانی که ادبیات خوانده اند می دهم که نظر بدهند.  این گروه می گویند مردم باید سعی کنند خودشان را بکشند در حالی که مردم بدون آموزش نمی توانند خودشان را بالا بکشند. اگر به تاریخ ادبیات ایران نگاه کنید بعد از سبک هندی و دوره بازگشت می رسیم به  عصر مشروطه. عصر مشروطه عصر آموزش بود، یعنی در شعر به مردم آموزش می دادند. مسایل سیاسی و مسایل روز به صورت های مختلف. مردم متوجه شدند که می شود شعر را از قالبهای مرسوم در آورد.نیما به عنوان بنیانگذار شروع دیگری کرد و شعر نو را پایه گذاری کرد و افرادی مثل اخوان ثالث و شاملو و چند نفر دیگر دنباله کار را گرفتند. از دهه هفتاد به بعد وزن را از شعر گرفتند. معنی را از شعر گرفتند. زبان شعر شد زبان وهم. خب این ذهنی که این را می سازد، ذهن خاص است. همه مردم این ذهن را ندارند.

دوره دوم که اخوان ثالث و اینها آمدند، رسید به سال 41 تا 50 دوره آگاهی شد. مضمون شعرها سیاسی شد .................... 

بعد از این  مرحله متاسفانه شعر متوقف شد. شعر ناب شعر نوع. دیگر هر کسی آمد یک چیزی گفت و در کشور ما این مرید پروری و مراد سازی  هست. همین الان هم چند تا حافظ خوان و مثنوی خوانی در شهر هست باید همه یکی بشود.

 لابی هایی در شعر آغاز شده. لابی تهرانی ها و  شمالی ها و...... و شهرستانی ها دیگر تقریبا فراموش شده است.  مثلا الان جوانها پرویز کریمی را نمی شناسند، چون رفتن به سمت مثلا شعر پست مدرن، اما ما هنوز مدرن نشده ایم. 

به لحاظ خیابان و جاده و امکانات، درسته مدرن شدیم اما توسعه فکری پیدا نکردیم.  هنوز مردم ما رانندگی درست را بلد نیستند. دوره دوره گفتگو است ما اصلا گفتگو نمی کنیم.

متاسفانه در کشورهای توسعه یافته، گفتگو شروع شده ولی ما گفتگو بلد نیستیم.

چطور می توانیم بگوییم پست مدرن شدیم؟ مثل این است که لباس کهنه بپوشیم و کراوات بزنیم.

آن یکی پرسید اشتر را که هی

از کجا می‌آیی ای اقبال پی

گفت از حمام گرم کوی تو

گفت خود پیداست در زانوی تو

من می گویم اگر کسی شعر برای مردم می گوید، نباید چاپ کند. اگر برای مردم می گوید باید مردم بفهمند. متاسفانه نامجویی و نامخواهی هم باعث شده هر کسی از راه می رسد و کاری نمیتواند بکند، شعر می گوید.

شعرهای من بسیار تند بود. شعرهای ما را چاپ می کرد. من غزل مرثیه را در شعر باب کردم.

بارها به من پیشنهادهای کاری مختلف شد اما من معلمی را دوست داشتم

چیزی هم در زندگی ندارم جز سه فرزند. یکی شهرسازی خوانده، دفتر فنی تهران. یکی استاد دانشگاه است. یکی هم دانشجوی دکترای سمنان است.

 

الان در گرگان در جلسات ادبی شرکت می کنید؟

من تنها در جلسات فردوسی شرکت می کنم. چند سالی است که به عظمت شاهنامه پی بردم. وقتی می رسیدیم به داستان سیاوش، معلم ما می گفت: این رو ولش کنید. اصلا این که شاهنامه چی هست  به ما نگفتند تا اینکه آشنایی با آقای قاری و مطالعاتی که دکتر خطیبی در تهران انجام دادند روی شاهنامه به بزرگی شاهنامه پی بردم که این کتاب فقط نمایشنامه نیست. این کتاب فقط شعر نیست. فقط تراژدی نیست. مجموعه ای ازحقوق سیاسی است. مخصوصا حقوق رعیت است. بعد در زمینه ی تعلیم و تربیت حرف بسیار دارد. 

