ادبيات کودک و نوجوان
کودک و نوجوان |
يادداشت دبير صفحه
از مهرت لبخندي کن
بنشان بر لب ما
باشد که سرودي خيزد
در خورد نيوشيدن تو!
آورده اند که در دياري فرزند پادشاه اندک زماني پس از تولد، ناپديد شد و شايد با يکي از نوزادان آن ديار جابه جا شده باشد. از آن پس تمام افراد آن جامعه که به تازگي صاحب فرزند شده بودند؛ ترديد داشتند که مبادا کودکشان همان فرزند پادشاه باشد. پس در تربيت فرزندان خود سنگ تمام گذاشتند و از علم و فن و هنر و ورزش و هر آنچه که لازم مي دانستند در آموزش و پرورش کودکان آن سال به کار گرفتند. وقتي کودکان آن سال به دوره نوجواني رسيدند، تمام همسن و سالانشان با ادب و نزاکت و احترام رفتار مي کردند. اگر همه ما با فرزندان خود مانند فرزند پادشاه رفتار کنيم؛ جامعه اي به مراتب فرهيخته تر خواهيم داشت. پانزدهم آذر 1402 شاهد حضور فرزنداني بوديم که کم از فرزند پادشاه نداشتند و در فرهنگ و تربيتشان سنگ تمام گذاشته مي شود. کودکان و نوجوانان نويسنده، شاعر و کتابخوان روزنامه گلشن مهر، يک بار ديگر گرد هم آمدند و به لطف قلم، ديدار دوست ميسر شد. تا حد امکان سعي بر آن بود که نام هيچکدام از نويسندگان داوطلب اجرا در اين مراسم حذف نشود، به قول استاد مکتبي: «از کجا معلوم شايد يکي از اينها در آينده محمود دولت آبادي بشود». به عنوان دبير صفحه ادبيات کودک و نوجوان سپاس گزارم از مهمان ويژه مراسم استاد سيد حسين ميرکاظمي نويسنده و هنرمند بين المللي؛ بانيان اصلي برگزاري اين مراسم دکتر احسان مکتبي و خانم مريم قرآني؛ ياران همراه: خانم ليلا حسين زاده که با چشمان تيزبينش کلمه به کلمه را بررسي مي کند و خانم مرضيه مکتبي صفحه آرا؛ خانم حکيمه احمدي دبير گرامي و هيات همراه. و جناب آقاي نصيبي نويسنده گرامي که به هر نويسنده يک جلد کتاب خود را هديه دادند. گزارش کامل اين نشست در شماره شنبه همين هفته انتشار يافت. صفحه امروز اختصاص مي يابد به متن هايي از حس و احوال تجربه ديدار دوست به قلم شما عزيزان.
آيلين عبدلي
سلام استاد عزيزم، از اين که اين چندين ترم در خدمت شما هستم و آموزش مي بينم خيلي خوشحالم، چقدر برنامه زيبا و جذابي بود. انشالله بتونم يک روز شما رو ملاقات کنم ببوسمتون دوستون دارم.
سارا مقصودلو
سلام خانوم حسيني! سپاس از زحمات بي کران شما و خانم قرآني و جناب آقاي مکتبي که با زحمات فراوان هر دفعه سعي ميکنين بهترين مکان و زمان رو براي برنامه ها در نظر بگيرين و يک شب به يادماندني براي ما بسازيد. هميشه فکر ميکردم افتخار يعني حضور در کنار سلبريتي هايي که هنگام پا گذاشتن به صحنه هزاران نفر دورتادورشان را در بر ميگيرد. اما امشب متوجه شدم چيزي که مرا مفتخر و شاد ميسازد حضور کنار انسانهاي معروف يا سرشناس نيست، چيزي که روح مرا زنده ميکند حضور کنار افراديست که مرا ديدند، شنيدند و مرا تشويق کردند و بدانيد هيچ چيز مهمتر از شنيده شدن در جمع بزرگان و با اصالتان نيست.
