امشب اشکی می ریزد
سینما |
سینمای جهان
یادداشت دبیر صفحه
چرا فیلم "قاره هفتم" ابر شاهکار است؟ از مذهب و دین ابراهیمی گرفته تا اخلاق بودایی. از تناسخ هندویی گرفته تا لاقیدی دودیسمی.
از اگزیست خدا باور کییرکگور گرفته تا کامو. از افسانههای یونانی گرفته تا داستان های مدرن و پستمدرن...
همه و همه در یک چیز مشترکند: زندگی و بقای نسل! (حتی اگر تکذیب هم کردند تو باور نکن!) جنبهی مدرنیسم و پوچی فیلم را در نظر نگیرید، دغدغهی انسانی برای فیلم قائل نشوید. ملال و تکرار فیلم را هم توجهای بهش نکنید.فیلم از روی یک خبر حوادثِ روزنامه ساخته شده است. از روی یک واقعهای که در زندگی روزمره یک زوج به حقیقت پیوسته یا حقیقتی که در زندگی روزمره یک زوج به واقعیت پیوسته! فیلم در مورد یک هیچ بزرگ است، نه از آن هیچهای ابزوردی یا اگزیستانسیالیستی یا نیهلیستی. نه از آن نقاشیهای اجق وجق یا موسیقی سکوت یا مجسمههای بیپیکر و ... فیلم در مضمون، همهی پارامترهای ملال را دارد، از مدرنیته و تکرار و اتوماسیون گرفته تا بیمعنایی در انگیزه. اصلا فیلم هشداری به کارگران مسخشده جامعهی ماشینیست. اما؛ اما هانکه یک کافکا باز است که پیشتر ادای دینش را هم کرده. داستان قاره هفتم در پسِ غبارهایی چون:دغدغه انسانی در جامعهی مدرن و ماشینی، عقدهها و افسردگیهای ریشهدار، کشمکشها و گرههای فیلمنامهای و هر چیز هنری و غیر هنری دیگر؛ یک فریاد است! فریادی که خودش را به عریانترین شکل ممکن به تصویر میکشد.
فریادی غمانگیز که رسانهها به ما آموختهاند تا به آن بخندیم.
(نمونه بارزش همین جُکهایی که در مملکت خودمان از بدبختیهای خودمان میسازیم یا همین فیلمِ بالا را نگاه نکن.)
قاره هفتم یک جهاد اکبر است، یک آنارشیگری علیه بزرگترین موهبت اعطایی، یعنی زندگیست!
فیلم برخلاف بزرگترین تعریف بشریت از ایمان و باور و اخلاق گرفته تا ضد اخلاق و کفر و شرک و هر چیز دیگر که همهشان در بودن و زندگی مشترکند؛ قد علم کرده و نظرش را طور دیگری بیان میکند:
نبودن، نزیستن! (حتی به بچه هم رحمی ندارد.)
فیلم از خودش هم فراتر میرود چون از روی یک خبر حقیقی یا واقعی ساخته شده است.
(این نقد خودش را هم به سخره خواهد گرفت اگر سنگ بنایش را روی خبر روزنامهای در نظر بگیرید، روزنامه که خودش مادر همهی رسانههای امروزیست! اما فرق هنر هفتم با تلوزیون همین است که به یک خبر ژورنالیستی یک یا چند بُعد میبخشد.)
منظور از هیچ بزرگ در اینجا همان همه چیز هم نیست، یک هیچ است.
هیچ و دیگر هیچ!
علی درزی
نشانههای انقلاب
یکبار در فیلم "زیر سقف دودی" گفتم که فیلمها بعد از گذشت زمانی به نسبت طولانی میتوانند جنبه هنری خودشان را از دست بدهند و از جنبههای دیگری، مثلا اجتماعی: انواع ماشینها و برندهایشان در آن سالها، نوع پوشش زنان و مردان، تبلیغات درون شهری و هنجارها و ارزشهای اجتماعی و ... اطلاعات جذابی از گذشته به ما بدهند. سال ۵۷ در تاریخ معاصر ما از هر لحاظ نقطه عطف کشور عزیزمان ایران است! بررسی یک فیلمفارسی دیگر در آن بزنگاه اصلا خالی از لطف نیست. داستان فیلم "امشب اشکی میریزد" ( که به احتمال زیاد اقتباسی از رمانی به همین نام نوشته کورس بابائی است.) قصهی جوانی به نام بهمن را روایت میکند که عاشق دختری به نام رویاست، بهمن برای نجات رویا از دام اعتیاد (هروئین) مجبور به دزدی از گاوصندوق شرکتی که در آن کار میکند میشود، او بخاطر دزدی به زندان میافتد و رویا هم نمیتواند دورهی درمانش را تاب بیاورد و دوباره به آغوش اعتیاد باز میگردد، تا بهمن از زندان آزاد شود رویا بر اثر نشئگی زیاد در تصادفی در جاده هراز کشته میشود. اولین جنبهی جانبی فیلم اعتیاد است، اعتیادی که در فیلم نشان داده میشود یقینا با نوع اعتیادی که در "دایره مینا" نشان داده شد متفاوت است، از آنجایی که فیلمفارسی است، به نوعی معتادان لاکچری جامعه را میبینیم، جوانان شوخ و شنگ در ویلاهای درندشت که با هم در حال عشق و حالند، میزنند و میرقصند. میخواهم ذرهبین نقدم را روی چیزهایی بگذارم که کمتر به یک منتقد فیلم مربوط میشود، اما برای مخاطب خالی از لطف نیست. باور سازیهای سادهای که در این فیلمهای بدنه ایجاد میشود از هزاران جلد کتاب و برنامههای پایهای تربیتی قویتر است.
موسیقی:
مثالِ شاخههای سبکهای غربی موسیقی در ایران چه در فیلمهای قبل از انقلاب و چه بعد از آن، مانند میز بیلیارد در سریال و فیلمهای ایرانی است، هر جا میز بیلیارد باشد آنجا محل قاچاق مواد مخدر است و یا قاچاقچیان لاکچری آنجا با هم قرار میگذارند، در هر فیلمی هم اگر موسیقیهای تند غربی پخش شود، برای رقصِ رقاصانِ نشئه است و یا برای نشان دادن پارتیهای نامانوس و دور از فرهنگ و سنت ما! و جالبی فیلم اینجاست که آهنگ فیلمی که در اول و آخر روی آن پخش میشود، دو آهنگ از خوانندگان پاپِ وقت هستند.
خانواده:
یکی از بهترین نمونههای باور غلطِ کلیشه شده در اجتماعمان در مورد مفهوم خانواده، فیلم "زیر پوست شهر" بود، خانه و خانواده همواره مهمترین چیز است، اگر کسی زندگی سختِ توام با رنجی دارد، همینکه او یک خانه و خانواده دارد باید شاکر خداوند متعال باشد، چرا که پولدارها همین که شلوارشان دو تا میشود دنبال معشوقه میروند و اصلا حواسشان به بچههایشان نیست و آنها نیز یا معتاد میشوند و یا علافانی میشوند که از پدرشان حقالسکوت میگیرند. و جاهایی مانیفستشان را جهان شمولتر صادر میکنند: هر کسی از یک حد متعادلی بیشتر پول دارد یقینا خلاف کار است. اینجا در این فیلم هم ما از هم پاشیدگی خانواده را میبینیم که بعد از مرگ مادر بهمن، پدرش با دختری هم سن و سال او ازدواج کرده، ازدواج یک پیرمرد پولدارِ مالدوست که حتی نمیتواند نیازهای اولیه همسرش را رفع کند! خواهری که بدتر از پدر است و بهمنِ یکه و تنها مجبور است دست به دزدی بزند. کلیشه خانواده در آن زمان را مشاهده میکنید؟ پیرمردان تا لب گور هوس باز و مادران رنج کشیده یا وجهه دیگر آن میشود: وقتی رویای ثانی در هیبت شهلا وارد فیلم میشود، پرستاری است عاشق تشکیل خانواده و صاحب فرزند شدن، او کاملا مطیع و فرمانبردار است و واقعا دیگر برایش فرقی نمیکند که چهار سال در انتظار پسر خالهاش نشسته، اکنون دیگر میخواهد تشکیل خانواده بدهد و پسر خالهی در شرف دکتر شدن را پس میزند و دل به یک مرد راننده تاکسیِ دائم الخمر میدهد.
