نگاهي گذرا به انديشه هاي حضرت سعدي در بوستان
یادداشت |
احسان مکتبي
اول ارديبهشت بزرگداشت حضرت سعدي بود. او آن چنان که خود مصداق اين بيت خويش است که فرمود:
زهر از قبل تو نوشدارو
فحش از دهن تو طيبات است
همه کلمات، عبارات و نوشته هايش چون فروردين و ارديبهشت سراسر نزهت و شادابي است، گلستان و بوستان گويا دو باغ بهشتند که خواننده ي دانا در آن قدم ميزند و غزلياتش هوش از سر عاشقان مي ربايد براستي کيست که مي تواند چنين زيبا ناز يار پري چهره را ترسيم کند:
خوبرويان جفا پيشه وفا نيز کنند
به کسان درد فرستند دوا نيز کنند
پادشاهان ولايت چو به نخجير روند
صيد را گر چه بگيرند رها نيز کنند
گر کند ميل به خوبان دل من عيب مکن
کين گناهيست که در شهر شما نيز کنند .....
و يا کيست که اينگونه در وصف بي قراري خود بگويد که:
تو درخت خوب منظر همه ميوه اي و ليکن
چه کنم به دست کوته که نمي رسد به سيبت
تو شبي در انتظاري ننشسته اي چه داني
که چه شب گذشت بر منتظران ناشکيبت
حضرت سعدي خود سر چشمه ي معرفتش را براي ما آشکار کرده است و مي گويد:
معلمت همه شوخي و دلبري آموخت
جفا و ناز و عتاب و ستمگري آموخت
هزار بلبل دستانسراي عاشق را
ببايد از تو سخن گفتن دري آموخت
همه قبيله ي من عالمان دين بودند
مرا معلم عشق تو شاعري آموخت
و بارها و بارها به خواننده اش يادآوري کرده است که:
"تو خود امير کلک حسني به حقيقت و" سعديا خوشتر از حديث تو نيست" و يا "سعدي شيرين سخن وين همه شور از کجاست" و دهها مصرع و بيت دلنشين که چون بوي خوش رياحين و نزهت چمن بهاران در جان بي قراران مي نشيند و جان را بي سرو سامان خود مي نمايد. آنگاه که سر در جيب باغ و بوستان نثر اين استاد فرزانه فرو مي بري مست و طربناک مي شوي که چگونه يک نقد اجتماعي را خطاب به آزمندان چنين به سحرکلمات آراسته مي کند:
"گفتم مذمت ايشان روا مدار که خداوند کرمند گفت غلط گفتي که بنده ي درمند، چه فايده چون ابر آذارند و نمي بارند و چشمه آفتابند و بر کس نمي تابند بر مرکب استطاعت سوارانند و نمي رانند، قدمي بهر خدا ننهند و درمي بي من و اذي ندهند مالي به مشقت فراهم اورند و به خست نگهدارند و به حسرت بگذارند چنان که حکيمان گويند سيم بخيل از خاک وقتي بر آيد که وي در خاک رود " خواننده محو چگونگي بهره وري از کلمات، سجع هاي پي در پي که کلام را چون اسب نجيب سرکش بر چمن زارهاي خيال به يورتمه وا مي دارد و مسحور بارش آسماني کلمات مي کند. اينها همه حسن سعدي است و خود او نيز مقر و منتقدان و مويدانش نيز نتوانسته اند جز اين بگويند که يکي از خورشيدهاي تابان ملک دري اوست اما آيا اين تمامت سعدي است ؟آيا سعدي در سجع کلمات و خيال انگيزي تصاوير و نکته سنجي واژگان به پايان مي رسد؟ آيا سعدي تنها همين است که محمد علي فروغي آن پژوهشگر کم نظير ايران زمين گفته است که:" کتاب زيباي گلستان زيباترين نثر فارسي است و شايد بتوان گفت در سراسر ادبيات جهان بي نظير است، شعر و نثر در هر دو از هر حيث در حد کمال است و..." و بسياري ديگر از سعدي شناسان ايران زمين و يا مستشرقان به آن اذعان کرده اند آري اين تمامت سعدي نيست و مدعاي اين نوشته نيز اين است که اگر چه سعدي و يا حافظ آسماني، مولاناي بزرگ، فردوسي حکيم و پاک نژاد، خيام دانا و.. شاعران و نويسندگاني بزرگ بوده اند که بشريت در تاريخ خود چون آنها کمتر ديده است اما در ادبيات فارسي پرچم اين بزرگان تنها نبايد به نوشته ها و نثر و نظم آنها بر افراشته شده باشد زيرا آنها نيز مانند همه ي بزرگان انديشه و فکر براي تبيين انديشه و باورهايشان بهترين نوع يا ژانر را در زمانه ي خود انتخاب کرده اند و بهترين راه را براي انتقال دانسته ها و باورهايشان برگزيده اند، بنابراين بايد چشمها را شست و با اندکي عمق بخشي به سخنان اين حضرات نگاه کرد، نثر و نظم ، شعر و کلام هر چه هست، فرم است و نقش ايوان و به نظر مي رسد بخش اعظم توجه ايرانيان در اين سالها تنها مدام اندر مدام به همين نقش ديوار بوده است و آنقدر محو آن شده اند که فراموش کرده اند اين حضرات، صاحب انديشه اي نيز بوده اند و از قضا ذيل اين زيبايي کلمات و واژگان در پي انتقال آن داده ها به نسل خود و نسل هاي آتي بوده اند. فصلي که کمتر به آن توجه شده است و مي خواهيم در اين نوشته به بخشي از آن بپردازيم، استاد فروغي در مقدمه کليات سعدي البته اشاره اي گذرا به اين بخش از وجود حضرت سعدي مي نمايد و مي گويد:"سعدي متدين و مذهبي بلکه متعصب است، اما تعصب و تدين را هيچگاه دست آويز آزار مخالفان خود نمي سازد و جفا کاري با ايشان را روا نمي دارد و....با همه کس مهربان است تا آنجا که سزاي بدي را هم نيکي مي خواهد ... به زهد خشک و اراستگي ظاهر اهميت نمي دهد ....." براستي در دنياي امروز کسي که مروج صلح، خشونت پرهيزي، کمک به حيوانات، دوستي با ابنا بشر، رعايت حق انسانها، توجه به کيفيت زندگي، دوري از تعصب خشک مذهبي، ترويج عشق و لذت بردن از زندگي و.... بسياري از اين دست باشد را چه مي ناميم به اين خاطر به نظر مي رسد ما ايرانيان دچار يک غفلت تاريخي شده ايم و توجه نکرده ايم که فرزانه اي چون سعدي شيرازي پيش از هر عنوان و صفتي که بايد برايشان در نظر گرفت يک متفکر بزرگ بوده است، او متفکري بوده است که بدنبال اصلاح دنيا و زندگي انسانهاي هم عصر خود بوده است و از آنجا که بايد اين انديشه هاي نامانوس با دنياي قومي و قبيلگي آن زمان را چون شهد و شکر به جان مردمان مي ريخته است پس بهترين بيان هنري را براي تبيين ديدگاههايش انتخاب کرده است. جالب آن است که لقب سعدي را مصلح الدين گذاشته اند در حالي که درست تر آن بود اين لقب به مصلح الدين و الدنيا اصلاح مي شد. زيرا سعدي بزرگ با تفکر انتقادي خود بدنبال زندگاني ارام و بي دغدغه انسانها بوده است. بر اين اساس نگاهي گذرا تنها به باب اول بوستان سعدي بزرگ ما را به نتايجي جذاب مي رساند که سعدي اگر چه شاعر، اگر چه ناظم و اگر چه يک هنرمند و نويسنده ي سترگ است اما پيش و بيش از اينها يک متفکر بزرگ بوده است همانگونه که حضرات فردوسي، مولانا، خيام و حافظ بوده اند پس شايسته است در هنگام معرفي آنها بگوييم متفکر، مصلح و شاعر و نويسنده و نه فقط شاعربزرگ، چون شاعرانگي آنها وسيله اي براي انتقال انديشه هايي بوده است که در لابلاي نوشته هايشان جولان داده است. اما آنگونه که گفته شد نيم نگاهي به باب اول بوستان ما را به منزل مقصود نزديک مي کند. آن چنان که مي دانيم باب اول بوستان در "عدل و تدبير و راي" است، بديهي است که حضرت سعدي نيم نگاهي به پادشاهان و صاحب منصبان داشته باشد اما خلاصه انديشه اي که او در اين دفتر ارائه ميدهد را مي توان اينگونه به تحليل نشست.