فائزه رسولي
سلام و عرض ادب. ممنون از برنامه خوبتون واقعا لذت برديم. اميدوارم باز هم ازين دورهمي ها داشته باشيم و از کنار هم بودن لذت ببريم و نهايت استفاده رو بکنيم. برنامه اي که دوستان واسه حافظ خواني داشتن واقعا عالي بود. ميدونم چقدر وقت گذاشتيد بايد تبريک بگم واقعا برنامه خوبي شد. باز هم ممنونم از دعوتتون.
بهارجام خورشيد
من هميشه اين مراسم ها رو در تلويزيون مي ديدم و با خودم مي گفتم خوشا به حال اينها که به اين جور جاها مي روند اما آن روز خودم را روي صحنه ديدم و دوستانم در کنارم بودند انگاري بالاترين جاي دنيا ايستاده بودم وهمه ي آدمها رو از بالاترين نقطه ميديدم که ما را تماشا مي کردند. و وقتي براي هدايا اسمم را خواندند نمي دانستم چطوري خودم را به آنجا برسانم و از آن بزرگان جوايزم را بگيرم. من براي خودم خيلي خوشحال بودم که با تلاش و زحمت هاي استادم خانم حسيني وخانواده ام توانستم در اين جمع زيبا و به يادماندني و اجراي دوستانم شرکت کنم.
نرگس کوه کن
حس و حال آشنا اما غريبانه اي داشتم. هردم از روي صحنه به محفل يکي از نويسندگان پرواز مي کردم، و از شور و شوقي که در وجودم موج مي زد گاه به دنياي تخيلاتشان روانه مي شدم و گاه در درياي متلاطم ذهنشان غرق مي شدم؛ آن لحظه که بر روي صحنه حاضر شدم خودم را نويسنده اي يافتم که هر لحظه گوش هايي با جان متنم را مي شنيدند و هلهله کنان دف مي زدند؛ غرق وادي نويسندگاني بودم که هر يک جهاني پر شکوه، متفاوت و ويژه ي خود را در دقيقه هايي وصف ميکردند و در صحنه ي آن شب به ياد ماندني مثل ستاره اي در شب مي درخشيدند، خدا را سپاس که به خواست او شبي پر شکوه از ستاره هاي درخشان را تجربه کردم تا بماند خاطره اش در آلبوم حافظه ام ماندگار.
ماهان الوار زندي
غروب چهارشنبه برايم روزه خاطره سازي بود. حس جالبي بود که در جمع نويسندگان و شاعران حضور دارم و قرار است که داستانم را برايشان بخوانم. من هيچوقت در مدرسه انتظامات نبودم و براي اولين بار در سالن نويسندگان انتظامات بودم و تجربه جالبي بود، به مهمان ها خوش آمد ميگفتم و در کارهاي سالن کمک مي کردم. وقت زيادي نداشتم و از دبير خود خواستم که به عنوان نفرات اول داستانم را بيان کنم. پس از دقايقي خانواده ام در سالن حضور پيدا کردند و بيشتر از من آنها مشتاق بودند تا داستان من را پشت تريبون بشنوند. اسامي را صدا زدند و در صحنه حضور پيدا کردم. نميدانستم قرار است چه جوري داستانم را در ميان بزرگان بخوانم و قرار بود اولين تجربه داستان خواني ام رقم بخورد. ميان نويسندگان نشستم و در حال انتخاب پاراگراف کوتاهي از داستانم بودم تا در وقت برنامه صرفه جويي کنم. نوبت من شد، با اينکه دلشوره زيادي داشتم ولي با آرامش کامل داستانم را خواندم. پس از اتمام داستانم از معلمم (خانم حسيني) تشکر کردم که فرصت شرکت در همچين مراسمي را به من داده است و در نهايت به سوي خانواده ام رفتم و چهره خوشحال مادرم را ديدم. سالن را با عجله ترک کردم و از خداوند متعال تشکر کردم. 19 آذر 1402 اولين تجربه داستان خواني ام.
آرنيکا روح افزائي
روزي که اجرا کردم، استرس خيلي زيادي داشتم. نمي دانستم که چه جوري بخوانم با چه لحني بخوانم اگر اشتباه بکنم، اگر خوب اجرا نکنم چه ميشود؟ وقتي نوبت به من رسيد فقط نفس عميق کشيدم و با خودم گفتم ممکن است هر کسي اشتباه کند. و شروع به خواندن کردم بعد به خودم نگاهي کردم و گفتم تو که آنقدر عالي اجرا کردي!! چرا آنقدر استرس داشتي؟؟ مگر مي خواست چه شود؟ بنابراين تصميم گرفتم ديگر استرس نداشته باشم.
