تحلیل بیتی از حافظ: در پی آن آشنا از همه بیگانه شد


یادداشت |

■   مهران موذنی

شعر شاخه‌ای از ادبیات است که نیاز به دقت فراوانی در خوانش دارد. طوری که می‌شود روی واژه به واژه‌ی شاهکارهای آن مکثی کرد و به تامل پرداخت. تامل در نقش یک به یک کلمات در اثر. با این حال، همواره یکی از عرصه‌هایی که کم‌تر در ایران به آن توجه شده، نقد ادبی است. نقد به معنای تحلیل کارکرد اجزای شعر و نه تفسیر معنای آن. در واقع، سخن از تحلیل فرم و تکنیک است. در این یادداشت که قطعا به مانند دیگر نمونه‌های آن عاری از ایراد نیست، تلاش شده به همین صورت، تنها یک بیت از حافظ مورد بررسی قرار گیرد. اما اهمیت نگارش این یادداشت در این است که در میان بازارِ گرم تفسیرهای مختلف دیوان حافظ، جای خالی تحلیل ادبی اشعار او نمایان شود. در عین حال، جا دارد این سوال را از خود بپرسیم که اگر یک یادداشت کامل برای تحلیل تنها یک بیت از حافظ نیاز است، پس کل دیوان او و دیگر شاعران بزرگ شعر فارسی، دقیقا چقدر جای کار دارند و چرا اکثر کتاب‌های موجود در بازار، به جای تحلیل، به تفسیر آن‌ها پرداخته‌اند؟

مغبچه‌ای می‌گذشت راهزن دین و دل/ در پی آن آشنا از همه بیگانه شد

این بیت را می‌توان به دو شکل خواند. هنر حافظ هم همین جا به چشم می‌آید. با خواندن عبارت ((دین و دل))، معمولا به طور ناخودآگاه، حرف واو بین ((دین)) و ((دل)) واوِ عطف فرض می‌شود. چرا که عبارت ((دین و دل)) بسیار رایج است. طریقه‌ی اول خواندن این بیت بدین شکل است که واو بین دو واژه را واوِ ربط فرض کنیم: مغبچه‌ای که راهزن دین بود می‌گذشت و دل در پی آن آشنا، با همه بیگانه شد. در این صورت، نهاد مصرع دوم،‌ واژه‌ی ((دل)) است که در انتهای مصرع اول جای گرفته. این نکته‌ای است که مخاطب با تنها یک بار خواندن بیت، متوجه نمی‌شود. چرا که به خواندن عبارت ((دین و دل)) عادت دارد. اما با خواندن مصرع دوم، جای خالی نهاد را احساس می‌کند. این گونه است که برای یافتن نهاد، باری دیگر بیت را می‌خواند. این تله‌ای است که به جرئت می‌توان گفت، کم‌تر مخاطبی در دام آن نمی‌افتد. اما این تنها حالت ممکن برای خواندن بیت مورد نظر نیست. می‌توان مغبچه را نهاد مصرع دوم فرض کرد. در این صورت، مسئله‌ی نهاد مصرع دوم حل می‌شود. اما مسئله‌ی دیگری حاصل می‌شود: مقصود از ((آن آشنا)) کیست؟ برای یافتن پاسخ، نیاز است گذری به بیت قبل بزنیم: شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب/ باز یه پیرانه سر عاشق و دیوانه شد. به نظر آن آشنا پیدا شد و او همان شاهد عهد شباب است که خواجه حافظ در بیت پیش گفته. با این حساب، واو بین ((دین)) و ((دل)) واوِ عطف فرض می‌شود. این در صورتی است که در طریقه‌ی خوانش قبلی، صورت ربطی واو را مفروض گرفته بودیم. اینک این پرسش مطرح می‌شود که دقیقا کدام نوع از این دو خوانش صحیح است و اصلا خود حافظ این بیت را چطور می‌خوانده؟ اگر اثر را جلوتر از مولف در نظر بگیریم، می‌بینیم که اصلا نیازی به پرسش دوم نیست. چرا باید بدانیم منظور خود خواجه چه بوده؟ البته نمی‌توان این احتمال قوی را نادیده گرفت که حافظ از نکاتی که گفتیم، مطلع بوده. با در نظر گرفتن شخصیت نکته‌سنج و دقیق او، این احتمال اصلا ناممکن جلوه نمی‌کند. اما فرض کنیم که خود خواجه نیز متوجه این موضوع نشده. اگر دست مخاطب برای برداشت‌های مختلف از یک اثر باز باشد، چه چیزی مانع اوست که چنین نکند؟

