خند اندن ساده نیست
گفت وگو |
اشاره: دهم شهریور ماه چهارمین سالروز درگذشت هنرمند گرگانی جناب عطااله صفرپور بود. هنرمندی که تمام عمر تلاش کرد تا مردم را بخنداند و در لحظاتی که خود بر روی صحنه است، غمهای خود را فراموش کند و به لبهای مردم فرصت خنده بدهد. صفر پور در کارهای سینمایی و مجموعه های ابر و آفتاب، دختری بنام تندر، رسم عاشقی، پایتخت و گلشیفته بازی کرد و در جشنواره های بسیاری صاحب رتبه شد. گلشن مهر در شماره ششم 31 خرداد 79 گفت و گویی را با این هنرمند پر توان انجام داده بود که اینک به یاد آن عزیز گرامی باز نشر می شود. یادش گرامی باد
تولد:بنام خداوند و با سلام. سال 1324 در محله دربنو گرگان متولد شدم. از همان کودکی استعداد خاصی در من برای انجام کارهای هنری بود و تا دوره خدمت سربازی در مدرسه و دبیرستان کارهای هنری انجام می دادم. ضمنا در سال 56 ازدواج کردم. دو پسر و دو دختر دارم. پسر بزرگم مهندس کشاورزی است و در حال گذراندن خدمت سربازی، پسر دومم دانشجوی سال سوم ریاضی دانشگاه آزاد گرگان و دختر بزرگم سال آخر دبیرستان و دختر کوچکم نیز کلاس دوم است.
کشف استعداد هنری
در حدود سال 1332 گروهی از رشت در سینمای دیانا (محل نیروی انتظامی فعلی) اجرای نمایش داشتند. کودک آن نمایش مریض شده بود و من که در شش هفت سالگی بودم بجای آن کودک بازی کردم و از آن به بعد هم ادامه دادم.
سیاه بازی
من بازنشسته سازمان کشاورزی گرگان و گنبد هستم. الان هم برای رادیو و تلویزیون برنامه می نویسم و با اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی گلستان همکاری می کنم. در کنار این، با مرکز هنرهای نمایشی کشور هم همکاری دارم. زیرا کار من ((سیاه بازی)) است و این یک کار تخصصی است البته استادان این فن در کشور به تعداد انگشتان دست هستند و بسیار مشتاقم که این هنر سنتی ادامه پیدا کند. برای صدا و سیما هم بیشتر برنامه های طنز نوشته و اجرا می کنم؛ نظیر عاروس باجی و ننه قمر
ننه قمر
من بخاطر اجرای نقش ننه قمر شبها و روزهای بسیاری با پیرمردها و پیرزنهای گرگانی گفتگو کرده ام تا دقیقا توانستم مانند آنها سخن بگویم. البته مردم هم پذیرفته اند، اگرچه ابتدا مخالفت می کردند، زیرا متاسفانه عده ای تنها ادا در می آورند و باعث لوس شدن لهجه و گویش می شود. ولی خالی از لطف نیست که عرض کنم من در تهران و گرگان دوره های مختلف هنرپیشگی را نیز دیده ام و اینک هم گاهی تدریس می کنم.
اولین کار هنری
اولین کار جدی من ساخت نمایشی در ساختمان گداخانه قدم گرگان بنام ((رینگوی رشت)) بود. در آن زمان فیلمهای زیادی مثل ((رینگو)) و ((یک دلار سوراخ شده)) مد شده بود. به همین خاطر تصمیم گرفتیم در سال 45 این نمایش را روی پرده ببریم. البته در دوران دبیرستان هم اولین کارم ((گدایان)) نام داشت.
کار جدی
من دارای هفت دیپلم افتخار کشوری هستم که دو تای آن برای کارهای جدی نمایش بوده است. مثل نمایشی بنام مرثیه ای برای یک بازیگر که یک تراژدی بود. در زمان جنگ نیز نمایش های بسیاری را به جبهه های جنگ می بردیم که به شهادت فرماندهان و رزمندگان اسلامی بسیار موثر و تاثیرگذار بود و در فیلم سینمایی بنام ((ابر و آفتاب)) به کارگردانی محمود کلاری و تدوین محسن مخملباف و دختری به نام تندر که در منطقه ما نیز فیلمبرداری شد به کارگردانی آقای آشتیانی و دو مجموعه سیزده قسمتی برای سیما که در یکی از آنها بنام ((گنج اینجاست)) بهمراه خانم پروین سلیمانی نقش اول را بعهده داشتم.