بپوش و بنوش و ببخش و بده       برای دگر روز چیزی بنه

 مبادا که در دهر دیریستی   مصیبت بود پیری و نیستی

چقدر به بخشیدن و لذت بردن از زندگی و پس انداز کردن اهمیت می داده و بیان کرده است.

شاید چند هزار رساله درباره شاهنامه کار شده، مثلا عزاداری در شاهنامه، عروسی در شاهنامه، جنگها، تعلیم و تربیت

اعجوبه تاریخ است. بعد چند قرن ممکن است چنین پیدا شود. بعضی ها ایلیاد اودیسه را مطرح می کنند. شاهنامه تاریخ ایران باستان ماست شما اگر کتابخانه آقای قاری بروید دورتا دور همه درباره شاهنامه است.

لذت میبرم از مطالعه این کتابها،

من مثل یک دانش آموز مشغول مطالعه هستم.

خانواده ها متاسفانه بچه ها را مرفه بار آوردند و بچه ها توقع زیاد دارند. اول می آیند امکانات و اتاق ها را بررسی می کنند و به معلم ها توجه ندارند. بیشترخانواده ها درگیر مسایل مادی شدند و این مسایل منتقل شده به بچه ها یعنی شکم و تفریح و........

سفارشم به خانواده ها این است:

چند کار از ایشان را می خوانیم

 

1

آن پلکها

اگر که شود باز

 دو مردمک،

دو کولي طنّاز

بر عاجگونه تخت مرصّعّ

  نشسته اند

معلوم نيست چگونه

اينان حکومت خود را

آغاز مي کنند.

 اين دستهاي دوست

 قديس هاي معصوم

از انحناي سينه

  اگر برخيزند

 موسيقي تپيدن دل را،

بر پرده هاي بيداري خواهند ريخت

و خوابِ ديرمان،

  آن گاه

از چشمهاي خمار آلود خواهد گريخت

اين زن

اگر که برخيزد از جاي

در هيأتي عظيم تر از تصميم

تضمين محکمِ پيروزيست

اين رفته تا سواحل خاموشي

 اين خواب

  شايد که منتظر روزيست!

 

2

نعره آبی آسمان در عرق شور

مردمک بخار زده چشم قرمز کویری

سوز ستاره های سیاه تاول دست ها

قلم استخوانی انگشتها و کاغذ چروک خورده ی حافظه

رِژه اتومبیلهای رولزرویس میلیون دلاری

جق جق مفاصل بی کلسیم

رونق اعتماد به نفسِ نیلوفرهای آبی

قانون استواری فولاد

و جمجمه های موریانه خورده

دلم را در سرزمینم گریه کردم

 در باغ های خار

 

3

 برای مهدی اخوان ثالث

هر کس که از سبوی تو جامی کشیده است

نوشین ترین شراب جهان را چشیده است

در بوستان عشق که عمرش دراز باد

هر کس به قدر همّت خود میوه چیده است

 کوکو مزن که مرغ تفکّر از این دیار

دیریست از درخت تمنّا پریده است

  حاجت چه می بری به علفزار خشک کام

از دشت خشکنای ، کسی گل نچیده است

 در چلّه ی کمان فلک، تیر می نهاد

این پوستین به دوش که قدّش خمیده است

 مردانه در هجوم عطش ایستاده و لیک

در تن هزار نیزه ی خشمش خلیده است

 در راه عشق گوهر جان را نهاده بود

خوش پرده ای ز قصه ی عشق آفریده است

 با پوستین کهنه ی خود ، نرد عشق باخت

کس عاشقی صدیقتر از او ندیده است

 با تار و پود عشق و خرد، جامه ای سترگ

بر قامتِ بلند وطن، او تنیده است

 یادش به خیر پیر خراسان، شکوه شعر

تا شهر عشق یکسره، تنها دویده است

 بر تربتش چو می گذری، حق گزار باش

آن جا  "امید"  مردم ما آرمیده است