البته هنوز چندین مسئله درباره‌ی همین بیت در میان است. مسئله‌ی اصلی این است که کدام نوع خوانش درست‌تر است؟ (مسئله‌ی یک) این‌جا مسئله‌ی دیگری پا به عرصه می‌گذارد. اینکه برای یافتن پرسش این پاسخ، باید تنها همین غزل را مورد بررسی قرار داد یا می‌توان به سراغ کل دیوان حافظ رفت؟ (مسئله‌ی دو) با طرح این سوال، در هزارتوی مسائل، به مسئله‌ی مهم دیگری برمی‌خوریم. اینکه آیا دیوان حافظ یک اثر منسجم است؟ (مسئله سه) به طور مثال، منطق‌الطیر عطار یا مثنوی معنوی مولانا یک اثر منسجم است. چرا که مولف هنگام سرایش آن، ترتیبی قائل شده و تلاش کرده نوعی از نگرش واحد و نامتناقض را در سرتاسر اثر بیان کند. آیا دیوان حافظ نیز همین ویژگی‌ها را دارد؟ (مسئله‌ی چهار) برای رهایی از آوار مسائل، از فرعی‌ترین مسئله (مسئله‌ی چهار) شروع می‌کنیم و در نهایت، به مسئله‌ی اصلی (مسئله‌ی یک) می‌رسیم. دیوان حافظ حاصل عمر شاعری اوست و در طی سالیان زندگی او سروده شده. یعنی ابیاتی از آن حاصل ذوق و نگرش حافظِ جوان و بخش‌هایی دیگر حاصل ذهنیت حافظِ جهان‌دیده است. به عبارتی دیگر، ما با حداقل 2 حافظ طرفیم: حافظ متقدم و حافظ متاخر. پس به نظر نمی‌شود آنچنان دیوان او را یک اثر منسجم دانست. این‌جا باز هم با یک مسئله‌ی تازه روبرو می‌شویم: آیا صرفا طولانی شدن نگارش یک اثر، دلیل بر غیر منسجم بودن آن است؟ (مسئله‌ی پنج) به نظر پاسخ به این سوال منفی است. به چندین دلیل: یک اینکه مولف می‌تواند نوشته‌های پیشینش را تغییر دهد و دو اینکه لزوما قرار نیست اثر او حاصل عقاید بیرونی او باشد. دلیل اول روشن است و نیازی به توضیح ندارد. اما در مورد دلیل دوم، باید گفت که در ادبیات گاهی با نوعی از اثر طرفیم که محصول لایه‌های فوقانی عقاید مولف نیست. بلکه با لایه‌های زیرین و عمیق‌تر باورهای او و با جهانی که مولف با آن سر و کار دارد، طرف است. رضا براهنی در جلد سوم کتاب طلا در مس آن را ((اثر بزرگ)) می‌نامد و می‌گوید: ((اثر بزرگ، اثری است که از مقاصد طبقاتی و گروهی نویسنده فراتر می‌رود، به دلیل اینکه اثر بزرگ باید اولا نماینده‌ی تمامی تنش‌ها و تکانه‌های عصر خود نویسنده باشد و واقعیتی بزرگ‌تر از واقعیت زندگی و طبقه‌ی خود نویسنده را ترسیم کند و ثانیا با نیروی فراروی خود از عصری به اعصار دیگر، مظهر تجلی آن چیزی باشد که زندگی بشر بر روی زمین خوانده می‌شود. بورژوا بودن بالزاک از نظر سیاسی، آثار او را به صورت آثار بورژوا در نیاورد. آثار بالزاک هم ضد اشرافی است و هم ضد بالزاک.)) در ادامه درباره‌ی داستایفسکی نیز می‌گوید: ((داستایفسکی به سلطنت اعتقاد داشت ولی برادران کارامازوف به علت ساختارش ضد سلطنتی بود.)) البته این مبحث بسیار جای کار دارد و قطعا به همین چند جمله نمی‌توان اکتفا کرد. اینک به نظر می‌رسد که به پاسخ مسئله‌ی پنجم رسیدیم. طولانی شدن زمان سرایش یک اثر،‌ لزوما دلیل بر نامنسجم بودن آن نیست. (پاسخ مسئله‌ی پنج) حال به سراغ مسئله‌ی چهار می‌رویم: نکته‌ی اول این است که ترتیب غزلیات دیوان حافظ بر اساس قافیه است. شاید قطعیتی برای اینکه بگوییم اولین و آخرین غزل‌های او از نظر زمانی کدام بوده، وجود نداشته باشد. اما قطعا حافظ جوان هیچ نیم‌نگاهی به آخرین غزل‌هایی که بعدها در اواخر عمر سروده، نداشته. شاید