نگاهي به رمان موقرمزاثر پاموک - اورهان و انقلاب در ديدگاه !
یادداشت |
حسين ميقاني
ابتدا به منظور آشنايي خوانندگان ايراني با رمان نويس کشور همسايه ترکيه، به مطلبي در مورد ارهان پاموک و کتاب "موقرمز" او ، اشاره ميرود و انگاه بطور مبسوط به ان خواهم پرداخت:
در کتاب مو قرمز، آخرين رمان منتشر شدهي اورهان پاموک، قصهاي بينهايت متفاوت روايت مي شود که تکههايي از آن برآمده از قصهي رستم و سهراب فردوسي است و تکهي ديگر نيز از اُديپوس شهريار سوفوکل.محور اصلي اين داستان روابط پدر و پسر است به طوري که صفحه آغازين بيتي از داستان سياوش شاهنامه آورده شده است:
پدر بيپسر چون پسر بيپدر،
که بيگانه او را نگيرد به بَر
و از طرف ديگر داستان اديپوس شهريار براي او اهميت داشته و به اين که پدرکشيِ ندانستهي اين شخصيتِ اسطورهايِ ادبيات يونان، باعث نفرين او شده است توجه دارد. اوديپ که شخصيت اصلي رمان مو قرمز است در تمام طول داستان از احساس بيپدر بودن رنج ميکشد. اينکه پدرش آنها را رها کرده و از سوي ديگر همسرش هم توانايي باردار شدن ندارد او را به شدت عذاب ميدهد. تا جايي که نام شرکت ساختمانياش را “سهراب” ميگذارد تا شايد نقش پسري را برايش بازي کند که او همواره در آرزوي داشتنش بوده است.
چکيده کتاب
در سالهاي دهه هشتاد ميلادي در ترکيه، پسري فقير که پدرش به خاطر فعاليت سياسي چپگرايانه در زندان نظاميها بوده و حالا هم خانواده را رها کرده، براي تامين پول کلاسهاي کنکورش ناچار ميشود کار کند، کاري که به او پيشنهاد ميشود وردستي يک چاهکن پير است که ميخواهد در زمين بيآبوعلف چاهي بزند. زميني که کسي باور ندارد به آب برسد. پسر جوان در اين مکان با زني موقرمز آشنا ميشود که بازيگر تئاتر سيار است و يکي از نقشهايي هم که اجرا ميکند زاري بر جسد سهراب است. اينجا آغاز داستان موقرمز پاموک است. پاموک قهرمانش را در اين رمان با داستان رستم و سهراب و اديپ گره ميزند و او را به تهران و کاخ گلستان و راسته کتابفروشهاي خيابان انقلاب هم ميآورد. در اين اثر مسئله پدري و پسري به شکلي نو و خاص متبلور شده و اين بار قرار است بيپدر شدن و بيپسر شدن را از منظري ديگر و جوري که پاموک روايت ميکند بخوانيم. اين اثر جذاب بيش از پيش پاموک خلاق و ذهن پويايش را به ما ميشناساند.
بخشي از متن کتاب
از خواب که بيدار شدم ديدم درون چادر تنهايم. زنبوري وزوز مي کرد. از جايم بلند شدم و از چادر بيرون رفتم. در آن وقت روز، خورشيد آن قدر بالا آمده بود که شدت نورش چشمانم را مي آزرد. ميان زميني صاف و وسيع بودم که به نظر بسيار مرتفع ميآمد، زميني که از سمت چپ من رو به جنوبِ شرق استانبول، رفته رفته ارتفاعش کم مي شد. آن پايين در دوردست ها، دو سه مزرعه ي ذرت و گندم به رنگ هاي زرد و سبز ليمويي به چشم مي خورد و پشت آن ها برهوتي خشک بود و بعدش صخره ها و ستيغ کوه ها. در انتهاي زمين مسطح که به نظر دشتي آباد مي رسيد، قصبه اي کوچک ديده مي شد که بامِ دو سه خانه و مناره هاي مسجدش از مقابل چادر ما هم نمايان بود. اما تپه ي کوچکي که ميان ما و قصبه بود زاويه ي ديد مرا کمي محدود مي کرد، جوري که نمي توانستم وسعت قصبه را به خوبي تخمين بزنم. اوس محمود کجا رفته بود؟ از صداي ضعيف شيپوري که در ميان زوزه ي باد پنهان شده بود سريع پي بردم که ساختمان هاي بِژرنگ انتهاي قصبه پادگان نظامي است. پشت اين ساختمان ها هم کوه هاي سياه رنگي به چشم مي خوردند که به نظر بسيار دور مي آمدند. يک آن انگار همه ي هستي در سکوتي برآمده از دل خاطراتي بسيار دور غرق شد. از اين که دور از استانبول، دور از همگان، در اين مکان خلوت و دنبال کسب وکار بودم، احساس خوبي داشتم.