فضيلت
فضيلت چيست؟ نيک ميدانيم که فضيلت دغدغه سقراط بزرگ بود، او بر آن بود که فضيلت دانش است و بدنبال تبيين اين دانش بود، بعدها افلاطون و ارسطو ... ديگران بدنبال تبيين فضيلت بودند، افلاطون بدنبال آموزش فضايل به انسانهاي سياسي بود پرسش مدام آنها اين بود آيا شجاعت فضيلت است، آيا غيرت فضيلت است، آيا دانايي فضيلت است، آيا صبوري فضيلت است و اين رشته تا ماکياولي و تا به امروز نيز جاري است. از قضا سعدي در همين باب اول بوستان، نگاهي دقيق به اين اصطلاح انداخته است و در بيت هاي مختلفي از فضيلت هاي انساني نام مي برد و آنها را در صدر مي نشاند. در نگاه سعدي بخشي از فضيلت ها فردي است و لازم است انسانهاي خردمند صاحب چنين فضايلي باشند و بکوشند اين فضايل را در وجود خود تربيت نمايند و ارتقا دهند او خرد را فضيلتي بي بديل براي انسان بر مي شمارد و مي فرمايد:
به است از دد انسان صاحب خرد
نه انسان که در مردم افتد چو دد
چو انسان نداند بجز خورد و خواب کدامش فضيلت بود بر دواب ؟(ابيات 719/20)
هم ايشان در حکايت" در تدبير و تاخير سياست" به فضايل شخصي وزير اشاره مي کند و خردمندي، پاکيزه ديني، روشن قياسي، نکو سيرتي، سخن سنجي، قائل شدن اهميت به جايگاه مردم، صاحب راي و صاحب حکمت و معرفت بودن را از مشخصات وزير شايسته عنوان مي کند و مي گويد:
زهر نوعي اخلاق او کشف کرد
خردمند و پاکيزه دين بود مرد
نکو سيرتش ديد و روشن قياس
سخن سنج و مقدار مردم شناس
به راي از بزرگان مهش ديد و بيش
نشاندش زبر دست دستور خويش
چنان حکمت و معرفت کار بست
که از امر و نهيش دروني نخست (ابيات 335 به بعد باب اول)
سعدي در حکايت قزل ارسلان با دانشمند فضايلي که شايسته است انسانها به آن آراسته باشند را در دو بيت سامان داده است و مي فرمايد:
حقايق شناسي، جهان ديده اي
هنرمندي آفاق گرديده اي
بزرگي، زبان آوري کاردان حکيمي، سخنگوي بسيار دان (ابيات 813/814)
از ديگر فضايلي که حضرت سعدي به ديگران توصيه مي نمايد مدارا و تدبير امور است او مي فرمايد:
همي تا بر آيد به تدبير کار
مداراي دشمن به از کارزار
گر انديشه باشد زخصمت گزند
به تعويذ احسان دهانش ببند
عدورا به فرصت توان کند پوست
پس او را مدارا چنان کن که دوست
مزن تا تواني بر ابرو گره که دشمن اگر چه زبون، دوست به( ابيات 995 به بعد)
سعدي مرد صلح مدارا و تدبير بوده است، راستي همه ي اين سخنان براي آن است که انسان ها از زندگي بهره ببرند و به اين خاطر بايد از جنگ و کشتار دوري گزينند و اين سعدي است که خردمندانه هشدار مي دهد:
اگر پيل زوري و گر شير جنگ
به نزديک من صلح بهتر زجنگ
اگر صلح خواهد عدو سر مپيچ
وگر جنگ جويد عنان بر مپيچ
که گردون ببندد در کارزار تو را قدر و هيبت شود يک، هزار (ابيات 1108 به بعد )
براستي آيا او منادي صلح، مدارا، آرامش نيست، آيا او صاحب تفکري انتقادي نبوده است، تصور دنياي بدون خونريزي هنوز هم آرزوي همه متفکران است، وقتي مي فرمايد:
به مردي که ملک سراسر زمين
نيرزد که خوني چکد بر زمين (بيت 477)
و يا اين ابيات:
کرا شرع فتوي دهد بر هلاک
الا تا نداري زکشتنش باک
وگر داني اندر تبارش کسان
برايشان ببخشاي و راحت رسان
گنه بود مرد ستمکاره را
چه تاوان زن و طفل بيچاره را (446 وبعد)
او به تبعات اجتماعي اجراي احکام نيز توجه داشته است و ميداند اگر مرد شروري را نيز به حکم شرع از زندگي ساقط کنند در واقع خانواده ي او نيز که به احتمال بسيار بي گناه هستند، از اين مرگ متاثر مي شوند، پس چه بهتر از چنين مرگ جلوگيري نمايند.