اگر اشعار خواجه حافظ یک خط روایی ثابت ‌داشت، او نیز می‌توانست پس از نگارش بخش‌های ابتدایی اثر، سراغ پایان آن برود و سپس قسمت میانی را پر کند. به مانند کاری که مارسل پروست در نگارش ((در جستجوی زمان از دست رفته)) کرد. نکته‌ی دوم آن است که به نظر، حافظ قصدی در ارائه‌ی نوعی جهان‌بینی به مانند مولانا نداشته. اگر از بسیاری از غزل‌هایش که در آن‌ها عناصر قدسی و الحادی را در هم آمیخته و سبب تفسیرپذیری‌شان شده بگذریم، در برخی از غزل‌هایش با ابیاتی بعضا ضد و نقیض طرفیم. به نظر خود خواجه حافظ نیز از این موضوع آگاه بوده و در همین راستا است که گفته: بنگر این شوخی (گستاخی) که چون با خلق صنعت می‌کنم. یا به قولی: این عجایب بین که چون با خلق صنعت می‌کنم. البته همین بیت هم بسیار جای بحث دارد. در نهایت، از دو نکته‌ی فوق، به این نتیجه می‌رسیم که دیوان حافظ به مانند منطق‌الطیر و مثنوی معنوی نیست. (پاسخ مسئله چهار) در نتیجه دیوان حافظ اثری منسجم نیست. (پاسخ مسئله‌ی سه) حال سراغ مسئله‌ی دوم می‌رویم: به نظر نمی‌توان برای یافتن خوانش صحیح‌تر بیتی که مد نظر داریم، به کل دیوان حافظ استناد کنیم و باید تنها همین غزل را در نظر بگیریم. (پاسخ مسئله‌ی دو) البته بهتر است در به کار بردن لفظ ((تنها)) احتیاط به خرج دهیم. چرا که تعدادی از غزل‌های حافظ از نظر معنایی و فرمی، نزدیک به یکدیگر می‌نمایند و به نظر در دوره‌های زمانی نزدیک به هم سروده شدند. در نتیجه می‌توان در بررسی یکی از آن غزل‌ها، نیم‌نگاهی نیز به باقی غزل‌های آن دسته داشت. ولی به علت مفصل بودن این امر، فعلا چنین نمی‌کنیم. اما اصلا چرا قصد داشتیم برای بررسی این بیت، به کل دیوان حافظ رجوع کنیم؟ در بیت فوق با مغبچه و شاهد طرفیم. در صورت مواجهه با یک اثر منسجم، ایرادی در کار نیست اگر برای درک بهتر جز به کل رجوع کنیم. یعنی برای درک بهتر نقش مغبچه و شاهد، به بررسی نقش این دو در کل دیوان حافظ بپردازیم. اما با غیر منسجم فرض کردن دیوان او، چنین عملی جایز نیست. ناگفته نماند که احمد شاملو نیز در ((تصحیحش)) از دیوان حافظ، با استناد به کلیت دیوان حافظ، ((صوفی)) را در بیت ((ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می/ طامات تا به چند و خرافات تا به کی)) جایگزین ((ساقی)) کرده. حال این نکته نیز بماند که در هیچکدام از نسخه‌های موجود، این بیت بدین شکل وجود ندارد! با فرض منسجم نبودن دیوان حافظ، کار احمد شاملو به هیچ عنوان صحیح و اصولی به نظر نمی‌رسد. اینک که می‌دانیم برای یافتن خوانش درست‌تر، باید تنها به همین غزل استناد کنیم، سراغ مسئله اول می‌رویم: به نظر حتی اگر این غزل حافظ، مضمون واحدی داشته باشد، باز هم هر بیت از آن، مستقل از دیگر ابیات است و به طور کلی، زاهد خلوت‌نشین، صوفی مجلس، شاهد عهد شباب، آتش رخسار گل و... تنها ابزارهای خواجه حافظ هستند برای بیان مضمون مد نظرش. پس یعنی می‌توان گفت عناصر نام برده شده با هیچکدام از عناصر ابیاتِ دیگر مرتبط نمی‌شوند. پس با در نظر گرفتن اینکه واوِ بین ((دین)) و ((دل)) واوِ ربط است و نه عطف، اثر انسجام بیش‌تری پیدا می‌کند. در نتیجه این نوع خوانش صحیح‌تر است. (پاسخ مسئله‌ی یک) البته صحیح‌تر بودن آن، به معنای زیر سوال رفتن آن طریقه‌ی دیگر نیست.