کانفورمیسم:
یکی از بارزههای مهم فیلمفارسیهای ما کانفورمیست بودن شخصیتها و تیپهای آن است. این کانفورمیستی نه اینکه تعمدی یا زیرکی صاحب اثر باشد، خیر! این خصیصه در رگ و پی مردم آن زمان دمیده شده بود. همانطور که در فیلم "نبودن" عرض کردم، آن چپِ عالمگیر این بلا را بر سر شخصیت جوانان و توده مردم ما آورده بود. در این فیلم قهرمان فیلم سیگار نمیکشد، مشروب نمیخورد، و ظاهرا آدم دور از شرعی هم نیست ولی اول فیلم با دختر چند روز را در شمال گذرانده، بعد از آزادی لبی تر میکند و بعد از شنیدن خبر مرگ نامزدش، دائمالخمر میشود، این روند را وقتی که شخصیت در زندان بود مقایسه کنید: در تدوینی موازی، بهمن در زندان نماز میخواند و رویا در پارتی با آهنگهای غربی میرقصد؛ این تدوین در چندین برش نشان داده میشود، و اینکه دختر میمیرد. هدف چه میتواند باشد؟
کانفورمیستی جنسیتی/اخلاقی در آن زمان موج میزند؛ رویا که دل به بهمن داده ولی با ساقی موادش رابطه دارد و اذعان دارد که ارتباطی جز مواد با او ندارد، دختران و زنان فیلمفارسی یکی از موج سوارترین شخصیتهای تاریخ ما هستند، که آینهی تمام قد تعریف کانفورمیستاند. شخصیتهایی که در دل به سنتها و باورهای موروثیشان ریشه دوانیدهاند ولی در ظاهر و اجتماعشان با غرب به رقابتی تنگاتنگ میپردازند. شهلایی که از یک زن سنتی و رام به یکباره به زنی اغوا شده تبدیل میشود، اغوایش را همان پسر خاله فرنگ رفته برعهده میگیرد که بعد از ازدواجش همچنان عکسهایش را در خانهاش به دیوار زده. این دوگانگیهای غربیها و شرقیهای بد ولی هم غربی و هم شرقی بودن بلای جان فرهنگمان شد، اصرار به نبودن چیزی که میخواستیم باشیم. والبته ریختن قیمهها داخل ماستها توسط چپها، نظرتان را به سخنرانی دادگاه سال ۵۲ گلسرخی جلب میکنم که میگوید: «من که یک مارکسیست لنیست هستم و به شریعت عالیِ اسلام ارج بسیار میگزارَم… » خب که چه؟ این قمپزها چه نتیجهای داشت؟ ما در تاریخ هنریمان شاملو را داشتیم که صبح تا شب به هویدا بد و بیراه میگفته ولی وقتی بیمار شده، فاکتور هزینههای درمانش در فرنگ را با خود ایشان متقبل شده بوده!
"امشب اشکی میریزد" به لحاظ سینمایی شاید نزدیک به مزخرف باشد ولی دیدنش و نقدش خالی از لطف نبود.