هم او پاک چشمي را از فضايل ديگر انسانها بر مي شمارد و مي فرمايد:
چو خواهي که قدرت بماند بلند
دل اي خواجه در ساده رويان مبند ( بيت 351)
و بياد ما مي آورد که سقراط نيز يکي از فضايل انسانها را خويشتنداري مي دانست و حضرت سعدي با اينکه خود عاشق پيشه اي تمام عيار است اما در مقام يک متفکر، خويشتن داري را چون سقراط يک فضيلت ميداند. و توصيه مي کند نام بزرگان را هيچگاه ضايع نکنيد، تا ارج و جايگاه خودتان نيز محفوظ بماند.
چو خواهي که نامت بود جاودان مکن نام نيک بزرگان نهان (بيت 299) و يا
قديمان خود را بيفزاي کار
که هرگز نيايد ز پرورده غدر
چو خدمتگزاريت گردد کهن
حق ساليانش فرامش مکن (ابيات 265 و 66)
اينها گوشه اي از فضيلت هايي است که سعدي تنها در باب اول بوستان منادي آن است، متفکري صلح جو، خردمندي اهل مدارا، عاشقي فرزانه و مصلحي که به فکر دين و دنياي مردم بوده است و اين دو را در کنار هم مي خواسته و به پادشاهان هشدار مي دهد به بهانه دين و آخرت، زندگي روزمره مردم را تباه نکنند:
خداوند دولت غم دين خورد که دنيا به هر حال مي بگذرد
نخواهي که ملکت برآيد بهم
غم ملک و دين خورد بايد بهم ( ابيات 973/974)
حکمرانان در کنار اين فضايل برخي ديگر از فضايل را شايسته حاکمان و پادشاهان بر مي شمارد که در باب اول او نگراني خود را از پادشاهان خدا ناترس اعلام مي نمايد و مي گويد:
خدا ترس را بر رعيت گمار
که معمار ملک است پرهيزگار
رياست به دست کساني خطاست که از دستشان دستها بر خداست (ابيات 250 و 51)
از ديگر فضليتهاي قابل توجه براي حاکمان انصاف است، نيک مي دانيم امروز متفکران معتقدند که اگر چه عدالت فضيلتي بي بديل است اما انصاف را بايد در جايگاهي ديگر نشاند. سعدي خطاب به پادشاهان مي فرمايد:
تو هم پاسباني به انصاف و داد
که حفظ خدا پاسبان تو باد
که در کار خيرت به خدمت بداشت نه چون ديگرانت معطل گذاشت (987 به بعد)
و به پادشاه يادآوري مي نمايد که وظيفه او خدمت است و از اين رهگذر بايد قدردان لطف الهي باشد و حال که چنين است خدمت با انصاف را پيشه نمايد. شايد شاهکار تعادل، عقلانيت و انصاف را در حکايتي از گلستان در باب "در سيرت پادشاهان" به حاکمان گوشزد مي کند. آنجا که داستان هارون و فرزندش را به قلم مي آورد:
"يکي از پسران هارون الرشيد پيش پدر آمد، خشم آلود که فلان سرهنگ زاده مرا دشنام مادر داد. هارون ارکان دولت را گفت سزاي چنين کس چه باشد يمي اشاره به کشتن کرد و ديگري به زبان بريدن و ديگري به مصادره و نفي،هارون گفت اي پسر کرم آن است که عفو کني و گر نتواني تو نيزش دشنام مادر ده نه چندان که انتقام از حد گذرد آن گاه ظلم از طرف ما باشد و دعوي از قبل خصم."
نه مرد است آن به نزديک خردمند
که با پيل دمان پيکار جويد
بلي مرد آن کس است از روي تحقيق
که چون خشم آيدش باطل نگويد
ونماد کاملي از انصاف و خردمندي را به حاکمان آموزش ميدهد و به آنها مي آموزد که سزاي يک دشنام يک دشنام است و نه بيشتر طرفه آنکه کرم در گذشت است و بخشايش و بيش از آن ظلم است و گناه .
