یک نگاه


یادداشت |

علی فریدونی

در زمانه ای که انبوه فیلمفارسی سینمای ایران را غرق در ابتذال کرده بود، گلستان به عنوان روشنفکر جامعه در حال گذار به تجدد با این فیلم توانست موج نو را در سینمای ما پایه ریزی کند. اولین موردی که مخاطب را تحت تاثیر قرار میدهد، فیلمبرداری جذاب و تدوین خاص فیلم مخصوصا در ده دقیقه ابتدایی است که نشان میدهد گلستان بسیار از موج نوی فرانسه الهام گرفته است، در چند دقیقه ابتدایی تمام زواید و جزییات اضافی صحنه حذف شده است و تنها سوژه مورد نظر کارگردان را شاهد هستیم تا بیننده تمام تمرکزش بر آن باشد. دیالوگ های گل درشت فیلم برای مخاطب آزار دهنده است هرچند میتوان آنها را الگویی برای مسعود کیمیایی دانست که با همین سبک دیالوگ نویسی اخت گرفته است و البته فیلم هایش در ادامه موج نو بود. گلستان در روایت مدرنش هم به روشنفکران تاخته است که در کافه ای دور هم جمع شده اند و در حالی که مشکل در برابر چشم هایشان است به مسائل حاشیه ای میپردازند و هم به افراد دولتی نظیر پلیس ها که در انجام دادن وظایف شان کوتاهی میکنند. رابطه هاشم با تاجی به عنوان سنگ بنای فیلم دارای نکات جالبی است از جمله اینکه نشان میدهد که چگونه مرد ایرانی به خاطر نوع نگاه جامعه ای که در آن رشد کرده است، از ازدواج و حتی آشکار شدن رابطه اش با زنی که در بار کار میکند، هراس دارد هر چند که عاشق یکدیگر باشند. تاجی که تنها امیدش در زندگی هاشم است، میخواهد به وسیله نوزاد او را به دست آورد و زندگی جدیدی را شروع کند، هر چند تمام رویاهایش بر باد میروند.  در سکانس دادگاه، با کات های سریعی که میبینیم مخاطب نیز در کنار هاشم و در پی بوروکراسی اداری گیج میشود و بعد هاشم در آنجا با مردی آشنا میشود، مردی که بعدها متوجه میشویم که کارشناس تلویزیون است و با صحبت هایش سعی در منصرف کردن هاشم از نگهداری نوزاد دارد. گفتگوی هاشم و تاجی در کوچه و خیابان های پایین شهر تهران که کنایه مستقیم گلستان به رژیم وقت است که علی رغم تمرکز شدید امکانات در تهران و توجه به آن در مقایسه با شهرستان ها همچنان کمیتش لنگ میزند و پایین شهر آن همچنان بافتی فرسوده دارد. نگاه مردم به دوربین ناجورترین وصله فیلم است. اگر بخواهیم آن را با متد برشتی بسنجیم که میخواهد مخاطب را آگاه کند که این یک فیلم است کار اشتباهی کرده ایم زیرا فیلم هیچ یک از ویژگی هایی را ندارد که بتوان آن را برشتی خواند. در پایان فیلم وقتی که هاشم، تاجی و نوزاد را از دست داده است و کارشناس تلویزیونی را میبیند که او را از به سرپرستی گرفتن نوزاد بر حذر کرده بود و حال از شریک شدن در محنت دیگران میگوید، اشاره ای است به جعل حقیقت در تلویزیون و اینکه افراد خود را در آن به گونه ای دیگر نشان میدهند،این کار گلستان در آن هنگام بسیار جالب توجه است به دلیل آنکه تلویزیون در آن زمان به مانند بتی برای مردم بود و حال او ابراهیم وار میخواهد آن را بشکند. در پایان باید علی رغم تمام ضعف های فیلم، گلستان را به خاطر تلاشش در زمانه ای که ابتذال سینما را در برگرفته بود (مثل سینمای فعلی ما) ستود و از تصاویر هوشمندانه و زیبایش تجلیل کرد.