ما مربیان تاوان عشقمان را میدهیم


گفت وگو |

گفت و گو مهران موذنی :  کشتی گیران دهه شصت در سالن شهید علیجان بیدر نامنی که اینک سالن ورزشی والیبال و بسکتبال شده است، شاید به خاطر داشته باشند که کنار تشک های کشتی، تخته های وزنه برداری بود و هر روز عصر وزنه برداران روی دو سه تخته تمرین می کردند و فصل مشترک همه آن تمرینات وزنه برداری شاید تنها حسین گالشی بود. هر روز عصر بی مزد و مواجب می آمد و وزنه برداران جوان را تر و خشک می کرد و می رفت. آن روزگار نه مانند امروز قهرمانی جهان داشتیم و نه رسانه ها بودند. همه با عشق به ورزش، با حداقل امکانات تلاش می کردند. اینک اما، حسین گالشی در هفتمین دهه زندگی است، اما هم چنان به باشگاههای وزنه برداری سر می کشد، نوجوانها را تشویق می کند و از همه جالبتر آنکه استعدادهای وزنه برداری را کشف می کند و آنها را به باشگاهها معرفی می کند تا آینده ایران دست خالی نباشد. با این وزنه بردار قدیمی و پیشکسوت، مربی اسبق تیمهای ملی نوجوانان و بزرگ سالان، گفت و گویی داشته ایم و پای درد و دلهای او نشستیم. صحبتهای پهلوان حسین گالشی را با هم می خوانیم.

 

با سلام و عرض ادب خدمت شما. لطفا خودتان را برای مخاطبان گلشن مهر معرفی کنید.

حسین گالشی علی آبادی هستم. متولد سال 1339، دارای لیسانس علوم تربیتی و دبیر بازنشسته‌ی آموزش و پرورش. وزنه‌برداری را از سال 1355 زیر نظر شادروان نصرت الله رضاییانی شروع کردم و با مربیان بزرگی در گرگان مثل رضا سیدین، عبدالحسین ملک و جناب غلامعلی مهردل، این عرصه را ادامه دادم. در دسته‌ی 60 کیلویی‌ها وزنه می‌زدم. آن زمان برای هر رده، اسمی می‌گذاشتند. مثل مگس‌وزن، خروس‌ وزن، پر وزن و سبک‌ وزن. 56 الی 60 کیلو را پر وزن می‌گفتند. سال 1359 یا 1360 در مسابقه‌ای در قائم‌شهر، طی یک اشتباه محاسباتی که خودم داشتم، وزنه، زمانی که برای نگه داشتنش مقاومت کردم، بر روی کمرم افتاد. همین سبب شد وزنه ‌برداری را کنار بگذارم. یک یا دو سال از عرصه دور بودم، تا اینکه سیدحمید بنی کمالی و سیدمحمد صالحیان که با من همکلاس هم بودند، خواستند به عنوان مربی کنار بچه‌ها حضور پیدا کنم. البته آن‌ها خودشان بهتر از من بودند. صرفا می‌خواستند از محیط ورزش دور نشوم. در ساری یک کلاس مربیگری درجه 3 برگزار می‌شد که باز هم همین دوستان من را برای آن دوره فرستادند. اینطور شد که از حدود 20 سالگی مربی وزنه‌برداری شدم.

 

مصدومیتی که موجب کنارهگیریتان از وزنهبرداری شد، چطور پیش آمد؟

من در حالت یک ضرب بودم و قصد مقاومت در نگهداری وزنه را داشتم. در وزنه‌برداری وقتی که بنشینید، بدن، خودش را به طرف جلو می‌کشد. به همین خاطر، فاصله‌ای بین کمر و کمربند ایجاد می‌شود. وقتی که یکی از آرنج‌هایم خم شد، خواستم به طرف جلو بپرم که میله به لبه‌ی کمربند گرفت و از فاصله‌ی شاید 80 سانتی‌متری، با کمر روی میله افتادم. وضعیت جسمانی من طوری بود که حتی راه رفتنم هم دچار مشکل شده بود. اما با کمک دوستان و حرکاتی که انجام دادم، بهبود یافتم. از جمله دوستانی که نقش زیادی در این امر داشتند، شادروان استاد ملک بود که زحمات زیادی کشید. دانش  آسیب‌شناسی ایشان بسیار بالا بود و حرکات اصلاحی بسیار خوبی را می‌دانست.