مشکلات هنرمندان استان
الان برای هنر تئاتر در تهران بسیار ارزش قائل هستند. بنحوی که همان نمایشی که در اینجا پنجاه تا شصت هزار تومان می دهند، در تهران از پنج تا ده میلیون تومان هزینه می کنند. این نشانگر توجه آنهاست. اما در استان علاوه بر تنگی معیشت و مشکلات اقتصادی هنرمندان و کمبود امکانات و اعتبار نیز هست. در این رابطه عدم توجه لازم به هنرمندان نیز به مشکل اقتصادی اضافه می شود اما با همه اینها کسی به مشکلات ما توجه خاصی ندارد. گویا باید بماند تا بمرور زمان حل شود.
مسوولان فرهنگی
برخی از مسوولانی که تابحال دیده ام، شم فرهنگی و هنری داشته اند، اما بعضی شم سیاسی و اجتماعی آنها نسبت به امور هنری بیشتر بوده است. برخی هم ... بالاخره به شاخه هایی از هنر بیشتر دلبسته بوده اند و به همان بخش بیشتر رسیدگی کرده اند. اما اینک آقای قلیشلی انسانی روشن، متواضع و دلسوز هستند ولی استان تازه تاسیس است و مشکلات خاص خود را دارد.
پیشنهاد
می دانید گرگان پایتخت تئاتر ایران است؛ زیرا ما همیشه حرف جدید برای جشنواره ها داشته ایم ولی باید هنرمندان استان برای فعالتر شدن با ایجاد تشکلها به هم نزدیکتر شوند، زیرا امروز اگرچه انجمن نمایش داریم اما آن کارآیی لازم را ندارد. الان هر روز چهارصد، پانصد نفر جوان علاقمند می آیند و دوست دارند ایفای نقش کنند ولی متاسفانه جا و امکانات نداریم. از طرفی دست اندرکاران باید برای نسل جوان کلاسهای هنری تشکیل دهند و از هنرمندان سابقه دار همین شهر استفاده نمایند تا پیران هنر این شهر و استان بتوانند تجربه هایشان را انتقال دهند در حالی که بعضی اوقات می بینیم کارشناسانی از تهران برای تدریس می آورند که در اندازه های کارشناسان ضعیف گلستان هم نیستند.
برخورد مردم و خانواده
مردم واقعا لطف دارند. البته من هم کوشیده ام در زندگی قصوری نداشته باشم زیرا مردم از هنرمندان انتظار خاصی دارند. بهمین خاطر تمام سعی خود را کرده ام تا آنگونه باشم که خدا و مردم دوست دارند. اما نظر خانواده ام در مورد نمایش باید بگویم اوائل خانم من می گفت که خجالت نمی کشی این اداها را روی صحنه در می آوری و ... اما بالاخره الان عادت کرده اند و پذیرفته اند، حتی احساس غرور هم می نمایند زیرا مردم بسیار احترام می گذارند و جایگاه هنرمندان کاملا ممتاز شده است.
خلق و خوی شخصی
آنقدری که در امور هنری و بر روی صحنه نمایش خنده رو و شوخ هستم در زندگی شخصی نیستم و خانواده ام من را به عنوان شخصی جدی می شناسند (به شوخی) در منزل مثل ازرق شامی هستم به همین خاطر در کاندیداتوری شورای شهر نوشته بودم که خنده ما از جدی بودن زندگی نمی کاهد، خوب آنجا لازم بود که جدی باشم که جدی هم بودم.
رد صلاحیت در کاندیداتوری مجلس و ...
البته اگر در شورای شهر و ... نیز رای می آوردم از حوزه هنر جدا نمی شدم اما با نامزدی در انتخابات مجلس (که رد صلاحیت شدم) و همینطور شورای شهر در پی دفاع بیشتر و کسب جایگاهی جدی برای هنرمندان بودم اما خدا را شکر که رای نیاوردم. درباره رد صلاحیت هم که سه دوره قبل اتفاق افتاد به من گفتند تو سیاه بازی می کنی و ... حالا می خواهی بروی مجلس و ... البته آن زمان ایجاب می کرد من را نپذیرند. اما الان شرایط متفاوت شده است. البته بنده دیگر بفکر کاندیداتوری نخواهم افتاد (به شوخی) شاید هم وقتش رسید دوباره کاندیدا شوم.
عمر دوباره
اگر خداوند به من عمری دوباره بدهد باز هم صد در صد به همین کار می پردازم. زیرا هنگامی که مردم من را تشویق می کنند و دوستم دارند، انگار تمام لذتهای جهان را به من داده اند. بنابراین اگر صد بار هم بمیرم و زنده شوم دوباره همین کار را ادامه می دهم. مثلا وقتی بر روی صحنه هستم و می بینم همه می خندند و تنها یک نفر نمی خندد، بر من بسیار سخت می گذرد و تمام تلاشم را می کنم که آن یک نفر بخندد و اگر نتوانم او را بخندانم در پایان نمایش احساس خستگی می کنم. البته من خنده های بدون محتوی را نمی خواهم برای همین همواره در پس نمایش هایم حرفی برای گفتن داشته ام.
