شورش پیرمرد بر علیه جریان غالب سینما
یادداشت |
(یادداشتی بر فیلم قاتلین ماه گل ماترین اسکورسیزی )
امیر بابایی – حسین میقانی
فیلم قاتلان ماه کامل Killers of the Flower Moon 2023: مترجمین فارسی این نام را برای عنوان انگلیسی فیلم برگزیده اند که به نظر مقداری نامانوس می نماید در هر حال در این فیلم نشان داده میشود که اعضای قبیله Osage در ایالات متحده تحت شرایط مرموزی در دهه 1920 به قتل می رسند که باعث ایجاد یک تحقیقات گسترده میشود. فیلم قاتلان ماه کامل ترکیبی از داستان عاشقانه، جنایی و اجتماعی است که با زبانی سینمایی نمایش داده شده است. اسکورسیزی با این اثر جدید خود نشان میدهد که هنوز هم قادر است با استفاده از سینما، داستانهای پرقدرت و انسانی را به تصویر بکشد. این فیلم حتماً ارزش تماشا دارد. آخرین ساخته مارتین اسکورسیزی به عنوان یکی از کارگردانان برتر سینما در مورد واکاوی یک جنایت تاریخی است که روایتی سینمایی از آن توسط این کارگردان شهیر سینما بر پرده نقره ای افکنده شده است. حتی اگر یکی از علاقه مندان و وفاداران سینمایی اسکورسیزی هم نباشیم، نمیتوانیم تاثیر و نقش مهم و برجسته او را در جریان های سینمایی و همچنین شاهکارهای ساخته شده توسط این کارگردان سالخورده سینما را کتمان کنیم و یا نادیده بگیریم. این فیلم که تحسین بیشتر اهالی جدی سینما را نیز به دنبال داشته است براساس یک واقعه تاریخی ساخته شده است که در آن جنایت سیستماتیک توسط عده ای از سفیدپوستان بر سرخپوستان بومی آمریکا اعمال میشود. اگرچه از نظر نگارندگان، فیلم از یک روایت جذاب و پرکشش و ریتمیک سینمایی تاحدی به دور است و زمان نسبتا طولانی و ریتم آرام فیلم نیز بر شدت این قضیه می افزاید اما این موضوع عامدانه از سوی کارگردان مورد استفاده قرار گرفته است که در ادامه به بحث در مورد آن میپردازیم. فیلم با نمایی از کنار گذاردن سنت بومی سرخپوستی و دفن آن آغاز می شود که در ادامه به یک نمای تقریبا کلیشه ای از فیلم های وسترن پیوند میخورد، قطاری که با دود سیاه فروان از سمت شرق به غرب میرود و نماد ورود تجدد و دنیای مدرن به سرزمین های بومی است. جالب آنکه نمای درون قطار به لحاظ بصری و سایز تصویر ارجاع دهنده به دوران ابتدایی سینما است که در ادامه با رسیدن به دی کاپریو سایز و رنگ تصویر به شکل امروزی در می آید که به نظر کارگردان قصد یادآوری و تذکر این نکته را دارد که ماجرایی که در ادامه روایت میشود یک موضوع دراز دامن تاریخی است که تا به امروز نیز ادامه دارد. به واقع این فیلم، فیلم کارگردان است و در جای جای آن میتوان نقش اسکورسیزی رو بوضوح مشاهده کرد چه آنکه میتوان کلیت سناریو رو در چند سطر نوشت اما با یک فیلم بلند سینمایی مواجهیم که دیالوگ چندانی هم در آن وجود ندارد. به نظر میرسد بیش از آنکه اسکورسیزی به دنبال یک روایت سینمایی پرکشش باشد بر رسالت سینما در پرتو افکنی و بازگویی ناملایمت های تاریخی و ابزار واگویی رنج نوع بشر و خاصه بومیان در مواجه با دولت مدرن و البته سیاست های دولت ایالات متحده به شکل اخص انگشت تاکید میفشرد و از این حیث است که فیلمی نسبتا سرد، طولانی با ریتمی کند و کمترین تدوین و البته نماها و نمادهای کنایه آمیز و معنادار روانه پرده های نقره ای کرده است. ترکیب نماهای سیاه و سفید و میان پرده های حاوی متن علاوه بر ارجاع به تاریخی بودن جنایت سیستماتیک به نوعی پیوند دهنده با آثار مستند است که کارگردان عامدانه از آن بهره میبرد. نماهای هوایی که کمتر در آثار اسکورسیزی مشاهده کرده ایم در این فیلم بیشتر به چشم میخورد و بازتاب دهنده نگرش کارگردان است که برای فهم بهتر موضوعات باید از بالا و کلان به موضوعات نگریست تا درک بهتری از آن موضوع را به دست آورد. بعنوان مثال نمای ورود ارنست (دی کاپریو) به ملک کینگ هیل با بازی رابرت نیرو از آن جمله است که به دور از دکل های نفتی و در سرزمینی وسیع و سبز به کار خویش مشغول است اما در ادامه مشخص میشود که با دسیسه چینی سعی در کنترل