آرزوهاي بي پايان آدمي


یادداشت |

نورالدين سن سبلي

مختومقلي در شعر "دون بولسا" به آرزوهاي بي پايان آدمي و عدم قناعت پيشگي انسان اشاره مي کند. مختومقلي معتقد است که آدمي پس از رفع نيازهاي اوليه ي زندگي، براي کسب ثروت و سپس براي نيل به قدرت و آنگاه براي رسيدن به شهرت تلاش بسيار مي کند ولي هدف واقعي زندگي را رسيدن به آرامش و شادي مي داند که صرفاً در سايه ي هنر و مذهب و عرفان قابل دستيابي است. او مي گويد که انسان در مراحل تنگدستي، تنها به داشتن لباسي ساده خشنود است.آنگاه که به تن پوش اوليه رسيد،به دنبال جامه اي فاخر مي گردد. فقيري که به اندک مالي قانع بود، اکنون ثروت بي پايان را مي جويد. جواناني که خواهان اندک اندوخته اي صرفاً براي سفر و توشه ي راه بودند، حالا اسلحه و اسب ومال و مِکنَت فراوان را طالب هستند. آنگاه که با بدست آوردن ثروت بسيار دلشاد گشتند، به دنبال تصاحب محبوب ماهروي هستند و سپس پا را فراتر گذاشته، فرمانروايي شهر و ديارشان را در سر مي پرورانند. پس از آن که حاکم گشتند و دنيا بر وفق مرادشان گشت، به دنبال شهرت و خوشنامي مي گردند. مختومقلي خويشتن را نهيب مي زند و مي گويد:

اي مختومقلي! که طعنه ي دشمنان را چشيده اي؛ بدان که جوانمرد واقعي کسي است که غم و اندوه روزگاران را از  دل بِزُدايد و شادي را جايگزين غم نمايد زيرا که چشم  طمعکار دنيا، اگر همچون قارون نيز باشي، از گنج و ثروت بي شمار، سيراب و شادمان نخواهد گشت...

تن ياپماغا کؤينک ايستأر يالانگاچ

کؤينکلي ديير: واخ، اۆستوندن دون بولسا

بأش پول ديييپ، حقدان ديلأر قارني آچ

بأشين تاپسا، آرزو ادر ــ اۏن بولسا

اۏل ييگيت که چکه - چکه حسرتي

سفرليق يۆکلأرگه بۏلسا دولتي

ياني بيرله تاپسا ياراغي - آتي

ينه ديير که: موغت، تۆکنمز نان بولسا

کؤپ نان تاپيپ، اگر بۏلسا کؤنگلي شاد

قيز - گؤزلدن محبوب ايستأر هم اَولاد

بو دولتي پيدا اتسه آدمزاد

کونگلي ايستأر، بييک شهره خان بولسا

هم خان بولسا، هم دنياسي تاي بولسا

هم اؤلمهسه، هم اسبابي شاي بولسا

هم برمهسه، هم چۆيريمز باي بولسا

ياغشي آدي هم دنياده دان بولسا

مخدومقلي، گؤروپ دوشمان طعنهسين

مرد اولدور، شاد توتا غمدان سينهسين

ير يۆزي دۏلدورماز گؤزۆنگ خانهسين

قارون کمين قازانانينگ کأن بولسا...