نقد و بررسي کتاب مو قرمز
رمان مو قرمز زني با موهاي قرمز، اثر نويسنده ي برنده ي جايزه ي نوبل و خالق کتاب هاي پرفروشي چون «برف» و «نام من سرخ»، داستاني درباره ي پدرها و پسرها و آرزوهاي آن هاست. يک چاه کن و شاگرد جوانش در شهري در حومه ي استانبول، استخدام شده اند تا در دشتي بي حاصل و خشک، آب پيدا کنند. با تلاش آن ها براي مبارزه با گرماي طاقت فرسا و حفاري هاي بي نتيجه، بين اين دو نفر رابطه اي پدر و فرزندي شکل گرفته که براي هر دويشان تازگي دارد،هم براي استاد ميان سال و فقير و هم براي پسري از طبقه ي متوسط که پدرش را از زمان متهم شدن به فعاليت هاي خرابکارانه ي سياسي نديده است. با گذشت زمان، اين دو نفر به هم اتکا و وابستگي پيدا کرده و گفت و گوهايي بينشان شکل مي گيرد که نشان دهنده ي بينش هاي متفاوتي به جهان است. اما پسرک در محله ي کناري، جايي که براي استراحت و خريد مايحتاج به آن سرمي زنند، کسي را مي بيند که تمام ذهنش را درگير خود مي کند. زني با موهاي قرمز،چشم پسر را گرفته و به نظر مي رسد که کشش ميان آن دو، دوطرفه باشد. همه چيز خوب و طبق روال پيش مي رود تا اين که در نتيجه ي سهل انگاري و حواس پرتي پسر، حادثه اي ناگوار براي چاه کن اتفاق افتاده و پسرک، مجبور به فرار به استانبول مي شود. کتاب مو قرمز، حکايتي زيباست درباره ي خانواده و عشق، شرق و غرب، سنت و مدرنيته و توسط يکي از بهترين داستان سرايان حال حاضر به رشته ي تحرير درآمده است. من به خوبي به ياد دارم در دهه 50 شمسي، زماني که من و امثال من به دنبال کتاب و مطالعه بوديم و از کيهان بچه ها و مخصوصا مجله هفتگي دختران و پسران مطلب مي خوانديم و با چه شوق و ذوقي صبح روزهاي شنبه هر هفته منتظر چاپ جديد مجله بوديم و البته زماني که سنم بيشتر شد کتابهاي پليسي پرويز قاضي سعيد ( مانند امشب دختري ميميرد و يا امشب اشکي ميريزد ) را خريده و با ولع تمام مي خوانديم و البته در کنار آنها قاعدتا تعدادي از کتب جلال را هم مطالعه ميکرديم. اوايل و يا اواسط سال 56 فرا رسيد و زمزمه هاي انقلاب در کوچه پس کوچه هاي شهر گرگان هم طنين انداز شد و ما کتابهاي دکتر شريعتي را بطور مخفيانه از يک آقايي در خيابان سرخواجه گرگان ( نزديکي هاي حمام سردار و آرايشگاه پرسپوليس ) و در لاي روزنامه پيچيده شده خريداري کرده و مي خوانديم تا اينکه در سال 57 من در رشته داروسازي دانشگاه تهران قبول شده و به مرکز فعاليتهاي سياسي و اجتماعي منتقل شدم و قاعدتا داشتن اطلاعات متنوع در اين زمان به کاربرد آنها در بحثهاي سياسي خيلي کمک ميکرد از اينجا بود که بنده وارد سير مطالعات رمانهاي معروف شدم. تا مدتها فکر ميکردم که فقط و فقط بايد رمانهاي ايراني را خواند چرا که نويسنده ها با اخلاق و رفتار و روحيات ما آشنا هستند و در اين مسير خيلي از رمانهاي منتشر شده را خواندم که معروفترين آنها "کليدر" بود که بسيار مرا تحت تاثير قرار داد. من در حال تماشاي يک برنامه تلويزيوني در مورد تاريخ بودم که در آن برنامه ظريفي جمله جالبي گفت که باعث شد من دنبال مطالع رمانهاي خارجي هم بروم جمله ايشان اين بود که : " رمانها معمولا بهتر شرايط جامعه در حال جنگ و ويراني را نشان مي دهند تا کتب تاريخي " ! به نظرم اين جمله جالب آمد و از آن به بعد بود که من ديگر دنبال رمانهاي شولوخوف و داستايوسکي و ... از روسيه و رمانهاي ويکتور هوگو و .... از آمريکا و رمانهاي ... از اروپا بوده و سعي کردم آنها را مطالعه کنم. الغرض هيچگاه به ذهنم خطور نميکرد که نويسندگاني طراز اول هم ميتوانند در همين ترکيه خودمان وجود داشته باشند که حتي به دريافت جايزه نوبل ادبيات نائل آمده باشند، آخر در آن زمانها من نوعي فقط با نويسنده اي مانند عزيز نسين آشنا بودم که به عنوان نمونه يکي از کتب ايشان " شناسنامه خر " بود که بسيار معروف بود تا اينکه در اين هفته من کتاب " موقرمز " اثر ارهان پاموک را ديدم و شروع به مطالعه کردم. چقدر رمان با معني و مرتب و با طمانينه و....نوشته شده که ادم در زمان مطالعه دلش نمي خواهد که آن را کنار بگذارد. شايد باور نکنيد که من در يک روز 100 صفحه آن را مطالعه کردم و هر چقدر داستان به پيش ميرفت شوق و اشتياق بنده به مطالعه ادامه آن بيشتر مي شد. در هرحال مطالعه اين رمان را به همگي کتاب دوستان پيشنهاد کرده وتوصيه مي کنم که بايد به ادبيات و ....کشورهاي مختلف نگاهي تازه داشت و به قول معروف چشمها را بايد شست و جور ديگر ديد.
عضو هيات علمي دانشگاه