تعریف هنر
واقعیت را با علم می سنجند و حقیقت را با فلسفه و هنر آمیزه ای از علم، منطق و فلسفه است اما من اگر می توانم مردم را بخندانم کار ساده ای نیست زیرا در این روزگار با این شرایط زندگی، گریاندن بسیار راحت تر از خنداندن است.
خاطره شیرین
در سالن دبیرستان ایرانشهر، سیاه بازی می کردیم. وقتی از سالن بیرون آمدم تا در دستشویی شکل و شمایل خود را ببینم، خانم و آقایی که می خواستند به داخل بروند، من را دیدند و گمان کردند من برای ترساندن آنها اینکار را کرده ام و روی سرم ریختند و من را کلی کتک زدند و دیگر اینکه یکبار نقش معتاد را داشتم و گوینده در مورد اعتیاد و مضرات آن سخن می گفت و من در میان جمعیت در هیبت یک معتاد بلند می شدم و به سخنران اعتراض می کردم و مجری فریاد می زد که سر و صدا نکن و ... در این میان مامورانی که در داخل سالن بودند، گمان کردند که من واقعا معتاد هستم و برای بیرون بردن من از سالن دست و پایم را گرفتند و حسابی من را کتک زدند تا بالاخره به آنها فهماندند که من معتاد نیستم و هنرپیشه ام و بعد هم کلی معذرت خواهی و ...
خاطره تلخ
شش روز بعد از انقلاب برای نمایش جان نثار بر روی صحنه بودم، در اواسط نمایش خبر تصادف برادرم را به من دادند که متاسفانه پایان نمایش فهمیدم که برادر جوانم بر اثر تصادف فوت شده است.
قیاس فضای هنر قبل و بعد از انقلاب
وضعیت اخلاقی که کاملا مشهود است، الان تمامی خانواده ها با اعتقاد فرزندانشان را برای یادگیری به کلاسهای هنری می فرستند در حالیکه قبل از انقلاب در پس پرده های نمایش افتضاحات بسیاری بود خصوصا با آزادی عملی که اخیرا بوجود آمده فضا بسیار بهتر نیز شده است. برخلاف اوائل انقلاب که گاهی در نمایش ها اسلحه می کشیدند که حق خندیدن ندارید و یا اصلا چرا می خندید ولی الان می توانیم حرف دلمان را بزنیم. سانسوری نیست اما بهر حال مشکلات ما در حد لازم رسیدم نمی شود.
حرف آخر:
از همه مردم عزیز و شریف گرگان و گلستان که در برخوردهایشان بسیار با بزرگواری برخورد می نمایند و احترام می گذارند، قدردانی می نمایم و امیدوارم بتوانم حتی الامکان برای این مردم عزیز تلاش بنمایم.
چُو افتاده، عطا از این زیمین رفت
پِلتِه یِ دنیا رِه کشید پایین رفت
اُرسیِ عوچیکاشه بست، وا نکرد
ازَسَّرَم، ما رِه تُماشا نکرد
خنده رو لُو چِه ها مِثِ چو شده
شِرشِرِه اَشکِه، چِشا نیم سو شده
گرگانیا، یَگ عالمه غم دارن
سیوا سیوا، یَگ کُپِه ماتم دارن
کاشکی بودی، سابی مِکَردیم تو رِه
کاشکی بودی، رنگُو مُوُردیم تو رِه
کاشکی بودی، ریک مِزِدیم به دنیا
کِرکِره رِه ، سَر مِدادیم به والله
نُمایِشات رِه کی دِگِه مِتانِه
جَم بُکُنِه، مَردُمِ رِه، بُخوانِه
بُخوانِه: دنیا واسه غم نیس، اَرِه
کِیف بُکُنی، بِخندی، خاب بِیتَرِه
صحنه یِ تالارِه عطا که فوت کرد
بازیِ روبورو با مَلکَمود کرد
عامو عطا، قدیمِ در جدید بود
عامو عطا، سیاهِ دل سپید بود
سیاهی که به صحنه رو مِداد رفت
به تختِ حوضی آبرو مِداد رفت
وقتی که گرگان یِهُو بی عطا شد
قبلِ محرم ، همه جا سیاه شد
بعدِ تو، دنیا رِه مُمالیم کافور
چَکِّه بُرُوشامانِه میریزیم دور
عامو عطا، هق هقِ خنده هات کو؟
سرخی سفیدی، رویِ گونه هات کو؟
تقدیم به همشهری های عزیزم در یادمان چهارمین سال روز بی نصیبیِ چشم های مان از استاد زنده یاد عطااله صفرپور
روحش لبریز رامش و آرامش باد
حسین ضمیری