حلما رسولي
در کنار دوستان و اساتيد بزرگ شعر و ادب حس خيلي خوبي داشتم. براي من خيلي با ارزش بود. شايد براي ديگران چيزي نباشه. آن روز يکي از بهترين روزهاي زندگي من بود.
فاطمه زهرا ميري
چهارشنبه غروب به کانون طاهاي گرگان رفتيم. برنامه اي ادبي و فرهنگي که استاد حسيني برگزار کرده بودند. جمعي از نويسندگان و شاعرهاي کوچک و بزرگ. وارد شدم حس عجيبي بهم دست داد حسي که قابل گفتن نيست، از بچه شش و هفت ساله گرفته تا جوان بيست ساله در دفترهايي که در دستشان بود بي صبرانه و با کمي استرس منتظر بودند تا داستانشان را به اشتراک بگذارند. از همه قشنگ تر و جالب تر بچه هاي گروه حافظ خواني که خانم حسيني خيلي براي يادگيري شان زحمت کشيده، که چيزي حواس من را به خودش جلب کرد اين بود که از گروه حافظ خواني کوچک ترين عضو اون گروه کودکي سه سال و نيم بود. اين برام خيلي جذاب و البته تعجب آور بود که آن کودک با آن سن کم توانسته بود اشعار حافظ را حفظ کند و به نمايش بگذارد. واقعا ديدني بود و من خيلي خوشم آمد.
سيده زهرا علوي نژاد
حس و حال عجيبي داشتم. هم استرس و اضطراب داشتم و هم ذوق و شوقي عجيب. نمي دانستم به کدام حس خود بها بدهم. دقايق آرام آرام مي گذشت. اشخاص ديگري هم بودند که مانند من استرس داشتند. وقتي که نوبت به من رسيد در حين اجرا استرسم خيلي بيشتر شد اما من سعي کردم با استرسم مقابله کنم و بر آن پيروز شوم. حس خوبي داشتم از اين که آن روز توانستم اشخاص زيادي را ببينم و از گوش کردن به سخنان آنان لذت ببرم.
آتنا رادپور
چند سالي است که به واسطه ي آشنايي با استاد عزيزم و کلاس هاي پربار ايشان موقعيت هاي اجتماعي زيادي برايم پيش آمده از جمله عضو گلشن مهر بودن که بزرگ ترين افتخار من است. من در تهران ساکن هستم و از دوستان گلشن مهر و هم کلاسي هاي استان گلستان و از همه مهم تر از استاد عزيزم سرکار خانم آزاده حسيني دور هستم و هميشه به حال بچه هاي گرگان غبطه مي خورم. با اينکه در تهران نفر اول استان در مهارت خواندن شدم و همين طور با وزير آموزش و پرورش ديدار داشتم و از معاون شهرداري تهران تا ريس کل آموزش و پرورش استان از من تقدير کردند اما بازم حسرت بچه هاي گرگان را مي خورم آه... برنامه ريزي کرده بوديم که با خانواده در اين برنامه شرکت کنيم اما پسر دايي عزيزم به رحمت خدا رفت و ما نتوانستيم به اين سفر پرشکوه برويم و در خدمت اساتيد گلشن مهري جناب آقاي مکتبي و عوامل ديگر و استاد عزيزتر از جانم باشم. وقتي فيلم ها را در گروه ديدم آه از نهادم بلند شد ورود دوستانم بي نظير بود خيلي باشکوه با لباس هاي يک دست از کوچک و بزرگ از ميان جمعيت به روي سن رفتن را دوست داشتم خودم را در ميان آنها تصور کردم و بعد هم فيلم بعدي که با ديباچه شاهنامه شروع شد. دوستان عزيزم موفقيت شما موفقيت من است ولي قدر کنار استاد بودن را بدانيد و از اين موقعيت نهايت استفاده را بکنيد. اميدوارم سال بعد در کنارتان باشم.