سعدي پادشاهان را به تقدم خير عمومي بر ملاحظات فردي توصيه مي کند و مي گويد:
شنيدم که مي گفت و باران دمع
فرو مي دويدش به عارض چو شمع
که زشت است پيرايه بر شهريار
دل شهري از ناتواني فگار
مرا شايد انگشتري بي نگين
نشايد دل خلقي اند وهگين
خنک انکه آسايش مرد و زن
گزيند بر آرايش خويشتن
نکردند رغبت هنرپروران
به شادي خويش از غم ديگران (520 به بعد)
سعدي به حاکمان هشدار مي دهد که مردم و زندگي مردم را در اولويت خود بگذارند و به آنها توجه داشته باشند، بعبارتي زندگي مردم براي او ملاک خسران يا نيکبختي حاکم است و مي فرمايد:
بدان کي ستوده شود پادشاه
که خلقش ستايند در بارگاه
چه سود آفرين بر سر انجمن
پس چرخه نفرين کنان پير زن (891و 2)
و يا
ميازار موري به يک خردله
که سلطان شبان است و عامي گله (652)
تقدم خير عمومي
سعدي خير عمومي را همواره بر منافع شخصي مقدم مي دارد و از آنها که بر اين قياس رفتار نمي کنند گله مند است، در داستان معروف
چنان قحط سالي شد اندر دمشق که ياران فراموش کردند عشق مي فرمايد:
نگه کرد رنجيده در من فقيه
نگه کردن عاقل اندر سفيه
که مرد ارچه بر ساحل است اي رفيق
نياسايد و دوستانش غريق
من از بي مرادي نيم روي زرد
غم بي مرادان رخم زرد کرد
نخواهد که بيند خردمند ريش
نه بر عضو مردم نه بر عضو خويش
منغص بود عيش آن تندرست
که باشد به پهلوي رنجور سست
يکي را به زندان بري دوستان کجا ماندش عيش در بوستان؟(ابيات 622 به بعد)
و يا در تقدم خير عمومي و مصلحت عامه مي فرمايد:
پسندي که شهري بسوزد به نار
و گر چه سرايت بود بر کنار ؟
بجز سنگدل ناکند معده تنگ
چو بيند کسان بر شکم بسته سنگ
توانگر خود آن لقمه چون مي خورد
چو بيند که درويش خون مي خورد؟
دل پادشاهان شود بارکش
چو بينند در گل خر خارکش(635 به بعد)
کلام پاياني
مدعاي اين نوشته آن بود که حضرت سعدي قبل از آنکه متصف به صفت شاعري باشد -که البته کسي را ياراي شبهه در آن نيست - و پيش از آنکه مويد به استادي در کلام باشد که افصح المتکلمين بوده است و استاد بي بديل نثر و پيش از همه ي القاب و عناوين چون حضرات مولانا، فردوسي بزرگ و حافظ و خيام ،صاحب تفکري انتقادي بوده است، او متفکري بلند آوازه بود که روش زندگي بهتر را به مردمان و رعاياي آن روزگار آموزانده است، او انديشمندي فرزانه بوده است که با بهترين روايتها مردم خود را به سوي خير عمومي دعوت مي کرده است، در جنگ و صلح جانب صلح را مي داشته است و زندگي بدون خشونت را ترويج مي کرده است، مدارا و سهل گيري را در زماني که اقوام و مذهبها براي شريعت حاضر به خونريزيهاي فراوان بوده اند ترويج مي کرده است، رعايت ادب و حرمت نگهداري از بزرگان را الگوي مردمان ميخواسته و براي حاکمان سخن سنجي و تدبير و عقلانيت، تقدم خير عمومي را توصيه مي کرده است و دهها آموزه هاي ديگر که هر کدام خود شاهکاري براي زندگي در آن دوران و حتي حسرتي براي دوران ماست. اينها همه به کنار او استاد عشق ورزي بوده است و نگاهي وحدت وجودي به عالم داشته است، سعدي عشق را مرهم زخمها ميداند و از مردمان ديار خود ميخواهد زندگي با عشق را تجربه نمايند و خود به اين هنر مفتخر بوده است و مي فرمايد:
عوام عيب کنندم که عاشقي همه ي عمر کدام عيب که سعدي خود اين هنر دارد
هلاک ما به بيابان عشق خواهد بود
کجاست مرد که با ما سر سفر دارد ؟
کافي است مخاطبان ما نگاهي به طيبات گرانقدر او بيندازند و توشه اي براي زندگي و روح و روان خود سامان دهند، طيباتي که اين روزها و در اين آشفته بازاي که بر ايران و فرهنگ گرانسنگ ما مي گذرد بهترين ياور روح و روان است. که مي فرمايد:
صبر از همه چيز و هر که عالم کرديم و صبوري از تو نتوان (غزل 446)
صاحب امتياز روزنامه