دارایی های نفتی سرخ پوستان بومی است و این گوشه نشینی رندانه اختیار شده است و هم اوست که در وسط هر ماجرایی ردپایی دارد. و یا نمای طلایی پایانی که علاوه بر زیبایی بصری و پر از رنگ و متقارن بودن، بازتاب دهنده گل ماه به عنوان نماد سرخپوستان بومی است که در درازنای تاریخ برجای خواهند ماند والبته امید کارگردان که به نوعی قاب فیلمش را با یک نمای پر از رنگ و امید میبندد. کنایه های تصویری فیلم آنچنان فراوان است که برای شرح و بسط تک تک آنها نیاز به زمان زیادی است اما به برخی از آنها گذرا اشاره میکنیم. تمام صحنه های جنایی فیلم تقریبا بدون تروکاژ خاص و با کمترین تدوین و در نمایی باز به تصویر به کشیده شده است. گویی که کارگردان به مثابه یک روایت مستند، کاملا بی واسطه این لحظات را تنها به تصویر میکشد و از کمترین ابزار سینمایی بهره میبرد تا عمق جنایت در لابلای تصاویر مقطع و لذت سینمایی مدفون و فراموش نشود. موضوع دیگر در صحنه های جنایت شلیک از پشت سر است که بیان کننده اوج رذالت و فرومایگی در جنایت است به طوری که حتی در سکانس کشته شدن ریتا براثر انفجار نیز در ادامه دیده میشود که سر از پشت شکافت شده است. یا نماهای درون سینما که غالبا همراه با توطیه چینی برای قتل است که اسکورسیزی طعنه وار گوشزد میکند که گویی سینما بیش از آنکه تذکار دهنده باشد اسباب سرگرمی را فراهم آورده است تا ذیل آن بتوان هر گونه جنایتی را رقم زد و از همین رو است که در انتهای فیلم به جای تصویر سینمایی از عاقبت شخصیت های فیلم، به نمایش نامه رادیویی پناه میبرد گویی که باید برای تاثیر جدی بر مخاطب باید از سینما دست شست و در دیالوگی که خود در انتهای نمایش نامه میخواند میگوید که در اعلامیه فوت مالی همه چیز بود غیر از قتلهای به وقوع پیوسته و به نوعی سینمایی سرگرم کننده را در کنار جنایات سیستماتیک قرار میدهد ! و ارجاعات تصویری دیگر از جمله نحوه سرد برخورد ریاست جهموری آمریکا با مالی، نوع ورنگ لباس شخصیت های بومی و سفید پوستان، نوع برخورد کلانتر به کینگ هیل (حتی زمانی که حکم بازداشت او صادر شده است!) که همه بازگو کننده نوع نگاه کارگردان به موضوع است. موضوع جذاب دیگر که باید به آن اشاره کرد شخصیت ها و نحوه شخصیت پردازی آنها در فیلم است. ارنست سرباز جوان از جنگ برگشته ای که هیچ هدف مشخصی در زندگی غیر از سرسپردگی ندارد و در طول فیلم انفعال او به تصویر کشیده میشود حتی برای کوچکترین مسایل نیز تابع نظرات دیگران است در حالی که نوعا مشخص است که انتهای این مسیر تباهی است و از آن مهم تر نهایتا او نیز در این مسیر سلسله وار قربانی خواهد شد. و البته که دی کاپریو با نوع بیان دیالوگ ها و نو ع نگاه سعی در به تصویر کشیدن چنین شخصیتی دارد اما نگاه نافذ و چهره مصمم دی کاپریو به نوعی در تناقض با این شخصیت پردازی است و شاید عامدانه انتخاب شده است چرا که تا پیش از دستگیر شدنش همچنان این امید در بییننده باقی است که او سر به شورش نهاده و علیه مافیای حاکم طغیان کند اما چنین موضوعی به هیچ روی دست نمیدهد و طرفه آنکه برای شهادت دادن نیز دچار تذبذب است و تصمیم خود را چندین بار تغییر میدهد و دست آخر نیز به جای طغیان بر علیه کینگ هیل او را در جریان کار خویش قرار میدهد. شخصیت مالی که نماد معصومیت، ثروت، سادگی و بومیان سرخ پوست است که بخش هایی از بازی و دیالوگ و نگاه او تا حدودی ناقض چنین شخصیت پردازی است چرا که سادگی او گاها به بلاهت تنه میزند و البته رابرت دنیروی بزرگ که شخصیت کینگ هیل را بخوبی بازی میکند و نمادی است از مدنیت و دولت ایالات متحده و اسکورسیزی در غالب پرداخت چنین شخصیت ریاکاری به نقد سیاست های دولت امریکا میپردازد و دنیرو نیز با نوع بازی و میمیک صورت و نگاهش بخوبی میتواند بازتاب دهنده چنین نمادی باشد. تماشای فیلم کاملا هویدا میسازد که کارگردان به شکل بی پرده ای در حمایت از بومیان سرخ پوست قامت می افرازد و از کمترین تلاش ها برای این کار فروگذار نمیکند. تصویر کاملا