معصومه مازندراني
ممنونم از شما خانم حسيني و خانم قرآني و آقاي مکتبي و با حضور نويسنده هاي بزرگ استاد حسين ميرکاظمي و نويسنده کتاب زنبلق آقاي نصيبي که براي پويايي استعداد ما نهايت تلاش را کرديد و برنامه خيلي با شکوهي بود.
فاطمه دل دار
انسان وقتي معني خودشناسي را ميفهمد که به درکي از آن رسيده و يکي از اين درک ها يافتن استعدادش در زمينه هاي مختلف ميتواند باشد. يک نويسنده خوب ميتوان با قاطعيت گفت يک شنونده خوبي هم ميتواند باشد «شنيدن قصه از زبان خود نويسنده کتاب يعني ماجرا را بيرون از ذهن خارج کردن و به دنياي حقيقي کشاندن» خدا را شاکرم که در جمع بزرگان اهل قلم و گلشن مهري هاي عزيز حضور يافتم تا بتوانم بر دانش نوشتاري خود افزوده و نقص هاي خود را در زمينه قصه پردازي بر طرف نمايم.
سيده فاطيما عقيلي
در مدرسه وقتي روي صحنه ميروم و شعرهاي شاعران معاصر ايران، را اجرا ميکنم. محصلين فقط مرا تشويق مي کنند با اينکه از چهره شان نشان مي دهد که چيزي از اين شعر درک نکرده اند. اما حضور در جمع کساني که شعرها و داستان هايي که اجرا مي شود را درک مي کنند و خودشان اهل نوشتن و خواندن هستند؛ تجربه اي بسيار زيباست. اولين اجرايم روي صحنه نبود اما يکي از بهترين حس هاي زندگي ام را رقم زد.
فاطمه ريواز
انسان هاي کمي مي توانند يک نويسنده را درک کنند. زيرا آنان هيچ تجربه اي در اين زمينه ندارند و از روي متن ها و چند قلم و کاغذ آنان را مورد قضاوت قرار مي دهند. اما من نويسنده گاهي خاطرات و اتفاقات زندگي ام را مينويسم و هرچه در ذهنم آمد را مرور ميکنم و بخشي از ذهنم را با آن اشغال ميکنم. خدا را شکر ميکنم که افتخار اين را داشتم که در کنار جمعي از نويسندگان و استادان عزيز تجربه اي کسب کنم و بتوانم عيب و نقص هاي خود را برطرف کنم.
يسري شهواري
سلام. حس و حالي عجيب بود با اينکه هرگز آن آقايان نويسنده را در عمر خودم نديده بودم، احساس ميکردم سال هاي درازي است که آنها را ميشناسم. من و آن نويسندگان بزرگ؟ وقتي حضور دختر نوجواني را در کنار آن نويسندگان بزرگ ميبينم احساس غرور ميکنم. در آنجا با آقاي نصيبي: نويسنده ي داستان با گويش شيرين گرگاني که کتاب داستان زَنبُلقشان را به ما اهدا کردند و هر وقت آن را ميخوانم آنقدر ميخندم که دل درد ميگيرم.
آقاي ميرکاظمي: نويسنده مشهور گرگاني که چند تا از نوشته هاي کوتاهشان را براي ما خواندند و من از داستان مادرها تمام نميشوند خيلي خوشم آمد.
و آقاي مهرداد صدقي: صاحب کتاب هاي آبنبات که معروفترين کتابشان آبنبات هلدار است؛ ملاقات کردم. خيلي خوشحالم که در اين برنامه حضور پيدا کردم و خيلي حس خوبي داشتم، از همه سپاسگزارم مخصوصا از آقاي مکتبي بزرگوار، و خانم آزاده حسيني، حضور در اين برنامه باعث شد خيلي چيزها ياد بگيرم.
سوگند ميري
تا حالا در برار اينهمه نويسندگان و دوستان شگفت انگيز و خلاق و در کنار آن نويسندگان بزرگ و خوش قلم نبوده ام. وقتي با خودم فکر ميکنم ميگويم چقدر هم عين من نويسنده و کودکهاي کوچکي هستند، که به اين کار علاقه دارند. با خودم ميگويم کاش من هم از کودکي شروع ميکردم به نويسندگي؛ خدا را شکر که افتخار اين را داشتم در کنار جمعي نويسنده تجربه اي يافت کنم من ميگويم انسان ها نمي توانند نويسنده ها را درک کنند چون از يک طرز بيان و نوشته قضاوت مي کنند و بعضي ها هم ميگويند با نوشتن مي خواهي چي بشوي اما من احساس قوي بودن ميکنم. و حس و حال من را فقط ميتوانند آن نويسنده هايي درک کنند که حضور داشتند و حسم را مي فهمند.