 

در همان سالها وضعیت وزنهبرداری در منطقه چطور بود؟

در منطقه وضعیت خوبی داشتیم. گرگان وزنه‌برداران بسیار خوبی مثل سیدمحمد صالحیان، که قهرمان کشور بود، مرتضی مهیمنی، سیدحمید بنی‌کمالی، بهروز نعیمی و تقی سلیمانی داشت که آن زمان در سطح مازندران درخشش بالایی داشتند. در بندرترکمن، بندرگز و گنبد نیز وزنه‌برداری خیلی خوبی داشتیم. روی هم رفته، کار حتی برای رسیدن به رقابت‌های استانی هم سخت بود. البته امکانات هم خیلی کم بود. چرا که علم ورزش آنچنان پیشرفتی نکرده بود. اصلا تربیت بدنی، علم به حساب نمی‌آمد. تخته‌های وزنه‌برداری الوار و وزنه‌ها آهنی بودند. حتی میله‌ها آنچنان نمی‌چرخیدند. به همین خاطر، همه‌ی وزنه‌بردارها ناراحتی مچ دست، مچ پا، آرنج، کتف و زانو داشتند.

 

چه زمانی وارد عرصهی مربیگری شدید و چه دستاوردی در این عرصه داشتید؟

سال 1360 یا 1361 کارت مربیگری گرفتم و رسما مربی شدم. باشگاه گرگان اولین باشگاهی بود که در آن شروع به کار کردم. بعد از مدت‌ها که با رشته‌های ورزشی دیگری سالن مشترک داشتیم، پشت سالن بوکس فعلی گرگان یک فضای خالی مثلثی ‌شکل بود که در آن مکان، سالن وزنه‌برداری احداث کردند. از بحث سالن که بگذریم، باید بگویم حدود 40 سال است که مربی وزنه‌برداری‌ام. حدود 40 نفر تحویل تیم‌های ملی ایران در رده‌های سنی مختلف دادم. بچه‌های خودم 4 طلا و 2 نقره‌ی آسیا گرفتند و در مسابقات قهرمانی جهان وزنه زدند. یکی از ورزشکاران ما به نام علی محمدی، به زودی در مسابقات جهانی کارگران ترکیه شرکت خواهد کرد. خودم سه دوره مربی تیم ملی نوجوانان و جوانان ایران بودم. یک دوره تیم به دلایلی اعزام نشد. تیم جوانان ما در سال 1380 با بدشانسی‌ای که آوردیم، در رده‌ی سوم آسیا قرار گرفت. تیم نوجوانان ما هم در سال 1381 قهرمان آسیا شد.

 

حسین توکلی هم از شاگردان شما بوده؟

من سهم کوچکی در مربیگری حسین توکلی داشتم. البته ایشان محبت داشت و بارها از من به عنوان مربی‌اش اسم برد. به طور کلی، جوان‌های ما افراد بسیار خوبی هستند. متاسفانه مربیان ما انتظار دارند جوان 18 ساله مثل من 60 ساله فکر کند. آن هم بدون اینکه تعلیمی ببیند. متاسفانه ما مربیان انتظار داریم جوانان آلت دست ما باشند. من این موضوع را قبول ندارم و معتقدم مربی باید با ورزشکارش صمیمی باشد. من در تمام باشگاه‌هایی که مربی باشم، خانواده‌ی ورزشکاران را هم دعوت می‌کنم تا محیط باشگاه را نشان‌شان دهم. به ورزشکارانم می‌گویم که ما با همه برادریم. اما برادر بزرگ‌تر منم. ورزشکار اگر ببیند که مثل برادر با او رفتار می‌شود، به شما احترام می‌گذارد. در جمعی از من پرسیده بودند، انتظارم از مسئولین چیست؟ گفتم: هیچ. گفتند: احترام. گفتم: از مسئولین احترام هم نمی‌خواهم. چرا که مردم من را از احترام پر کرده‌اند.

 