مقید، منطقی، پایبند به قانون، اهل شور و مشورت و حامی از بومیان اوسیج در جای جای فیلم موج میزند و جالب تر آنکه ارتباط آنها با مرگ، زندگی، حیوانات و طبیعت نیز در زیباترین شکل ممکن به تصویر کشده میشود، موضوعی که در سفید پوستان کمترین نشانه های آن در فیلم موجود نیست. فیلم را میتوان یک اعتراف شخصی از اسکورسیزی هم برداشت کرد آنجا که معمای قتلها توسط پیرمرد سالخورده ای که از دور نظاره گر این دسیسه چینی ها بوده علی رغم انذار فرزند و اطرافیانش لب به اعتراف میگشاید که میتواند نمادی از خود اسکورسیزی و فیلمش در واگویی فسادها و جنایاتی باشد که تیپیکال فیلم بدان میپردازد. صحنهای در قاتلان ماه گل مارتین اسکورسیزی وجود دارد که در آن پرده از مردانی پر میشود که در چیزی شبیه دریاچهای آتشین زحمت میکشند. شبحهای جوهری در یک فضای خالی قرمز-نارنجی، شبیه به امپراتورهای بوشیایی هستند، اما اینها مردانی معمولی هستند که در جهنمی ساخته شدهاند. این یک تصویر به درستی آخرالزمانی برای این داستان بیرحمانه و باروک آمریکایی از عشق، قتل، طمع و خیانت غیرقابل توصیف در کشور هند دهه 1920 است، حماسهای با جنایت واقعی که اسکورسیزی – با لطف، اندوه و وضوح فیلمسازی عالی – آن را به یک مرثیه برای مردم تبدیل کرده است
این ممکن است برای اسکورسیزی قلمرو عجیبی به نظر برسد، با خردمندان نیویورکی و گوشه خیابان. با این حال، او همیشه در کارهایش دامنه وسیعی داشته است، از امپراتوری روم در «آخرین وسوسه مسیح» تا تبت دهه 1930 در «کوندون» و پس از آن دوباره در دهه 1980 و 1990 «گرگ وال استریت» به خانه میرود. اسکورسیزی در طول دوران سرگردانی خود هرگز از هالیوود یا به عبارت بهتر از مبانی فیلمسازی آن دور نمانده است، که با حمایت خستگی ناپذیر خود از این هنر کمک کرده است، هرچند اساساً با انجام کاری که همه هنرمندان بزرگ انجام می دهند: با تقویت و اختراع مجدد فرم ها و ساختن آنها. اسکورسیزی همچنین به شما یادآوری میکند که راههای زیادی برای داستانگویی وجود دارد، از جمله درباره شر. این یکی که عمدتاً در منطقه رزرواسیون Osage در شمال اوکلاهاما قرار دارد، تاریخچه خشونتآمیز و خونین خود را بازبینی میکند. جنایاتی که در ابتدا بازگو میکند به سال 1921 بازمیگردد (قتلهای قبلی وجود داشت)، و شامل قتل دهها اوسیج بود (ممکن است قربانیان بسیار بیشتری نیز وجود داشته باشند). به برخی از آنها تیراندازی شد، برخی دیگر منفجر شدند، در حالی که برخی دیگر بر اثر یک بیماری مرموز از بین رفتند، اگرچه احتمالاً مسموم شده بودند. این دوره اغلب به عنوان اوسیج سلطنت وحشت شناخته میشود، توصیفی عجیب که به اشتباه نشان میدهد که اوسیجها بهنوعی مسئول وحشتهایی هستند که بر روی آنها انجام شده است. اسکورسیزی که اعتبار فیلمنامه را با اریک راث شریک است، به این داستان هم مقیاس و هم صمیمیت بخشیده است. این یک فیلم بزرگ و بزرگتر از زندگی است با مناظر وسیع و فیلمبرداری سر به فلک کشیده، اما فیلمی که بی وقفه از فضاهای روشن و باز به فضای داخلی سایه مانند ساکنانش تغییر می کند. اولین نفر در میان بازیگران پرجمعیت، ارنست بورکهارت (لئوناردو دی کاپریو)، کهنه سرباز جنگی است که وقتی از لوکوموتیو بخار پایین میآید و روی سکوی شلوغ قطار در فیرفکس، اوکلا میرود، در یک هجوم بشریت هابزی فرو میرود. در اطراف او مردم در حال حرکت هستند و فریاد می زنند. برخی دعوا می کنند هیجان انگیز و سرگردان است، و ارنست در یک لحظه پرانرژی و بیش از کمی گیج به نظر می رسد، مانند کودکی که در میان انبوه غریبه ها سرگردان است.و دقایق پایانی فیلم که با یک ناامیدی و البته یک امید به پایان میرسد، نا امیدی از جریان سینما که میتوان اخرین فیلم اسکورسیزی را شورشی بر علیه جریان غالب سینما دانست که توضیح آن پیشتر ذکر شد و امیدی که در شکل کاملا سنتی آن قاب بندی میشود که گویی برای حفظ رنگ، زیبایی، شادی و گل (نماد طبیعت) باید گرد هم جمع شویم و به سنت بازگردیم.
اعضا هیات علمی دانشگاه گلستان