چند شعر کوتاه از سریا داودی حموله
شعر و ادب |
1
آیینه من می شود
من،
زن زیبایی
که در هیچ آیینه ای دیده نمی شود!
2
هر جا تو گریه کرده ای
کودکان
برای چیدن انگور می آیند!
3
من آفتابم
تو آفتاب گردان
کودکانی
که نام تو را دارند
به چشم های من هم عادت می کنند!
4
هیچ بلوطی
در خاک دیگری ریشه نمی کند
هر صبح
نام خود را به رود می گوید
تا فکر سیاه کلاغ را از یاد ببرد!
5وقتی باد
به پرچم سرزمینی حمله می کند
کلمات
جز نشنیدن
به درد هیچ گوشی نمی خورند!
6
پس از تو
دیوانه ی مرگ خواهند شد
آسمان
و زمین!
7
رودی
که تقویم ماه را می نویسد
از سمت فراموشی تو
تاریک است!
8
تنها
درختان تحمل آسمان را دارند
و کوه ها
که از برادر به ما نزدیکترند!
9
تاریکی
به رود کوچکی می ریزد
مثل بادها
که ما را به مقصد ما ترک می کنند!