فاطمه مزنگي
ديدار دوست شور و شوقي در همه ايجاد کرده بود تا زبان ها چشم بشوند و گوش ها هر سخني را با جان بشنوند. نگاه نوجوانان و کودکان سرشار از نشاط و تخيلات پر نگارشان در داستان هايشان جوانه مي کشيد و شبي را رقم زد که در کنار دوستان و بزرگان در خاطره ها به ماندگار بماند.
سحر حسن زاده نوري
راستش حس و حال اجرا روي صحنه کمي استرس و شوق بسياري دارد که يک فرد بتواند اثري که خودش نوشته را براي بقيه بخواند. حس خيلي خوب و البته همين اجراها هست که اعتماد به نفس آدم را براي جاهاي بالاتر بالا مي برد. حس به ياد ماندني و خوبي بود اجرا براي افراد کار کشته و حرفه اي که تمام افراد سالن منتظر خواندن اثر تو هستند حس عالي بود. خاطره خوب و به ياد ماندني.
اسرا موجنيان
حس عجيبي داشتم. نه خيلي خوشحال بودم، نه ناراحت. روي يک صندلي نشسته بودم. روز اول بود که به آنجا رفته بودم وقتي اسم مرا صدا کرد، من آمادگي نداشتم ولي انگار دنيا رو بهم دادند وقتي رفتم روي صحنه هي لحظه شماري مي کردم پس کي نوبت من است بالاخره نوبت من رسيد از استرس صورتم عرق کرده بود؛ دوست داشتم باز هم به آنجا بروم و اثر شگفت انگيز خود را به نمايش بگذارم.
فاطمه لاکتراش
در ابتدا استرس زيادي داشتم؛ توانستم آن را کنترل کنم و به خوبي از پس اين کار هم برآيم. احساس قوي بودن مي کردم. احساس ميکردم من ميتوانم به تمام آرزوهايم برسم؛ که يکي از آرزوهايم نويسنده شدن بود. باورم نميشد همان کسي که تا ديروز ميگفتن با نوشتن چيزي نميشوي؛ توانستم به اين جايي که هستم برسم؛ نمي توانستم باور کنم که من در حضور نويسندگان محترم اجرايي دارم. نميتوانستم باور کنم که از نويسندگان بزرگ،و نويسنده کتابي که هديه گرفتم امضا و عکس يادگاري بگيرم. و اين نتوانستنيها با کمک استاد بزرگوارم خانم حسيني عزيز و معلم گرامي ام خانم صالحي.
پرستو علاءالدين
از استرس ناخن هايم را مي جوييدم، بالاخره وارد کانون طه شديم و غوغايي در من به پا شد. وقتي همه اساتيد و نويسندگان جمع شده بودند، براي من حس بي نظيري بود. تا خوانده شدن اسمم توسط مجري و رفتنم روي استيج، از استرس لرزه به وجودم افتاده بود. ميکروفون را که در دست گرفتم، با چند نفس عميق استرس را مهار کردم و شروع به خواندن کردم. برايم زمان آرامش بخشي بود، بودن در کنار بزرگان نويسندگي و تمام کساني که براي پديدار شدن استعدادهاي ما تلاش ميکنند. هر وقت که فکر ميکنم نميتوانم، با يادآوري اينها انگيزه ي من بر ميگردد و همه اينها را مديون خانم حسيني و از همه مهم تر کسي که مرا با اين گروه هنرور آشنا کرد يعني خانم صالحي و همه کساني که در پيشرفت ما نقش داشتند، هستم. خيلي تشکر ميکنم از شما بابت اين همه زحمت هايي که براي ما کشيدين.
