شعرهای کوتاه


شعر و ادب |

شعرهای کوتاهی

 از

 سریا داودی حموله

 

 

1

آیینه من می شود

من،

زن زیبایی

که در هیچ آیینه ای دیده نمی شود!

 

2

هر جا تو گریه کرده ای

کودکان

برای چیدن انگور می آیند!

 

3

من آفتابم

تو آفتاب گردان

کودکانی

که نام تو را دارند

به چشم های من هم عادت می کنند!

 

4

هیچ بلوطی

در  خاک دیگری ریشه نمی کند

 هر صبح

نام خود را به رود می گوید

 تا فکر سیاه کلاغ را از یاد ببرد!

 

5

وقتی باد

به پرچم سرزمینی حمله می کند

کلمات

جز نشنیدن

به درد هیچ گوشی نمی خورند!

 

6

پس از تو

دیوانه ی مرگ خواهند شد

آسمان

و زمین!

 

7

رودی

که تقویم ماه را می نویسد

از سمت فراموشی تو

تاریک است!

 

8

تنها

درختان تحمل آسمان را دارند

و کوه ها

که از برادر به ما نزدیکترند!

 

 

9

تاریکی

به رود کوچکی می ریزد

مثل بادها

که ما را به مقصد ما ترک می کنند!

 

 

 

 

... پاره روایت های زنانه ...

 

 

به«آخرین پرنده در کوچه های باد»

 

 

سریا داودی حموله

قطره های خون را

یکی یکی دنبال می کنم

به لب مرز می رسم

 وطنم

زنی زیباست

 که دکمه های پیراهنش افتاده است./ شعر 33

ذهنیت نیر فرزین  در مجموعه شعر«آخرین پرنده در کوچه های باد»(1)،بر ساختارهای انتقادی ـ اجتماعی استوار است. شاعر مفاهیم عام را با  ساده نویسی تصویر می کند. با دلالت های معنایی سطرها را کنار هم می چیند، و در جهت تجربه های نوستالژیک، به عواطف و احساسات اجتماعی جانی دوباره می بخشد.

دیگر نه شکست مهم بود نه پیروزی

 تنها می خواستم

 پیش از آن که خوراک جانوران شوم

 سربازها

 دماغشان را گرفته بودند و

 جیب هایم را می گشتند

 چه ناسزاها که نثارم نکردند

وقتی دیدند قمقمه ام خالی است

آنها تعظیم می کنند به مجسمه ام

 و نام مرا بر فرزندانشان می گذارند

 خوب شد آنجا نبودند!/ شعر«17»

شعرِ« دیگر نه شکست مهم بود نه پیروزی» از سه بند تشکیل شده است. بند نخست، از زبان قهرمان مرده ای در میدان جنگ روایت می شود، که شکست و پیروزی دیگر برایش اهمیت ندارد. بند دوم، سربازها از بوی تعفن  قهرمان دماغشان را گرفته اند. وقتی متوجه خالی بودن قمقمه ی آب می شوند، ناسزایی  هم نثارش می کنند.  بند سوم، مردم به مجسمه ی قهرمان تعظیم می کنند، آن چنان که نام اش را بر  فرزندانشان می گذارند. بند چهارم، قهرمان می گوید؛ خوب شد مردم از آن گونه مرگ و خاکسپاری اش خبردار نشدند، که این طنز تلخ و گزنده در نکوهش جنگ بیان می شود. در این  تفکر انتقادی، تعارضی  ضمنی نهفته است. هم چنان که در ساختار روایی چند صحنه ی تراژیک ترسیم شده است، که تاویل های پیوسته ای به همراه دارد. در بیشتر تصاویر، هم آوایی و هارمونی حفظ شده است. به طوری که در فضای پر از دلهره هر صدایی مناظری دارد. هر بندی دارای آوا و نوای  یاس و نا امیدی است، گویا در هر سطری ساز سوگ نواخته می شود.