زندگی در فیلم فارسی
محمدصالح فصیحی
شاید در مواجهه ی با اموری تکراری، ما با واکنش هایی تکراری نیز مواجه شویم. نیز با رویکردهایی مکرر. منتهی در هنر، این امر فرق میکند. امور تکراری میتوانند تکراری نباشند و گاهی نیستند هم. در اینجا منظورم از هنر، فیلم امشب اشکی میریزد نیست. بلکه خود ساختار نقد یادداشت خودمان است، که میتواند به هنر برکشیده شود. اگر بتواند و نخواهد که با رویکردی قدیمی به نقد بنگرد.قطعا و حتما امشب اشکی میریزد در رده ی فیلمفارسی جای میگیرد. درین هیچ شکی نیست. ما پیش ازین که درباره ی فیلمفارسی بودنِ این فیلم صحبت کنیم، میتوانیم درباره ی خود ماهیت فیلمفارسی صحبت کنیم. فیلمفارسی چه جور فیلمی است؟ چه فیلمی است که هم قبل از انقلاب وجود داشت و هم بعد از انقلاب وجود دارد؟( انقلاب را بنگر در فرهنگ و هنر!) فیلمفارسی با سازندگانی شروع به ساخته شدن میکند که هیچ نسبتی با مستقل بودن و استقلال داشتن ندارد. فیلمفارسی اساسا وابسته است و حکومتی-دولتی. فیلمفارسی نه فیلم است و نه فارسی. فیلمفارسی ممکن است با هنرمندانی ساخته شود، که معروفیتشان گوش تلویزیون میلی را پر کرده باشد و گوش اینستاگرام میلی تر را هم. اما معروفیت، نه مساوی محبوبیت است، و نه مساوی مقبولیت. معروف و مشهور هست که هست. چندتا فیلم ضعیف دارد گلزار؟ عطاران چی؟ جواد عزتی چی؟ پژمان جمشیدی چطور؟ مهران احمدی، بیاتی، علیدوستی، حسینی، سیدی، یا از این وری های بدتر از آن ور: سلحشور و مقدم، یا شفیعی با سریال های ضعیف ترش . فرقی ندارد که پرکار باشی یا کم کار یا محبوب باشی یا مشهور یا اینکه حتی – گوش شیطان کر – هنرمند باشی و هنرمندِ خوبی هم باشی، اینکه در چه ساختارِ روایی-هنری کار میکنی، در چه صحنه ای قدم میگذاری و بازی میکنی، نه تنها دلیل نمیشود که خود آن فیلم یا تئاتر ازرشمند شود، بلکه همان فیلم یا تئاتر باعث میشود که ارزش تو هم زیر سوال برود – اگر که ارزشی داشته باشی از قبل. بشوی مثلِ کسانی که لَه لَه میزنند تا برسند به نانی، به نوایی، به پولی. حالا با آوردن افرادی که احیاناً مشهورند، شما شروع میکنی به ساختن فیلم. این افراد که عاشق ریش و سبیل شما نیستند و قربان دست و پای بلوری تان هم که نمیروند. پول می خواهند و پول می فهمند. فرد مشهور، چرا مشهورست؟ یکی از دلایلش اینست که به دلیل ویژگی-خاصیتی برجسته شده است. این ویژگی-خاصیت، به احتمال زیاد کمیاب است، یا کمیاب جلوه داده شده است. حالا آنچه که کمیاب میشود و تقاضاکننده دارد، قیمتش میرود بالاتر. این قیمت الزاماً مساوی ارزش نیست، منتهی میرود بالا. پس قیمت میرود بالا، او برای بازی درین فیلم، این حقوق-قیمت بالا را طلب میکند، نیز با یک بازیگر(:نابازیگر) که کارتان راه نمی فتد؛ شما به چندتا ازین افراد نیاز دارید. پس چندتا ازین افراد، میشود مساوی نیاز به قیمتی بالا، برای پرکردن جیب و دهن این افراد. حالا تهیه کننده و یا سرمایه گذاری که میخواهد هزینه های فیلم را بر عهده بگیرد، یا باید خودش از جیب خودش هزینه کند و پول بیاورد وسط – اگر واقعا خودش هزینه را آورده باشد وسط و پس فرداش مثل محمد امامی دستش گره نخورده باشد به دزدی و اختلاس – و یا از جیب گسترده ی بیت المال حکومتی سرمایه ی ساخت فیلم را بیاورد. نتیجه چیست؟ وقتی سرمایه گذار شخصی بیاید وسط، یک جور محدودیت های ساختی داریم ما، و اگر سرمایه گذار حکومتی یا متصل به حکومت بیاید وسط، یک جور دیگر ما داریم محدودیت.
