عاشقانه هاي بهار
یاددداشت اول |
■ با مسووليت سردبير
در ميان هاي و هوي کانال ها و صفحات کاربران فضاي مجازي، در ميان کوچه و خيابان هاي شهر در بعد ازظهرهاي کسالت با جيب هاي مملو از خجالت يا با نگراني هاي کارگر ايستاده در انتظار کار و با اضطراب هاي آن بانوي خانه دار که به ناچار به اين سوي و آن سو براي معاش به سر کار مي رود، با همه اين نشيب ها، تلخي ها و سختي ها، با همه کسادي بازار و رخوت هاي کش دار، اما زمان در گذر است و اسفند از راه مي رسد. اسفند آخرين ماهي است که روزگار جامه سرما را به تن دارد و کم کم آماده مي شود تا يخ ها را از تن بشويد ، اندک اندک بهار مي رسد و با خود ياس و نسترن مي آورد. خوش به حال روزگار، پرنده ها عاشقانه ها را از سر مي گيرند و درختان و شاخه ها ترجه ي شادي مي زنند، زندگي از سر گرفته مي شود و همه کائنات لباس پر طراوت نشاط را به تن خواهند کرد، آن چنان که مولاناي جان مي فرمايد :
مرده بودم زنده شدم، زنده بودم مرده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم
بهار با عاشقانه هايش در راه است و حيف است که روزگار را به عسرت و حسرت بگذرانيم، درد و غم همواره هست و خواهد بود اگر مجالي فراهم است، بکوشيم تا آن سرخوشي ها و شاديها را با ديگران قسمت کنيم، دست ديگران را بفشاريم و اگر نيازمند کمک هستند و ما مي توانيم در اين آخرين ماه سال دست آنها را بگيريم، دريغ نکنيم. بهار براي ما مي آيد، بياييد آن را به ديگران هم هديه دهيم و تا مي توانيم لبخندي به لبهاي کودکان و نوجواناني بنشانيم که شايد روزها و هفته ها از خوردن يک لقمه غذاي گرم هم در مانده باشند، ميدانيم دولت نمي تواند، مديران ناتوانند، اما من و تو اگر توانش را داريم بايد دست بر زانوي همت بگذاريم و تا مي توانيم در اين آخرين ماه سال لبخند را تکثير کنيم.