 در طی این سالها وضعیت مالی مربیگری حرفهای چطور بوده؟

معمولا طبقات مرفه جامعه سمت وزنه‌برداری نمی‌آیند. چرا که ورزش بسیار سختی است و احتمال آسیب‌دیدگی در آن بالاست. مربی وزنه‌برداری نه تنها چیزی عایدش نمی‌شود، بلکه قبل از مسابقات باید به ادارات مختلف برود تا مبلغی بگیرد و هزار نوع حرف هم بشنود. البته زمان انتخابات وعده‌های هنگفتی می‌دهند. سال 1381 یا 1382 زمانی که یکی از تیم‌های ما سوم و دیگری قهرمان آسیا شد، گفتند به خاطر افتخاراتی که برای استان آوردم، قطعه‌ای زمین و مجوز یک نانوایی به من خواهند داد و از من خواستند برای دریافت زمین، تقاضا بنویسم. به آن‌ها گفتم: شما قصد دارید به من زمین بدهید. اگر من تقاضا بنویسم، در این صورت من برای زمین دست گدایی دراز کرده‌ام. باز هم اصرار کردند که بنویسم و 10 روز بعد برای گرفتن جواب بیایم. 10 روز بعد یک آقای جوان خیلی مودبانه به من گفت که جوابی داده نشده و از من خواهش کرد 2 هفته‌ی دیگر برگردم. 2 هفته‌ی بعد که برگشتم، شخصی آنجا بود که از من پرسید: طلب داری؟ دقت کنید که خودشان می‌خواستند به من زمین بدهند. بعد یک جوان از من می‌پرسد طلب دارم؟ هنوز که هنوز است خبری از زمین نشده. برای اخذ جواز نانوایی هم اقدام کردم. اما یک مشت آرد از آن نانوایی را هم به چشم ندیدم. من امروز شرمنده‌ی خانواده‌ی خودم هستم. امروز می‌پرسند من که 50 سال در ورزش این مملکتم و تا بالای آن را هم دیده‌ام، چه عایدم شده؟ اگر اندکی تملق و چاپلوسی بلد بودم، به ناحق به خیلی جاها می‌رسیدم. بگذریم که این حق من بود. البته من این حق را برای خودم مشخص نکردم. وقتی شما به من می‌گویید که قصد دارید یک خودکار به من بدهید، در قبال اهدای آن مسئولید. مشکلی که در کشور ما حاد شده، این است که اکثر مسئولین ما در قبال حرف‌های خودشان مسوول نیستند. اما چون طرف مقابل قدرت کم‌تری دارد، باید تاوان پس بدهد. ما مربیان تاوان عشق‌مان را می‌دهیم. اما عده‌ای نمی‌فهمند. مطالبی هست  که گر گویم زبان سوزد ور نگویم مغز استخوان سوزد. چرا که یک عده فقط بلدند تفسیر به رای کنند و زمانی که می‌بینند موقعیت خودشان در خطر است، حمله می‌کنند و به خودشان اجازه می‌دهند شخصیت ها را زیر سوال ببرند.

 

وضعیت امروز وزنهبرداری استان چطور است؟

وضعیت امروز ما اسف‌بار است. به غیر از گرگان، تنها یک سالن در علی آباد و یک سالن در آزادشهر داریم. شرایط طوری است که هیات وزنه‌برداری استان برای اعزام ورزشکار به مسابقات، هیچ مبلغی پرداخت نمی کند. حتی یک تیشرت به ورزشکار نداده. چرایی‌اش را باید از هیات استان پرسید تا آن را برای شما توجیه کند. دقت کنید که توضیح نمی‌دهند. بلکه توجیه می‌کنند. چرا رئیس هیئت وزنه‌برداری استان 2 سال است که پا در سالن وزنه‌برداری مرکز استان نگذاشته؟ سال 1376 وزنه‌برداری علی آباد را خودم راه‌اندازی کردم. هر روز وزنه می‌زدم که فرق بین وزنه‌برداری و پرورش اندام را نشان‌ بدهم. شخصی با 40 سال سن جلوی من فیگور بازو می‌گرفت و می‌پرسید، به درد وزنه‌برداری می‌خورد یا نه؟ من به مدارس رفتم. بچه‌های 10 یا 11 ساله را انتخاب کردم و تمرین‌شان دادم. همین بچه‌ها چیزی نزدیک به 50 مدال کشوری، 4 طلا و 2 نقره‌ی آسیایی گرفتند و در مسابقات جهانی شرکت کردند. علی آباد یکی از مهدهای وزنه‌برداری ایران شناخته شده بود. سالنی مثل استادیوم آزادی در حجمی کوچک‌تر داشت. البته نه آن قدرها هم کوچک. سالن مسابقه‌اش به تنهایی گنجایش 300 نفر را دارد. حالا بروید ببینید به چه روزی افتاده؟ بین بچه‌ها تفرقه انداختند و هر کس سوی خودش رفت. در عرض 6 یا 7 سال، 50 مدال کشوری و 6 مدال آسیایی گرفتیم. در مسابقات جهانی نفر دادیم. علی آباد باید نابود می‌شد. به این افراد چه باید گفت؟ کسی که خودش را وزنه‌بردار می‌داند، اما در طول عمرش نتوانسته 50 کیلو وزنه را بلند کند، تکلیفش مشخص نیست؟ باید هم به اشخاصی مثل علی محمدی، فرشید پیرمرادیان و غلامرضا کاظمی که قهرمان آسیاست، حسادت کند. پشت مهدی رضایی، رئیس هیئت گرگان هزار نوع حرف است. به چه جرمی؟ کار صادقانه؟ خودتان که دیده‌اید. آدمی است که شخصا اره دست می‌گیرد. شخصا رنگ دست می‌گیرد و تخته‌ها را رنگ می‌کند. من اگر به اینجا رسیدم، به من بها داده شد. 4 یا 5 تا از کلاس‌های من زیر نظر مربیان روس و بلغار بود. فرشید پیرمرادیان یک مربی جوان آینده‌دار است. چرا زیر پایش را خالی می‌کنند؟ آیا دیده اید این جوان در آن 2 یا 3 ساعتی که در باشگاه است، یک لحظه بنشیند؟ کیست که قدرشناس باشد؟ پس وظیفه‌ی اداره کل ورزش و جوانان چیست. چرا مسوول ما از پشت میزش بلند نمی‌شود؟ می‌ترسد شخص دیگری پشت میزش بنشیند؟ من تضمین می‌کنم که اگر لیاقت مقامی را داشته باشید، کسی نمی‌تواند آن را از شما بگیرد. حرف من هم صرفا رو به مسوولین ورزشی نیست. آیا این افراد از عملکرد خودشان پیش وجدان‌شان شرمنده هستند یا نه؟ آیا از نظرشان نانی که سر سفره می‌برند بابت زحمات‌شان است یا تملق و چاپلوسی؟ من در خیابان، سینه‌ام را جلو می‌دهم. چرا که سعی کردم در حق کسی خیانت نکنم. اشتباه هم کرده‌ام. معصوم نیستم. اما اگر در حق کسی اشتباه کردم، آن شخص با ذره‌ذره‌ی وجودش حس کرده که من علی‌رغم میلم اشتباه کردم. اما اگر بخواهید به اسم خدمت خیانت کنید، مردم ما قاضیان خوبی می‌‎شوند. مردم ما بی‌نظیرند. از این‌ها گذشته، همه جای جهان وقتی می‌بینند شخصی به موفقیت رسیده، از او تبعیت می‌کنند تا خودشان هم موفق شوند. سعی می‌کنند شخص موفق را در قله نگه دارند. با این ذهنیت که او بقیه را هم بالا می‌کشاند و همه با هم به موفقیت می‌رسند. اما وقتی که من مربی تیم ملی بودم، افرادی از همین شهر با آبروی ما بازی می کردند. من یک معلمم. یک ورزشکارم. نمی‌توانم در این شهر پایم را کج بگذارم. چرا که خانواده‌ها به من اعتماد نمی‌کنند و بچه‌های 10 ساله‌شان را به من نمی‌سپارند.