حکيمه احمدي
اشتياقي که به ديدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
خرسنديم که براي چهارمين سال کودکان با روياهاي شيرين خود جان تازه اي به صفحه ادبيات کودک و نوجوان بخشيده اند و پاس مي داريم بَزمي اين چنين را.
سيد حسين حسيني
خيلي احساس خوشايندي است که بتواني براي اهدافت تلاش کني! براي من هميشه نويسنده شدن يک آرزوي بزرگ است. ديدار نويسندگان از نزديک وگوش دادن به آنها مرا بيشتر به هدفم نزديک مي کند و حس خوبي داشتم که از من هم به عنوان يک نويسنده تقدير شد.
زهرا حسينقلي ارباب
من وقتي به سمت صحنه ميرفتم حس عجيبي داشتم. روي صحنه ايستادم کمي دچار استرس شدم. اجرا شروع شد همه استرس ها از بين رفت انگار جلوي استادم در کلاس با دوستانم غزل هاي زيبا را ميخوانم. و در آخر حس زيباي موفقيت و نتيجه تلاش خود را ديدن و ديده شدن در کنار ادبيات دوستان. من اين حس ها را مديون شما استاد عزيزم هستم.
فاطمه سادات سيد النگي
وقتتون بخير، من وقتي روي صحنه رفتم احساس غرور و افتخار ميکردم و از اينکه تونستم با کمک دوستانم روي صحنه اجرامو کامل انجام بدم حس فوق العاده اي داشتم.
آيلين اميري
من بعد از اجرا حس خيلي خوبي داشتم و خوشحال بودم که تونستم با دوستام يه اجراي خوب روي صحنه داشته باشم. تجربه ي خوبي بود که با دوستان نويسنده و شاعر و حافظ خوان يکجا جمع شديم.
نازنين زهرا همتي نيا
با سلام خدمت استاد عزيزم. من بعد از اين برنامه يه احساس خيلي خوب و قشنگي داشتم و خيلي خوشحالم که تونستم در کنار دوستان خوبم برنامه ي زيبايي را براي حاضران در سالن اجرا کنيم. خداوند را شاکرم که توانستم در اين برنامه با شاعران و نويسندگان بزرگي چون استاد سيد حسين ميرکاظمي و استاد علي نصيبي و سايرين آشنا شوم. و از استاد عزيزم خانم آزاده حسيني تشکر ميکنم که ما را در اين برنامه ياري نمودند.
ويانا روح افزايي
من بعد از اجرا حس خوبي داشتم که با بچه ها تونستيم دوباره اجراي خوبي داشته باشيم و خوشحال بودم که چندمين بار تونستم روي صحنه بروم و با خواندن شعرهاي زيبا و دل نشين همه را خوشحال کنم. اولين بارم نيست که روي صحنه ميرم ولي طوري هيجان داشتم که وقتي اولين بار هم که روي صحنه رفتم آنقدر هيجان نداشتم.
آيلين عبدلي
سلام استاد عزيزم، از اين که اين چندين ترم در خدمت شما هستم و آموزش مي بينم خيلي خوشحالم، چقدر برنامه زيبا و جذابي بود. انشالله بتونم يک روز شما رو ملاقات کنم ببوسمتون دوستون دارم.
سارا مقصودلو
سلام خانوم حسيني! سپاس از زحمات بي کران شما و خانم قرآني و جناب آقاي مکتبي که با زحمات فراوان هر دفعه سعي ميکنين بهترين مکان و زمان رو براي برنامه ها در نظر بگيرين و يک شب به يادماندني براي ما بسازيد. هميشه فکر ميکردم افتخار يعني حضور در کنار سلبريتي هايي که هنگام پا گذاشتن به صحنه هزاران نفر دورتادورشان را در بر ميگيرد. اما امشب متوجه شدم چيزي که مرا مفتخر و شاد ميسازد حضور کنار انسانهاي معروف يا سرشناس نيست، چيزي که روح مرا زنده ميکند حضور کنار افراديست که مرا ديدند، شنيدند و مرا تشويق کردند و بدانيد هيچ چيز مهمتر از شنيده شدن در جمع بزرگان و با اصالتان نيست.