درخت ها

یکی یکی افتادند

 و پرنده ها

 دیگر بازنگشتند

 این جاده

رد شلاق است

 بر تن جنگل./ شعر«23»

اشعار فرزین فضایی کاملن زنانه دارند. بیشتر مفاهیم متاثر از عواطف و احساسات زنی است،که روایتگر مرگ و زندگی است. هم چنان که زبان سرایش پیرامون دغدغه های انسان معاصر است. در این حالت رویکردهای ساختاری  و معنایی حول  سه واژه  ی« زن، درخت، پرنده»می چرخد، که  در این جهت تقابل های دوتایی  به تقارن های مفهومی می رسد. به واسطه ی رویکردهای تعارضی ـ تقابلی، در تکرار واژه ی«اسب»سرگشتگی  و سرگردانی به نمایش گذاشته می شود، هم چنان که تکرار واژه ی«کودک» به مرگ معصومیت در جامعه اشاره دارد.

آفتاب در کدام دخمه گیر افتاده است؟

 آفتاب نام پرنده است

 یا نام زن؟

من حق دارم با ستاره های مرده حرف بزنم

 و دیگر روزها را نشمارم

 بگو یک بار هم که شده

 دشت بتازد سوی مادیان زندانی

 امضا نمی کنم

 اما شعری از آزادی می نویسم

 که مرگ

 دست هایم را ببوسد./ شعر«»19

یکی دیگر از وجوه زیبایی شناسی اشعار رویکرد به ذات اشیا است، که در سر تا سر مجموعه موج می زند. آن چنان که اشیا  و پدیده ها نقش بسزایی در ساختار زبانی دارند. استفاده از کلماتی نظیر«پنجره، دریچه، دوربین، عکس، قمقمه، مجسمه، میز، صندلی، سفره، بشقاب، پرده، چراغ، فانوس، اینه، پیراهن، قنداق، گلدان، دکمه، کیف، پول، طلا، استین، پیراهن، کاغذ، کتاب، روزنامه، دار، زنجیر، شلاق، توپ، گهواره، قایق کاغذی...» به وفور تکرار شده اند، که در  تناوب و تقارن دلالت های مفهومی همسو هستند. نیر فرزین در قبال مشکلات و معضلات جامعه سکوت نکرده است، هم چنان که در این مجموعه توانسته اندیشه ی تعارضی را ترسیم کند. از تشخص و زبان زنانه در جهت ساختاری بهره برده است. به واسطه ی  ارتباط حسی  بین سطرها و بندها، مفاهیم انسانی را به نمایش می گذارد، و با پرداخت به مضامین مردمی، فضای اشعار سیاه و تلخ هستند.  ساختار اشعار برگرفته از مضامین مختلف فردی و اجتماعی است، در این جهت  در هر روایتی، روایتی دیگر  نهفته است. در این راستا ساختار زبان ساده است، اما سوژه ها مختلط می باشد. ساختار زبان ساده و بی آلایش است، اما مفاهیم عمیق و ژرف هستند. سادگی روایت ها برگرفته از خودآگاه می باشد، در این راستا مصداق هایی عینی از جامعه تصویر می شود. شاخصه ی  اصلی مجموعه  بر روایت های مضمونی استوار است. ساختار معنایی برگرفته از تعریف های خط کشی شده است. دلالت های معنایی ارجاع به سطرهای بعدی یا قبلی دارد، هم چنان که روایت های پیوسته در محوریت عاطفی و احساسی به نمایش در آمده اند. زبان اشعار شیوا و رسا، فضا عینیت مند، و زمان ساده و بی پیرایش است، اما فضای اشعار گاهی با گزاره های خبری روبرو است، البته این به معنای رد ارزش‌های شعری  نمی باشد، زیرا در این وضعیت جذابیت شنیداری مضاعف شده است.

 

پی نوشت:

آخرین پرنده در کوچه های باد، نیر فرزین، نشر نورهان، چاپ اول 1402

شاعر، منتقد ادبی، پژوهشگر فرهنگ مردم

 

 

 

چند شعر ازاحمد قلیش لی:

 

۱

آسمان دلم

چندی ست ابری ست

نمی بارد اما

مثل بغضی به سینه سمی ست.