 

بهترین دورهی وزنهبرداری استان مربوط به چه سالهایی میشود؟

حدودا از سال 1379 تا 1384. سال‌های ریاست غلامعلی مهردل بر هیئت وزنه‌برداری استان که بچه‌ها موفق شدند 4 طلا و 2 نقره‌ی آسیایی کسب کنند. در همان سال‌ها، یکی از وزنه‌برداران ما در مسابقات جوانان جهان وزنه زد. روی هم رفته، توانستیم چیزی نزدیک به 20 نفر تقدیم به تیم ملی وزنه ‌برداری کنیم. آقای مهردل فرد بسیار دلسوزی بود که از وقت و جیبش بسیار هزینه می‌کرد. ایشان اگر مسئولیتی داشته باشد، با تمام وجود کار می‌کند. آقای مهردل خودش از جمله وزنه‌برداران حرفه‌ای بود که عناوین قهرمانی آموزشگاه‌ها، دانشجویان و ارتش کشور را داشت و می‌دانست که ورزشکار چه زحمتی می‌کشد. در نتیجه‌ برای زحمات آن‌ها ارزش قائل می‌شد.

 

از راه رفته پشیمان نیستید؟

اصلا پشیمان نیستم. راه خدمت به قشر جوان و نوجوان ایران پشیمانی ندارد. به خداوندی خدا اگر هزار بار به دنیا بیایم، به جز معلمی و مربیگری کار دیگری نمی‌کنم. این حرف دل من است. 30 سال به عنوان یک معلم و بالغ بر 40 سال خدمتگزار قشر جوان و نوجوان ایران بودم و با ذره‌ذره‌ی وجودم به آن افتخار می‌کنم. توانایی‌ام کم بود. در غیر این صورت، بیش‌تر از جان مایه می‌گذاشتم.

 

دوست دارید کلام آخرتان رو به چه کسانی باشد؟

می‌خواهم خطاب به مسئولین بگویم. جوانان ما جوانان خوبی هستند. مردم ما مردم خوبی هستند. آقای مسوول، هیچ چیزی مادام‌العمر و ماندنی نیست. نبوت که نبوت است اگر بنا بود پیوسته و ادامه‌دار باشد، خدا صد و بیست و چهار هزار پیامبر نمی‌فرستاد. به خاطر پست و مقام، خیلی کارها را نکنید که شرمندگی پیش وجدان‌تان شود. به فکر نسل جوان باشید. مردم شهید دادند که شما پشت میز خدمت کنید. از اسم شهدا سواستفاده نکنید که آن دنیا گریبان‌گیرتان می‌شود.

از اینکه وقتتان را در اختیار مخاطبان گلشن مهر گذاشتید، سپاسگزاریم.