فائزه رسولي
سلام و عرض ادب. ممنون از برنامه خوبتون واقعا لذت برديم. اميدوارم باز هم ازين دورهمي ها داشته باشيم و از کنار هم بودن لذت ببريم و نهايت استفاده رو بکنيم. برنامه اي که دوستان واسه حافظ خواني داشتن واقعا عالي بود. ميدونم چقدر وقت گذاشتيد بايد تبريک بگم واقعا برنامه خوبي شد. باز هم ممنونم از دعوتتون.
بهارجام خورشيد
من هميشه اين مراسم ها رو در تلويزيون مي ديدم و با خودم مي گفتم خوشا به حال اينها که به اين جور جاها مي روند اما آن روز خودم را روي صحنه ديدم و دوستانم در کنارم بودند انگاري بالاترين جاي دنيا ايستاده بودم وهمه ي آدمها رو از بالاترين نقطه ميديدم که ما را تماشا مي کردند. و وقتي براي هدايا اسمم را خواندند نمي دانستم چطوري خودم را به آنجا برسانم و از آن بزرگان جوايزم را بگيرم. من براي خودم خيلي خوشحال بودم که با تلاش و زحمت هاي استادم خانم حسيني وخانواده ام توانستم در اين جمع زيبا و به يادماندني و اجراي دوستانم شرکت کنم.
نرگس کوه کن
حس و حال آشنا اما غريبانه اي داشتم. هردم از روي صحنه به محفل يکي از نويسندگان پرواز مي کردم، و از شور و شوقي که در وجودم موج مي زد گاه به دنياي تخيلاتشان روانه مي شدم و گاه در درياي متلاطم ذهنشان غرق مي شدم؛ آن لحظه که بر روي صحنه حاضر شدم خودم را نويسنده اي يافتم که هر لحظه گوش هايي با جان متنم را مي شنيدند و هلهله کنان دف مي زدند؛ غرق وادي نويسندگاني بودم که هر يک جهاني پر شکوه، متفاوت و ويژه ي خود را در دقيقه هايي وصف ميکردند و در صحنه ي آن شب به ياد ماندني مثل ستاره اي در شب مي درخشيدند، خدا را سپاس که به خواست او شبي پر شکوه از ستاره هاي درخشان را تجربه کردم تا بماند خاطره اش در آلبوم حافظه ام ماندگار.
ماهان الوار زندي
غروب چهارشنبه برايم روزه خاطره سازي بود. حس جالبي بود که در جمع نويسندگان و شاعران حضور دارم و قرار است که داستانم را برايشان بخوانم. من هيچوقت در مدرسه انتظامات نبودم و براي اولين بار در سالن نويسندگان انتظامات بودم و تجربه جالبي بود، به مهمان ها خوش آمد ميگفتم و در کارهاي سالن کمک مي کردم. وقت زيادي نداشتم و از دبير خود خواستم که به عنوان نفرات اول داستانم را بيان کنم. پس از دقايقي خانواده ام در سالن حضور پيدا کردند و بيشتر از من آنها مشتاق بودند تا داستان من را پشت تريبون بشنوند. اسامي را صدا زدند و در صحنه حضور پيدا کردم. نميدانستم قرار است چه جوري داستانم را در ميان بزرگان بخوانم و قرار بود اولين تجربه داستان خواني ام رقم بخورد. ميان نويسندگان نشستم و در حال انتخاب پاراگراف کوتاهي از داستانم بودم تا در وقت برنامه صرفه جويي کنم. نوبت من شد، با اينکه دلشوره زيادي داشتم ولي با آرامش کامل داستانم را خواندم. پس از اتمام داستانم از معلمم (خانم حسيني) تشکر کردم که فرصت شرکت در همچين مراسمي را به من داده است و در نهايت به سوي خانواده ام رفتم و چهره خوشحال مادرم را ديدم. سالن را با عجله ترک کردم و از خداوند متعال تشکر کردم. 19 آذر 1402 اولين تجربه داستان خواني ام.
آرنيکا روح افزائي
حس سرد استرس
روزي که اجرا کردم، استرس خيلي زيادي داشتم. نمي دانستم که چه جوري بخوانم با چه لحني بخوانم اگر اشتباه بکنم، اگر خوب اجرا نکنم چه ميشود؟ وقتي نوبت به من رسيد فقط نفس عميق کشيدم و با خودم گفتم ممکن است هر کسي اشتباه کند. و شروع به خواندن کردم بعد به خودم نگاهي کردم و گفتم تو که آنقدر عالي اجرا کردي!! چرا آنقدر استرس داشتي؟؟ مگر مي خواست چه شود؟ بنابراين تصميم گرفتم ديگر استرس نداشته باشم.