محدودیت چیست؟ و محدودیت در فیلمفارسی چیست؟
فیلمفارسی عاشق حماقت است و رذالت. فیلمفارسی احمقی است که فکر میکند که بقیه هم مثل خودش احمقند. و چون میتواند دیگران را به حماقت بکشاند و ازین حماقتِ گذرا استفاده کند، خودش را در ظاهری عاقل مینشاند و ازین عاقل نمایی، به سود هم میرسد. درین حماقت، لااقل در سینمای ایران، نیاز به تکنیک و فرم خاصی نداری. همه چی رئال است. هلا به سینمای به گند کشیده شده ی رئال. چقدر خوب است زنی کاملا محجبه، را با مردی – نمونه ی تمام عیار مرد نمونه و خوب از سر و ظاهر و با اخلاق و لوطی و عشق پول و غیرتی و عاشق پیشه و حساس – جفتشان کنی و بعد بین مرد و زن را جدایی بیندازی با مزخرف ترین دلیل هایی که میتواند وجود داشته باشد و منطقش از منطق فیلم های ایکس و فیلم های ریلیز اینستاگرام هم کمترست، و درین بین، درین فضایی که همه چیز در شهرست و همه چیز در حرفست و همه چیز در محیط های داخلی و اداری و ساختمانی و بسته است، درین فضای رئال، درین ساختار ناتوان، هنر میخواهی یا دوربین یا موسیقی؟ یا از اخیرتر مثال بزنیم، دلیل نمیشود که سریالی مثل شهرزاد، یا قدیمی تر از آن، سریالی مثل پدرسالار مبتذل و فیلمفارسی نباشند، پته ی همه شان با نقد-دلیل میفتد روی آب. فیلمفارسی در زاده ی محدودیتِ خودخواسته و قبول کرده است و هم از درونش محدودیت را پذیرفته و هم از بیرون محدودیت ها را اعمال میکند رو خودش. فیلمفارسی قصه است. قصه ریز نمیشود. قصه صفر و صدست. بهمن خوب است و رویا هم احیاناً گول خورده است و دست زده به هروئین. بهمن عاشق است و رویا هم عاشقتر از اوست در صداقت عشقش به او؛ و این وسط آن مردک هست که آدم بده است و زمانه هم که زمانه ی بدی شده است. زمانه بدست. نه شاه، یا آن تمثیل های رو در و دیوار. زمانه از هپروت تشکیل شده است. میدانید که؟! همه چی خوب است. ممکلت گل و قل قل. زمانه خود به خودی کار میکند و لابد عمه ی من است که سیاست های کشور را کنترل میکند. شاه هیچ کاره است و صرفا یک مقام ناظرست و آن یکی اعلم ما هم همین طور. من هستم که شاخ دارم و دم!
محدودیت های بیرونی فیلمفارسی هرچیزی میتواند باشد. فیلمفارسی در ذات خودش، گفتم که نه فیلم است و نه فارسی، برای همین اهمیتی ندارد که چه چیزی ازش منع میشود یا چه چیزی درش گذاشته میشود. فیلمفارسی صرفا در محدوده ی ایدئولوژی دست و پا میزند و دور میزند و شنا میکند. ایدئولوژی است که مشخص میکند تدوین موازی شود رقص رویا، به نمازخواندن بهمن. ایدئولوژی است که عکس شاه را میگذارد رو دیوار و عکس حضرت علی (ع) را هم بر همان دیوار . اما زندگی واقعی، هیچگاه ازین ترفندها و راه حل های ساده و قطعی و صفروصدی در خود ندارد. هیچگاه قرار نیست جوکری پیروز شود و هابیت ها به خوشی و سلامتی ازین همه خطر بگذرند و رد شوند. هیچ وقت قرار نیست عاشق برسد به معشوق و یک عمر به خوبی و خوشی و در اوجِ کمالِ عاشقی زندگی کنند. هیچ وقت مرد آنقدر فداکاری نمیکند که دزدی کند برای خرج بیمارستان و بعدش هم بیفتد زندان. هیچ وقت دختره متنبه نمیشود و آدم بده سرخورده نمیشود - و احیاناً ته دره هم سقوط نمیکند. جز فیلمفارسی و ساختارهای شبیه فیلمفارسی، هیچگاه در و تخته به این شکل به هم جور نمیشود. و ما را بنگر که در فیلمفارسی زندگی میکنیم گاهی.