نسیمی وزید از مشرق اما

ابر سنگین به قلبم خلیده گویا

باران و باران و باران

دوای این درد بی درمان

 

۲

برای عبید، دوست 27 ساله ی افغانم که قربانی خشونت و جنگ شد

 

مرزی بود میان من و تو

بر تکه کاغذی

که نقشه نام است

رنگی و مرموز

جغرافیای تاریخ

خونهای رنگین

رنگ های خونین

تاول های صورت

و چیزی بنام کشور

از دیرگاهان تا زودگاه دوران

از تقلای شهوت

ثروت

نفرت

 و مقامی دونِ آدمیت.

*

مرزی نیست میان من و تو

هر دو رودیم

هر دو آبیم

هر دو آتش

یکی در یاد یکی در باد

یکی قربان به بد عهدی این مردم

مسافر در ابد

جدا افتاده از هم

به جبر جابرانِ.

هر دو عشقیم

هردو مهریم

هر دو هم سامان به انسان.

*

نفرین به ناگهانزار

نفرین به صدای بمب و انزجار

نفرین به صدای ارتجاع و انفجار

نفرین به شعورِ بیشعوری

نفرین به غبارِ شهر جنگی

نفرین به هر چه جنگ است

نفرین به خبر که پشت در کمین است

نفرین به گذرگهی که یک کمین است

نفرین به انتحاری!

همو که خود اسیر مین است

که خودش سفیر خون است

نفرین به بمب و سفره خالی

به هر چه شومِ جنگ خواری

نفرین به وعده های پوچین

نفرین به جهالتی کهن به جان تن

نفرین به جهانی که یتیم زاست

سکوتی که یتیم زاست

به هر تفکری که می ستاند

 گل از جهان ِ انسان.

*

چه کنم که مرز نگیرند میان من و تو؟

که نپوشند رخ از نگاه ِ من و تو

چه کنم که گل شکوفد به بهشتم؟

که همین جهان شود بهشتم

که همین امید اندک

بشود تمام سرنوشتم

چه کنم که رمز اصلی

میان دو ندای دورین

ندای آدم بشود

چه کنم که هر عُبیدی

به جهان مساوی

ثمر بگیرد.

که کودکانِ جنگ

واژه ای افسانه گردد

چه کنم که جز صدای بلبل

نوایی به گوش ما نیاید.؟

3

باد سرد زمین

زورش به ستاره ای رسید

آنقدر وزید

تا در آغوشش کشید.

*

ستاره پر نور بود

دور نبود نزدیک بود

همین حوالی

میان ما

مهربان و بی ادعا

پر از گرما پر از نور بود.

*

باد سرد زمین

لجوج بود

قوی بود

سوار بر بال تقدیر بود.

در دایره ی قسمت اوضاع چنین بود.

زورش به ستاره مان رسید

شاید ستاره خسته بود

شاید دلش از زمین ما

رسته بود

هر چه بود

زورش به ستاره مان رسید

او را به آغوش زمین کشید.

 

۴

برای اندوه جنایت در بیمارستان المعمدانی فلسطین

 

در این سوی زمین

بیمارستان نرو

کآنجا باند فرود موشک است.

زخمت را زمین بگذار

و دردت را

سفید کند! تا بشریت را...

ادعای بشریت را...

در منشور مترسکی اش.

بگذار کودکانت

در آسمان سر کنند باقی عمر

شاید آنجا در امانند از این سیلستم

از این شقاوت کهن

از نظم نوین غربی.

و بغضت را

فرو نخور

فریاد کن

فریاد

از این جهان بی بنیاد.

 

۵

در سرزمین خارهای در هم تنیده

در انجماد ماهیانِ تنداب

در این بی کرانِ وحشیِ گربه های صحرایی

اینجا که ابرش رو به آسمان می بارد

زمین به انحطاط می رقصد

بهار به پاییز می گرید...

اینجا سخن از بودن است اما

تا وهم تب آلود انگشتانم

به چشمان خمار بامدادی

پیام شرقی دهد

جنس شعله های آفتاب

که بگشاید نقاب تردید از دل

تا بروید از این

انتقال سرد و گسین

امید در باغ بی خوارهایِ نا امید زده.

اینجا سخن از امید است و بودن

در سرزمین خارهای تنیده

در انجماد هر چیز و هرجا.