فاطمه زهرا ميري
چهارشنبه غروب به کانون طاهاي گرگان رفتيم. برنامه اي ادبي و فرهنگي که استاد حسيني برگزار کرده بودند. جمعي از نويسندگان و شاعرهاي کوچک و بزرگ. وارد شدم حس عجيبي بهم دست داد حسي که قابل گفتن نيست، از بچه شش و هفت ساله گرفته تا جوان بيست ساله در دفترهايي که در دستشان بود بي صبرانه و با کمي استرس منتظر بودند تا داستانشان را به اشتراک بگذارند. از همه قشنگ تر و جالب تر بچه هاي گروه حافظ خواني که خانم حسيني خيلي براي يادگيري شان زحمت کشيده، که چيزي حواس من را به خودش جلب کرد اين بود که از گروه حافظ خواني کوچک ترين عضو اون گروه کودکي سه سال و نيم بود. اين برام خيلي جذاب و البته تعجب آور بود که آن کودک با آن سن کم توانسته بود اشعار حافظ را حفظ کند و به نمايش بگذارد. واقعا ديدني بود و من خيلي خوشم آمد.
سيده زهرا علوي نژاد
حس و حال عجيبي داشتم. هم استرس و اضطراب داشتم و هم ذوق و شوقي عجيب. نمي دانستم به کدام حس خود بها بدهم. دقايق آرام آرام مي گذشت. اشخاص ديگري هم بودند که مانند من استرس داشتند. وقتي که نوبت به من رسيد در حين اجرا استرسم خيلي بيشتر شد اما من سعي کردم با استرسم مقابله کنم و بر آن پيروز شوم. حس خوبي داشتم از اين که آن روز توانستم اشخاص زيادي را ببينم و از گوش کردن به سخنان آنان لذت ببرم.
حلما رسولي
در کنار دوستان و اساتيد بزرگ شعر و ادب حس خيلي خوبي داشتم. براي من خيلي با ارزش بود. شايد براي ديگران چيزي نباشه. آن روز يکي از بهترين روزهاي زندگي من بود.
آتنا رادپور
چند سالي است که به واسطه ي آشنايي با استاد عزيزم و کلاس هاي پربار ايشان موقعيت هاي اجتماعي زيادي برايم پيش آمده از جمله عضو گلشن مهر بودن که بزرگ ترين افتخار من است. من در تهران ساکن هستم و از دوستان گلشن مهر و هم کلاسي هاي استان گلستان و از همه مهم تر از استاد عزيزم سرکار خانم آزاده حسيني دور هستم و هميشه به حال بچه هاي گرگان غبطه مي خورم. با اينکه در تهران نفر اول استان در مهارت خواندن شدم و همين طور با وزير آموزش و پرورش ديدار داشتم و از معاون شهرداري تهران تا ريس کل آموزش و پرورش استان از من تقدير کردند اما بازم حسرت بچه هاي گرگان را مي خورم آه... برنامه ريزي کرده بوديم که با خانواده در اين برنامه شرکت کنيم اما پسر دايي عزيزم به رحمت خدا رفت و ما نتوانستيم به اين سفر پرشکوه برويم و در خدمت اساتيد گلشن مهري جناب آقاي مکتبي و عوامل ديگر و استاد عزيزتر از جانم باشم. وقتي فيلم ها را در گروه ديدم آه از نهادم بلند شد ورود دوستانم بي نظير بود خيلي باشکوه با لباس هاي يک دست از کوچک و بزرگ از ميان جمعيت به روي سن رفتن را دوست داشتم خودم را در ميان آنها تصور کردم و بعد هم فيلم بعدي که با ديباچه شاهنامه شروع شد. دوستان عزيزم موفقيت شما موفقيت من است ولي قدر کنار استاد بودن را بدانيد و از اين موقعيت نهايت استفاده را بکنيد. اميدوارم سال بعد در کنارتان باشم.